سلام
این لایو رو ساعت ۵ و نیم ضبط کردیم ولی ۶ و ۴۰ بالا اومد! نور آفتاب مستقیم تو چشم بود نمیدیدم چی میگیرم!
هدایت شده از بابا مثل
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:
"کارگران مشغول کارند! به احداث ضریح"
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:
"چند روزی مانده به اتمام ضریح"
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:
"مهدی فاطمه آیدبه تماشای ضریح"
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:
"عید امسال:نماز:صحن بقیع"
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع:
"فلش راهنما،مرقد زهرای شفیع"
🏴 ۸ شوال سالروز تخریب قبور ائمه بقیع علیهم السلام تسلیت باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنام خدا
با تمام شدن ماه مبارک رمضان، حضور مردم در طریق المهدی، پررنگ بود.
ساعت حوالی ۵ بود که رسیدیم کنار عمود ۸۱.
میز و صندلی و کتابها رو چیدیم تا کار رو شروع کنیم.
آقای قاسمی بزرگوار با کتابهایی که خریده بودیم و یک سری هدایای دیگه تشریف آوردن و از دو بنر جدیدمون رونمایی کردیم!
داشته های موکب ما فعلا چند میز و صندلی و ۳ بنر هست با چند میلیون بدهی!
کتابهای " خط مقدم" ، "مردی با آرزوهای دوربرد " و " قهرمانان کوچک" رو دست گرفتم تا معرفیشون کنم.
عکس حاج حسن تهرانی مقدم روی جلدکتاب بود ولی کسی از بچه ها این قهرمان بزرگ رو نمیشناخت!
کمی در مورد پدر موشکی ایران توضیح دادم و بعد راجع به قضیه حملات اخیر کمی صحبت و سوال جواب داشتیم.
یه پسر نوجوان، ظرفیت این رو داشت که مستقیم بفرستيمش غزه تا کار صهیونیست ها رو یکسره کنه!
دفتر برنامه ریزی"به وقتش" و سررسید رومیزی" قهرمان من" سهم چند نوجوانی شد که پاسخ درست به سوالات دادن و بعد رفتیم سراغ معرفی کتاب مهدوی تا هر کس هر کتابی که دوست داشت رو انتخاب کنه.
وسط معرفی ها آقایی با تعدادی کتاب اومدن و گفتن برای پخش در موکب آوردن .
ازشون تشکر کردم و کتابها رو داخل ساک گذاشتیم تا توی خونه بررسی کنیم ببینیم مهدوی هستن یا نه و بعد روشون برگه های کتابنوشانی بزنیم
یک پرچم بزرگ و سرخ رنگ یا اباصالح المهدی هم از طرف مسئولین طریق هدیه دادن و ان شالله هفته های آتی نصبش میکنیم.
#موکب_کتابنوشان۲۳
#وعده_صادق
#پدرِموشکی_ایران
#عمود۸۱
#طریق_المهدی
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32۹۹
سلام و وقت بخیر کتابنوشانی ها🌱
ان شالله بزودی نتیجه چالش هفته رو اعلام میکنم. پس چشم از کانال برندارید!
راستی امروز ۲ جای باحال سر زدم که دوست دارم شما رو در جریان گشت و گذارم قرار بدم!
بازم چشم از کانال برندارید تا محتواها رو آماده کنم!
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32۹۹
با این که دیر وقته ولی سر قولم هستم و برنده ها رو اعلام میکنم.
دو نفر از عزیزان برنده "خط مقدم" هستن که یکی از خط مقدم ها هدیه نویسنده محترم یعنی خانم فائضه غفار حدادی هست.
نفر سوم برنده "مردی با آرزوهای دوربرد" هستن.
و نفر چهارم از بین کسانی که بهمون گفتن پارسال چند کتاب خوندن انتخاب شده.
ایشونم با انتخاب خودشون یک کتاب ۱۰۰ هزارتومانی از ما هدیه دریافت میکنند.
مبارک همه عزیزان باشه ان شالله.🌱
از نک تک عزیزانی که مشارکت کردند تشکر میکنم. ان شالله دفعات بعدی قسمت شما
#چالش_هدیه_کتاب_فروردین
#خط_مقدم
#مردی_با_آرزوهای_دوربرد
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم
#فائضه_غفار_حدادی
#انتشارات_شهید_کاظمی
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
سلام خدمت همراهان عزیز و گرامی کتابنوشان 🍀
طبق روال پنج شنبه ها بریم سراغ ادامهی خاطرات کربلا.
ممنون که تا اینجا پیگیر خاطراتم بودین و خوندین و نظر دادین و انگیزهای شدین برای تمام کردن این سفر ۳ روزه ای که ۴ روزه شد!
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
خاطرات کربلا قسمت ۵۷
با وصل شدن اینترنت رایگان آستان قدس، وارد ایتا شدم و به همسرم پیام دادم که میخواهم تنهایی بیایم ولی مخاطب در دسترس نبود و دیدم انتقال پیام ممکن نیست!
تصمیم خودم را گرفته بودم و باید برمیگشتم.
احتمال میدادم علاوه بر همسرم، برادرانم هم با تنهایی برگشتنم مخالف باشند.
باید راهی برای مجاب کردنشان پیدا میکردم.
در لاین کناری هر لحظه ماشین ها و ون ها در حال انتقال زائران به سمت کربلا بودند.
میتوانستم من هم با یکی از این ون ها به کربلا بروم و با عرض ادبی از دور به آقاجان راهی ترمینال شوم و به ایران برگردم .
