eitaa logo
کتاب متاب🌿📖
1.8هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
253 ویدیو
7 فایل
رقیه‌ام، و می‌خوام با معرفی کتاب‌های خوب، هم زندگی خودمون رو تغییر بدیم،هم جامعه‌مون رو! 💪📚 #انقلاب_از_خودمان_آغاز_میشود🌿 🍃🍓راه ارتباطی👇: @ketabkhon78 کانال رضایت👇 https://eitaa.com/kafehdenge667 ارسال به سراسر کشور🛵🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
👈در بخشی از متن رمان آمده است: ایستاد. چشم در چشم محبوبش، در حالی‌که دستانش را می‌فشرد🤝 گفت: «چرا تو نیز چون منصور به کوفه نمی‌روی؟» 🌱 👈سلیم فروریخت و ناباورانه به دختر نگاه کرد. راحیل ادامه داد: «ما و شامیان را شناخته ایم. کسی‌که مادر، پدر و برادرانمان را یا جان گرفته یا فریفته است.دیده‌ایم که چگونه با تزویر سخن می‌گوید و چگونه پیشه می‌کند. پس چرا باز فریب او را بخوریم و بر علی تیغ کشیم؟»▫️🌿 «این سخن را از روی فکر می‌گویی؟» «آری به‌ خدا سوگند روز و شبی نیست که به آن نیندیشیده باشم.»🌌 «می‌دانی رفتن به سوی کوفه چه بهایی دارد؟» «بهایش سنگین‌تر از بود؟ سنگین‌تر از برادرم منصور؟ نه، به خدا قسم که نبود.» «رفتن به سوی یعنی پشت کردن به قبیله و عشیره. همه ما را طرد خواهند کرد.» «داشتن تو مرا کفایت می‌کند... به سوی علی برو....»♥️🌿 📚 💬یکی از مسائل مهم این رمان ۷۰۰صفحه‌ای، پرداختن به بحث تحریف تاریخ و معاویه و عمروعاص بر علیه (ع) است."پس از بیست سال" که در مراسم اهدای جایزه ادبی جلال، مورد تجلیل واقع شد، نوشته است و نشر آن را به چاپ رسانده است.🦋
کتاب متاب🌿📖
|•°پس از بیست سال•°|🦋 #پس_از_بیست_سال، یک رمان📕 تاریخی مذهبی با محوریت جریانات به خلافت رسیدن امام
👈در بخشی از متن رمان آمده است:🌱 ایستاد. چشم در چشم محبوبش، در حالی‌که دستانش را می‌فشرد🤝 گفت: «چرا تو نیز چون منصور به کوفه نمی‌روی؟» 🤔 👈سلیم فروریخت و ناباورانه به دختر نگاه کرد. راحیل ادامه داد: «ما و شامیان را شناخته ایم. کسی‌که مادر، پدر و برادرانمان را یا جان گرفته یا فریفته است.دیده‌ایم که چگونه با تزویر سخن می‌گوید و چگونه پیشه می‌کند. پس چرا باز فریب او را بخوریم و بر علی تیغ کشیم؟»▫️🌿 «این سخن را از روی فکر می‌گویی؟» «آری به‌ خدا سوگند روز و شبی نیست که به آن نیندیشیده باشم.»🌌 «می‌دانی رفتن به سوی کوفه چه بهایی دارد؟» «بهایش سنگین‌تر از بود؟ سنگین‌تر از برادرم منصور؟ نه، به خدا قسم که نبود.» «رفتن به سوی یعنی پشت کردن به قبیله و عشیره. همه ما را طرد خواهند کرد.» «داشتن تو مرا کفایت می‌کند... به سوی علی برو....»♥️🌿 📚 💬یکی از مسائل مهم این رمان ۷۰۰صفحه‌ای، پرداختن به بحث تحریف تاریخ و معاویه و عمروعاص بر علیه (ع) است."پس از بیست سال" که در مراسم اهدای جایزه ادبی جلال، مورد تجلیل واقع شد، نوشته است و نشر آن را به چاپ رسانده است.🦋
کتاب متاب🌿📖
|•°پس از بیست سال•°|🦋 #پس_از_بیست_سال، یک رمان📕 تاریخی مذهبی با محوریت جریانات به خلافت رسیدن امام
