eitaa logo
کتابنوشان
809 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
325 ویدیو
9 فایل
سلام و ادب با "کتابنوشان" همراه شوید و هر روز جرعه ای کتاب بنوشید! ما اهل تک خوری نیستیم! باهم کتاب نوش جان میکنیم. ارتباط با رامیان: @OFOQRAMIYAN آیدی خریدکتاب: @store_manager
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا خاطرات کربلا قسمت ۲۳ اتوبوس کند حرکت نمیکرد ولی انگار جاده از گرمای هوا حسابی کش اومده بود و تمام نمیشد. پسرهای ترک زبان که صندلی های اطرف ما نشسته بودند مشغول بگو بخند بودن و اگر جایی غیر از این اتوبوس میدیدمشون گمون نمیکردم اهل زیارت کربلا باشن. از صورتهای بدون ریش و سبیل تا مدل لباس هاشون داد میزد که بچه مذهبی نیستن ولی هر چی که بودن قطعا نظر کرده‌ی امام بودند. به نظرم چند باری که صحبت های من و زهرا خانم رو شنیده بودند گمان کرده بودن ما فارس زبان هستیم و ترکی رو متوجه نمیشیم برای همون راحت ترکی حرف میزدن و گاها حرف های بوقی میزدن! خصوصا وقتی که آب کولر از سقف ماشین شُرّه کرد ریخت روی سر یکیشون، بقیه خندیدن و چیزهایی گفتن و فاتحانه به اطراف نگاه کردن که خوبه که نمیفهمید چی میگیم! خواستم به ترکی بهشون بگم : گارداش بوردا آرواد اوشاخ اوتوروب! ( اخوی! این جا خانواده حضور داره) ولی دیدم همین گفتنم بدتر میشه! ترجیح دادم خودمو با افکارم مشغول کنم. تا خواستم غرق افکارم بشم با صدای راننده به خودم اومدم. ماشین رو نگه داشته بود و با آقایی که کنار جاده ایستاده بود صحبت می‌کرد. از اون آقای عراقی اصرار که باید بیاید موکب ما پذیرایی بشید و از آقای راننده انکار که نه نمیشه وقت نداریم! راننده عجله داشت سریع تر راه رو ادامه بدیم ولی اون آقا دست بردار نبود و یواش یواش داشت کار به دعوا می کشید. یاد صحنه هایی افتادم که تو کلیپ های سال‌های قبل دیده بودم. موکب داران عراقی که گاها به زور سرنيزه زائران رو سر سفره موکبشون میبردن! بعد چند بار بحث و سروصدا نهایتا راننده کوتاه اومد و رو به مسافرها گفت سریع برید موکبشون یه چیزی بردارید و بیایید! احساس کردم همه مسافرها خسته هستن و انگیزه پیاده شدن ندارن خصوصا که حدود نیم ساعت قبل هم تو موکب قبلی پذیرایی شده بودیم. دور از ادب دونستم حالا که مرد عراقی انقدر اصرار کرده کسی به موکبشون سر نزنه. سریع و مثل قرقی از اتوبوس پیاده شدم. به دنبال من چند نفری از همون پسرهای ترک هم پیاده شدن. از موکب کنار جاده، به برداشتن دو بطری آب معدنی اکتفا کردم و فوری سوار اتوبوس شدم. پسرهای ترک برای سوار شدن به اتوبوس عجله ای نداشتند! راننده هم برای سوار کردنشون اصراری نداشت. همین که من نشستم گاز ماشین رو گرفت و رفت! دوستان پسرها که فارسی رو با لهجه ی شدید ترکی حرف میزدن به راننده تفهیم کردن که دوستامون جا موندن! راننده هم گفت: میان پیداتون میکنن! تقصیر خودشونه دیر کردن. از تصور این که اگر قبل سوار شدنم راننده همچین کاری میکرد وحشت کردم ولی خدا رو شکر کردم که همیشه به برکت بانو بودن از سورپرایزهای اینجوری جامعه در امان بودم. همچنان به سمت کوت در حرکت بودیم. یاد اولین باری که تو سال ۹۱ به عراق آمدیم افتادم. اون موقع از لحظه ی سوارشدن به اتوبوس تو مرز، دو ماشین مسئولیت حفظ امنیت اتوبوس رو برعهده داشت. نه این که تصور کنید ما جزو بچه های بالا بودیم! نه! اون سال ها امنیت عراق خیلی کمتر از الان بود و مامورین امنیتی عراق مرتب کاروان های ایرانی رو همراهی میکردن تا مشکلی پیش نیاد. البته اون موقع من متوجه نبودم داستان این ماشین ها که همراه اتوبوس ما از مرز تا نجف می اومدن چیه و وقتی یکی از مامورین رو که تو مرز دیده بودم تو نجف هم دیدم که مرتب ما رو زیرنظر داره کمی مشکوک شدم و با ترس به همسرم گفتم: این آقا مشکوک میزنه! تو مرز هم دیدمش، الانم همه اش دورو بر کاروان ما میپلکه! ترسناک نیست؟ همسرم خنده‌اش گرفت و گفت خب این مامور حفط امنیت کاروان ماست! تازه یه نفر هم نیست و چندتا هستن! مگه اون دو تا ماشین رو ندیدی کنار ماشین ما بودن! اونجا بود که من تازه متوجه شدم اسکورت شده بودیم! و حالا یعنی سال ۱۴۰۲ نه نیازی به ماموران امنیتی بود و نه اطراف جاده خبری از سنگرها و امکانات جنگی. بعد از حدود دو ساعت تو ماشین نشستن، اتوبوس کنار زمین وسیع خاکی که فاقد امکانات خاصی بود ولی تا دلتون بخواد ون به چشم میخورد، ایستاد. احتمالا اینجا پایانه ی کوت بود! با زهرا خانم دنبال حسین آقا و خاله اش راه افتادیم تا راهی نجف بشیم. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
سلام دوستان کتابنوشانی 🍃 عصر اولین روز دی ماه بخیر بریم خلاصه وار مرور کنیم ببینیم آذر ماه چه کتابهایی معرفی کردیم و چه موکب‌هایی برگزار کردیم: 📚 کتاب‌های معرفی شده‌ی آذر ماه: (خاطرات رزمنده‌ی آزاده حاج محسن کرمی از روزهای اسارات در زندان های عراق) (حدود ۳۰ روایت کوتاهِ تاثیرگذار از مادرانی که فرزندانشون رو بخاطر مشکلات سقط و یا با بودن مشکلاتی حفظ کردند.) (معرفی میرزا کوچک خان جنگلی برای مخاطب نوجوان) (برشی از بیانات رهبری در خصوص مهدویت) (روایت داستانی از زبان بانو فضّه، خادمه‌ی حضرت زهرا سلام الله علیها) (جلد هفتم از مجموعه‌ی ۱۵ جلدی سرگذشت استعمار، به داستان جنگ نادرشاه با هندوستان و تبعات این جنگ در قدرت گرفتن بریتانیا پرداخته) ◀️ خاطرات کربلای منتشر شده در آذر ماه: از قسمت ۲۳ تا۳۱ تا ◀️ موکب های برگزار شده در آذر ماه: ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32