eitaa logo
کتابنوشان
2.8هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
678 ویدیو
10 فایل
سلام و ادب با "کتابنوشان" همراه شوید و هر روز جرعه ای کتاب بنوشید! ما اهل تک خوری نیستیم! باهم کتاب نوش جان میکنیم. ارتباط با رامیان: @OFOQRAMIYAN لینک ناشناسمون: https://daigo.ir/secret/81392882522
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابنوشان
به نام خدا خاطرات کربلا قسمت ۲۹ راننده مقابل ساختمان بزرگی با بلوک های سیمانی ترمز کرد. تشت‌های بزر
سلام دوستان کتابنوشانی رسیدیم به آخرین جمعه‌ی آذرماه 🍁 راستش قبلا می‌گفتن بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین! حالا بدون نشستن کنار لب جوی، داریم گذر عمر رو تجربه می‌کنیم! سرعت زندگی به مرحله‌ی ترسناکی رسیده! خب! دوستان امروز نوبت خاطرات کربلاست‌. همچنان منتظر ادامه خاطرات هستید یا نه دیگه؟! بی تعارف بگین! @OFOGRAMIYAN ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا خاطرات کربلا قسمت ۳۰ گمانه زنی ها داخل ون همچنان ادامه داره چند نفر از آقایون با قاطعیت میگن اینجا بابِل عراق هست. نگاهم روی خانه‌ای قفل میشه. خانه‌ی شیک و بزرگی با در و پنجره‌ی قاب فلزی و طلایی خودنمایی میکنه. تمثال پارچه‌ای حضرت علی علیه السلام با شمشیر ذوالفقار هم از دیوار خانه آویزان شده. به نظرم پارچه مخمل هست با حاشیه ‌های طلاکوب و برّاق. شبیه این خونه رو تو کوچه ها میبینم. برعکس خانه‌ها، وضعیت کوچه اصلا تعریفی نیست. کوچه و خیابان ها خاکی، در حد خاکدونی هستن ولی خانه ها شیک و اعیانی. تا انتهای شهری که اسمش رو بابل گذاشتیم وضعیت همینه. تناقض فاحشی بین وضعیت خونه ها با وضعیت جاده ها دیده میشه. ذهنم میره بین دوگانه‌ی خصوصی و دولتی! معمولا افراد وقتی برای خودشون کار میکنن سنگ تموم میذارن، شده باشه با قرض و قسط! مثل این خونه های بزرگ و شیک. ولی وقت کار دولتی میشه، منتظر بودجه است تا کار پیش بره و تا پولی نباشه خبری از کار هم نیست مثل کوچه خیابون های خاکی و ناهموار اینجا. باید جلوتر بریم تا ببینم قراره کدوم شهر مصداق "خصولتی" باشه! به ساعتم نگاه میکنم. یک و نیم ظهر هست و ما هنوز به نجف نرسیدیم. فکر نمیکردم ۳۰۰ کیلومتر ایران و عراق انقدر فرق داشته باشن! توی این نصف روز به درک تازه‌ای از "تفاوت زمان" در این دنیا و آخرت رسیدم! هوا همچنان بس ناجوانمردانه گرم است! شده ام مثل بستنی میهن آب شده تو وسط ظهر مرداد قم! از شهربابل که خارج شدیم راننده توی یک پمپ بنزین توقف کرد تا بنزین بزنه. بنزین زدن تو اينجا هم بی شباهت به گذرگاه های قیامت و معطلی‌شون نیست! نزدیک یک ساعت توی پمپ بنزین معطل میشیم. توی همین فاصله من و زهرا خانم از راننده خواستیم پولمون رو خرد کنه. هر ۵۰ دینار به پول ما حدود ۱میلیون و ۷۰۰ تومن میشه. راننده هم در ازای هر ۵۰ دینار، دو اسکناس ۲۵ دیناری میده. نمیدونستیم این ۲۵ دیناری پول خرد حساب نمیشه و انتهای سفر با ون، همچنان معطل خرد کردن پول میشیم! با تمام شدن عملیات بنزین زدن، دوباره راه افتادیم. آقایون توی ون شروع کردن به صحبت. همچنان آقایونِ ترک توی ون، صحبت رو دست گرفتن و از مباحث سیاسی و نظامی عراق