eitaa logo
کتابنوشان
809 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
325 ویدیو
9 فایل
سلام و ادب با "کتابنوشان" همراه شوید و هر روز جرعه ای کتاب بنوشید! ما اهل تک خوری نیستیم! باهم کتاب نوش جان میکنیم. ارتباط با رامیان: @OFOQRAMIYAN آیدی خریدکتاب: @store_manager
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات کربلا قسمت ۵۸ مذاکرات من و برادرانم مثل مذاکرات برجام به نتیجه نمی‌رسید! هرچند زندگی ۸۰ میلیون ایرانی به تصمیم ما گره نخورده بود ولی حداقل احساسات معصومانه‌ی دخترانم که به تصمیم ما گره خورده بود! وسط تنها برگشتن یا برنگشتن، برادرم گفت: "ما قصد داشتیم بعد اتمام پیاده روی و زیارت، تو مسیر برگشت سری هم به خونه‌ی شما بزنیم و برویم زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها و بعد بریم خانه‌‌ی خودمون!" من که از سین برنامه سفرشان اطلاع نداشتم وقتی فهمیدم منزل ما هم در برنامه سفرشان هست، گفتم: "خب بچه ها شما تا عمود ۸۰۰ اومدین و حسابی خسته شدین. از اینجا به بعد هم داره مدام شلوغ و شلوغ تر میشه و معلوم نیست شما اصلا بتونید به زیارت برسید. بیایید با هم بقیه راه رو تا کربلا با ون بریم و بعد زیارت همگی بریم خونه‌ی ما." برادرم‌هایم نگاهی به هم کردن و یکی گفت فکر بدی نیست! راستش خیلی خسته شدم. مینا گفت پاهایم تاول زده یکی دیگه گفت پاهاش عرق‌سوز شده و... ورق داشت به نفع من برمی‌گشت! نهایتا موافقت شد که با هم برویم کربلا و از آنجا خودمان را به مرز خسروی برسانیم و با ماشین برادرم برويم خانه‌ی ما! برنامه ریزی خدا حرف نداشت! اگر با مهمانانم می‌رفتم خانه و دخترهایم محمدرضا را میدیدند حتما آن‌قدری خوشحال می‌شدند که یک روز تاخیرم را راحت ببخشند! سریع کوله ها رو کول گرفتیم و با مشایه و زائرانش وداع کردیم. لاین کناری پر بود از ماشین. در عرض چند دقیقه ونی پیش پایمان توقف کرد و سوار شدیم و به سمت کربلا راه افتادیم‌. با حرکت ون خاطرات دو روز پیش در ذهنم تداعی شد. ون بدون کولر، جاده های پر از دست انداز و بدون علایم راهنمایی، راننده هایی که اعتقادی به رانندگی استاندارد ندارند و.‌‌.. سرعت ماشین بالا بود و تا می‌آمدی شماره ‌ی عمودی را بخوانی، عمود بعدی را هم رد کرده بودی. انگار اشتیاق برای رسیدن به کربلا هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد.حتی ون هم در حال پرواز بود! همینطور که به کربلا نزدیک می‌شدیم شلوغی ماشین های توی جاده بیشتر و بیشتر میشد. بیشتر اهالی ون ایرانی بودند و فارسی صحبت می‌کردند. می‌گفتند بخاطر شلوغی شاید بیرون کربلا توقف کنیم. این مورد اصلا باب میل من نبود! توقف در خارج از شهر یعنی چندین ساعت پیاده روی و خستگی مضاعف و تاخیر در رسیدن و... ولی به حمدالله ون داخل شهر شد و در جایی توقف کرد و گفت بقیه مسیر با خودتان. کرایه ها را برادرم حساب کرد و نمی‌دانم فاصله‌ی عمود ۸۰۰ تا داخل کربلا چند دینار شد. از ماشین پیاده شده و زیر گرمای سوزان در امتداد خیابان‌های کربلا دنبال گنبدی طلایی می‌گشتیم. دنبال حرمی که این همه راه را با سختی‌های شیرین خودش برای لحظه‌ای دیدنش به جان خریده بودیم تا شاید نگاهی از طرف صاحب حرم به دلمان شود. شاید بیشتر از یک ساعت پیاده رفتیم تا این که از دور گنبدی طلایی رنگ مهمان چشمان بارانیمان شد. السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا قمر بنی هاشم ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32