ظاهر کار به نظرم سهل و آسان بود و دلیلی برای مخالفت همسر و برادرهایم نمیدیدم. هرچند احساس مسئولیتشان را درک میکردم و برایم قابل احترام بود.
از یکی دو نفر از آقایان موکب آستان قدس، آمار رفتن به کربلا با ون را گرفتم.
بحث امنیت یک خانم تنها و هزینه و فاصله تا ترمینال و... .
وقتی دیدم مشکلی خاصی نیست با اعتماد به نفس بیشتر به سمت برادرهایم برگشتم!
فاصله موکب محل استراحت با موکب آستان قدس حدود ۵۰ متر بود.
ولی همین ۵۰ متر پر بود از موکبها با سایبانی در بالای سر از جنس توری.
همینطور که بین موکب ها و در هوای گرم حرکت میکردم و چشمم به کتریهایِ سیاهِ چایِ آتشی بود، دلم گرفته بود.
از این که به انتهای سفر نزدیک شدهام غصه مهمان قلبم شده بود.دوست داشتم باز هم در مشایه باشم و پا به پای زائران قدم بزنم و با خودم نوای حاج میثم مطیعی زمزمه کنم.
" کنار قدم های جابر،
سوی نینوا رهسپاریم،
ستون های این جاده را ما،
به شوق حرم می شماریم
شبیه رباب و سکینه،
برای شما بی قراریم
ازین سختی و دوری راه،
به شوق تو باکی نداریم "
ولی حسی شبیه عصرهای دلگیر جمعه در دلم لانه کرده بود.
حسی شبیه عصر جمعه که از قضا با مهمان عزیزی وداع کرده باشی و چشمانت پر از اشک باشد و دنبال بهانه ای برای گریه کردن.
با همین افکار به محل استراحت برادرانم رسیدم.
آرام آرام همگی زائرها در حال بیدار شدن و آمادگی برای ادامهی پیاده روی بودند.
توی دلم " خوش بحالشون! " نثارشان کردم.
قرار بود از اینجا جدا شویم.
هذا فراق بینی و بینک!*
اول رفتم پیش زن داداشم مینا و تصمیم را گفتم.
مینا در حالی که پاهای خسته اش را مشت و مال میداد گفت: حیف نیست تا انتها نیایی؟!
گفتم: دوست دارم ولی واقعا دیگه نمیتونم.
دخترام طاقت این همه دوری رو ندارن.
بهشون قول داده بودم.
گفت: میفهمم! منم اگر محمدرضا رو نیاورده بودم نمیتونستم راحت ادامه بدم. ولی فکر نکنم علی راضی بشه تنهایی بری.
گفتم میدونم! ولی چاره ای ندارم.
با حسی شبیه صادق مشکینی تو فیلم "لیلی با من است" که میخواست برگرده عقب ولی کسی حرفش رو متوجه نمیشد رفتم سراغ برادرهام و گفتم: " ببین اخوی! همهتون شرایط من رو میدونید. من باید امشب برگردم ایران و دیگه نمیتونم تا کربلا باهاتون بیام.
اینجا هم هر لحظه ون ها در حال جابجایی زائرها هستن.نمیخوام مانع ادامهی پیاده روی شما بشم. با خیال راحت بذارید من برم چون واقعا دیگه فکر بچه ها نمیذاره راحت باشم."
برادرم با تعجب نگاهم کرد و گفت: "متوجه هستی چی میگی؟! کدوم برادری خواهرش رو اینجوری و تنهایی رها میکنه؟!"
توی دلم گفتم اینجا کربلاست! خودت قصهی پر غصهی کربلا رو بهتر از من بلدی!
بهشون گفتم:"بچه ها قصد شما پیاده روی اربعین از عمود اول تا عمود آخر بوده و هست.
نمیخوام مانع ادامهی دادن مسیر شما بشم ولی منم نمیتونم تا انتها بیام.
شما خودتون ادامه بدین منم بلدم چطوری برگردم."
برادرهام چیزی نگفتن. موقعیت بدی بود!
هم موقعیت آن ها را درک میکردم و هم موقعیت خودم را!
#خاطرات_پیاده_روی_اربعین
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
سلام دوستان
بریم برای معرفی یه انتشاراتی پرکار با کتابهایی بسان باقلوا!
دیروز حوالی ظهر سری به انتشارات جمال زدم. کتابهای کودک و نوجوانِ نشر جمال خوشدست و خوندنی هستن و جزو بهترین گزینه ها برای هدیه و معرفی.
چند کتاب مهدویِ این انتشارات رو برای موکب خریدم و ان شالله سهشنبه آتی معرفی میکنم.
تو بین قفسه ها یک کتاب خیلی به چشمم اومد! مصاحبه با علامه امینی و معرفی غدیر برای مخاطب کودک و نوجوان!
یعنی خوراک جشن غدیر رو پیدا کردم!
چند عنوان کتاب غدیری دیگه هم بود که به وقتش میرم سر وقت معرفیشون.
خلاصه این که از بودن در قم و قدم زدن در بین انتشاراتی ها مشعوفم و دوست دارم شما رو هم در شعفم شریک بگردانم!
راستی!
برای غدیر از الان بانی پیدا کنید که کتابهای خوبی برای معرفی داریم. یاعلی!
#انتشارات_جمال
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
جواهر لعل نهرو در کتاب نگاهی به تاریخ جهان:
اگر ما چشم های خود یا دریچه ها را میبندیم معنی و مفهومش آن نیست که روشنایی از میان رفته است.
ص۲۲۷ جلد ۱، نگاهی به تاریخ جهان
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32