صحبت میکردند‌. از تبعات حضور آمریکا تو عراق تا خرابی های داعش و... لهجه ترک های زنجانی و همدانی و نقده‌ای کاملا محسوس بود. دوباره وارد شهری میشیم که گمان می‌کنم نجف هست ولی آقایون ون میگن به کوفه رسیدیم. چشمم به ردیف دیگ های وسط بلوار میفته. حتما مشغول تدارک غذا برای پذیرایی از زائران حسین علیه السلام هستند. با این که شارژ گوشیم کمتر از ۵ درصد هست، نمیتونم از این صحنه عکسی نگیرم. از آقای نقده‌ای که کنارم و سمت پنجره نشسته میخوام کمی عقب برن تا این صحنه رو ثبت کنم. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این عکس مربوط به شهر کوفه است‌. تا جایی که شمردم بالای ۶۰ دیگ در یک ردیف چیده شده بود. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر دوستان و همراهان عزیز کتابنوشان🍃 اولین روز هفته رو پر انرژی میریم سراغ یک کتاب تاریخی📜 بله! رسیدیم به معرفی کتاب هفتادو سومین کتاب کتابنوشان، جلد هفتم از مجموعه ۱۵ جلدی سرگذشت استعمار. این جلد مربوط به جنگ ایران و هندوستان هست. برش های این هفته رو از دست ندین که با زاویه‌ی جدیدی حمله نادر و تضعیف هندوستان رو خواهید دید. شاید اگر نادر به هندوستان حمله نمی‌کرد، انگلیس استعمارگر نمیتونست کل داشته های هندوستان رو به تاراج ببره. عکس: تاج ملکه انگلیس هست که الماس کوه نور در وسطش دیده میشه ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
جرعه‌ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ اول از کتاب تاریخ استعمار جلد۷ چند روز پس از ضیافت، به نادر خبر دادند یکی از همسران محمدشاه‌گورکانی می‌خواهد پنهانی با او صحبت کند. نادر در یکی از اتاق‌های قصر به انتظار این زن نشست. زن که صورت خود را پوشانده‌بود به اتاق آمد و به نادر گفت که می‌خواهد رازی را برای او آشکار کند. محمدشاه مدت‌ها بود که به این زن بی‌توجه بود و او قصد داشت با فاش‌کردن این راز از او انتقام بگیرد "در خزانه دهلی الماس بسیار بزرگ و بی‌نظیری وجود داشت که شاه آن را از خزانه خارج کرد تا به دست ایرانی‌ها نیفتد، او این الماس را در چین‌های دستار بزرگش پنهان کرده‌است." نادر هنگامی که قصد داشت به ایران بازگردد، دستور داد میهمانی بزرگی در کاخ محمدشاه برگزار شود. در این میهمانی حدود یکصد نفر از بزرگان و شخصیت‌های برجسته هند حضور داشتند. نادر شمشیری را که دسته و غلاف آن با سنگ‌های قیمتی تزئین شده بود، به کمر محمدشاه بست و دستور داد سکه‌هایی را با نام او ضرب کنند، او با این کار امپراتوری هند را به محمدشاه بازپس داد. سپس هدایایی را به بزرگان هندی تقدیم کرد. در پایان مراسم، نادر از محمدشاه خواست تا مطابق یک رسم قدیمی به نشانه دوستی دستارهایشان را باهم عوض کنند. محمدشاه چاره‌ای جز اطاعت نداشت؛ دستارش را به نادر داد و دستار نادر را بر سر گذاشت. نادرشاه با اشاره دست پایان مراسم را اعلام کرد و با شتاب به اتاقش برگشت، دستار محمدشاه را از سر برداشت و با احتیاط شروع به بازکردن آن کرد. چند لحظه بعد درخشش الماس درشتی از میان پارچه بلند دستار چشم‌هایش را خیره کرد... کوه نور دوباره به ایران بازگشته بود... . ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32