eitaa logo
کتابنوش | معرفی‌و‌فروش‌کتاب
1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
456 ویدیو
4 فایل
❚ کتابنوش☕️ : "کامی که تلخی چای رو با شیرینی قند میپسنده:)" • معرفی‌‌وفروش‌کتاب‌، برش‌از‌کتاب، استوری‌مود، روزمرگی • ❚ کتابخونه هیأت دختران یُمنا◡◡🌸 @yomna313_98 👈🏻 یُمناتوایتاواینستا @ketabnooshh 👈🏻 کتابنوش‌تواینستا • گوشِ‌جان☁💕 : @ketabchyy
مشاهده در ایتا
دانلود
سلیمانی عزیز (۲).mp3
5.62M
❮'قسمت دوم❄️'❯ ‌◉━━━━━━─────── ↻ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆ 📣 🍁 ☕️@ketabnoosh01
کتابنوش | معرفی‌و‌فروش‌کتاب
رفیق! کسی که عاشق نور باشه، زندگی متفاوتی داره..✨ نور کاری به این نداره که آیینت زرتشته، ایرانی هستی
°¦🌚☁️¦° به خدای خود بدبین نباش. او تورا ترک نمی‌کند. تو هستی که اگر او را ترک کنی، شیطان چون گرگی گرسنه که بره ای تنها را شکار می‌کند، تورا خواهد درید. تو دور مشو! دور مشو! اما چون میخواهی تماشا کنی، گاهی رها میشوی و راه را گم میکنی. می‌روی، می‌روی تا گم میشوی. او با توست در درون توست؛ او را از خودت مران! او تو را نجات خواهد داد(: 🥤 👣 ☕️@ketabnoosh01
<📖🐼> -حضرت علی (ع): مردم هنگام غذا خوردن در شب چراغ روشن می‎کنند تا با چشم خود ببینند چه طعامی می‎خورند ولی در تغذیه‎ی روانی خود همت ندارند تا چراغ عقل را با شعله‎ی علم روشن کنند که از غذای آلوده مصون بمانند و دچار عوارض نادانی و گناه در عقاید و اعمال خود نشوند. ؟!🔎 🎗 ☕️@ketabnoosh01
راوی کتاب ستاره ها چیدنی نیستند میگه یه دختر جوون آمریکایی👱🏻‍♀🇱🇷 به اسم سارا، تو کنج یه اتاقی دست و پاش به یه صندلی آهنی بسته شده بود⛓ و یه مرد ریش بلندِ کله قندی👺 که پیراهن سفید یقه سه سانتی پوشیده بود و یه انگشتر بزرگ با نگین قرمز تو انگشتش بود💍، کمر بندو بالا می‌برد و بی هدف و با شدت به بدن دختر ضربه میزد! سارا مدام داد میزد و جیغ می‌کشید؛ التماس می‌کرد..🙏🏻 اون مرد دوباره شروع کرد به زدن دختر و اون بلندتر جیغ می‌کشید!😖 چرا؟ اون دختر کیه؟ چرا کنج اتاق به صندلی بسته شده بود؟ اون مرد کی بود؟ چرا میزدش؟ اونا کجان و این وضعیت برای چیه؟ اصلا داستان چیه؟🔎 کنجکاو شدی نه؟ میخوای بدونی؟🧐 حتما این کتابو بخون! فوق العاده ماجراجویانه و جذابه..🔥 📖 ⭐️ ☕️@ketabnoosh01
کتابنوش | معرفی‌و‌فروش‌کتاب
⚠️این داستان بر اساس یک پرونده‌ واقعی نوشته شده است‼️ (اما اسامی شخصیت‌ها و مکان‌ها به دلایل امنیتی
‌~🍓📕~ خونم حلال شد رفت؛ مهمونی دعوت بودیم. حالا برم چی بگم؟ طاها در اتاق رو باز کرد و گفت : بگو تقصیر زنیکه است. چشمان صدراددذست شد توی صورت طاها و گفت : - توخوبی؟ - نه به خدا! از دست این زن هاشب و روز نداریم؛ زندگیمون رو بهم دوختن. تو اداره درگیر خانمان سوزایم، توی خونه درگیر جان سوزا! صدرا سری به تاسف تکان داد و گفت : تو آدم نمیشی؛ من برم! - یعنی اگه من آدم بشم تو نمیری؟ حمید طاها را عقب کشد و گفت : - بریم صدرا این امشب در اختیار سیده، عصبیه! 🥤 👤 ☕️@ketabnoosh01