یه قاچ خوشمزه از کتاب 🍉😻 ایستاد..چشم در چشم محبوبش، در حالی‌که دستانش را می‌فشرد🤝 گفت: _چرا تو نیز چون منصور به کوفه نمی‌روی؟🤔 👈سلیم فروریخت و ناباورانه به دختر نگاه کرد.. راحیل ادامه داد: «ما و شامیان را شناخته ایم..کسی‌که مادر، پدر و برادرانمان را یا جان گرفته یا فریفته است.دیده‌ایم که چگونه با تزویر سخن می‌گوید و چگونه پیشه می‌کند. پس چرا باز فریب او را بخوریم و بر علی تیغ کشیم؟»▫️🌿 +این سخن را از روی فکر می‌گویی؟» _آری به‌ خدا سوگند روز و شبی نیست که به آن نیندیشیده باشم.🌌 +می‌دانی رفتن به سوی کوفه چه بهایی دارد؟ _بهایش سنگین‌تر از بود؟ سنگین‌تر از برادرم منصور؟ نه، به خدا قسم که نبود.. +رفتن به سوی یعنی پشت کردن به قبیله و عشیره. همه ما را طرد خواهند کرد.» _داشتن تو مرا کفایت می‌کند... به سوی علی برو....♥️🌿 @ketabmetabb
کتاب متاب🌿📖
. کتاب میثم‌ و‌ شهر‌ ترس‌ های‌ممنوعه🌼🧨#رمان💛 کتابی مهیج و پر ماجرا از پسری دوازده ساله به نام میثم
. سال های بسیار حساسی در است.. از سویی در شام بر علیه مرکزی سر اعتراض برداشته و از فرامین (علیه السلام) سرپیچی می کند و از سوی دیگر برخی افراد در زمان مال و ثروت💰 به ناحقی جمع کرده اند و حالا باید این اموال به بیت المال بازگردد...🌱
کتاب متاب🌿📖
نامیرا🕊🍃 «#نامیرا» داستانی شخصیت محور است؛ #رمانی با خرده روایت هایی از تغییر روش، هدف، آرزو و عاقب
یه قاچ خوشمزه از کتاب🍉 ام‌ربیع بر سکوی کنار تنور نشسته بود و گندم در هاون می‌کوبید.. لحظه‌ای بعد، دست از کار کشید و رو به پنجره‌ی اتاقی کرد که ربیع و سلیمه با یکدیگر گفت و گو می‌کردند.. او تنها ربیع را دید که پشت به پنجره ایستاده بود و سلیمه را ندید که در گوشه‌ی اتاق پای صندوقچه‌ای نشسته بود و لباس‌های ربیع را مرتب می‌کرد. بعد در صندوقچه را گذاشت..🌱🌱 ربیع ایستاده بود و در حالی‌که ردا به تن می‌کرد، به سخنان سلیمه گوش می‌داد که می‌گفت: «هر وقت پدرم خشمگین می‌شد🥲، من لباس رزم به تن می‌کردم و او از هیبت پسرانه‌ی من لذت می‌برد و خشمش فروکش می‌کرد..🙂 او که شمشیر زنی و اسب سواری به من می‌آموخت، همواره کینه‌ی شامیان را در دلم می‌کاشت.. من از دختر بودن خود شرمنده و نفرت‌زده بودم و هر وقت دلم می‌گرفت به خانه‌ی عمه‌ام، که همسر هانی بن عروه است، می‌رفتم و به تلافی رفتار پدرم، از اهل شام و به نیکی یاد می‌کردم.. هانی هم لبخندی می‌زد و مرا آرام می‌کرد. بعد از معاویه و خاندانش می‌گفت و از علی و پسرانس، از عمار یاسر و حجر بن عدی، از ابوذر و مالک اشتر ... و من دریافتم که خاندان امیه چگونه با نیرنگ و فریب بر مسلمانان مسلط شدند و هرگز به دین رسول خدا عمل نکردند...✨🕊 ☁️
کتاب متاب🌿📖
. کتاب میثم‌ و‌ شهر‌ ترس‌ های‌ممنوعه🌼🧨#رمان💛 کتابی مهیج و پر ماجرا از پسری دوازده ساله به نام میثم
__🕊🍃 سال های بسیار حساسی در است.. از سویی در شام بر علیه مرکزی سر اعتراض برداشته و از فرامین (علیه السلام) سرپیچی می کند و از سوی دیگر برخی افراد در زمان مال و ثروت💰 به ناحقی جمع کرده اند و حالا باید این اموال به بیت المال بازگردد...🌻