📜🌷نکاتی از #وصیتنامه عجیب و پرمضمون #شهید_عبداللهی شهید طلبه ای که پس از 37سال بازگشته و #پیام_آورده!
🔺پدر جان؛ اسلام احتیاج دارد به این #جوانها و به این خونها.
🔺بدان که من پس از شهادتم #زندگی را از نو آغاز می کنم.
🔺نترسم ز مرگی که خود زندگیست #شهادت سرآغاز پایندگیست.
🔹پدر جان هر چه کوشش داری در راه این #انقلاب به خرج بده و از انقلاب دفاع کن.
🔸مادر جان؛ #صبور باش ان الله مع الصابرین خدا با صبرکنندگان است.
🔹ای مادرم افتخار کن که فرزندی درراه #اسلام دادی.
🔸برادرم هم چون حافظه خوبی دارد اگر میخواهد #حوزه_علمیه برود او را راهنمایی کن تا جای من را پرکند.
🔹ما الان می فهمیم که چرا زودتر به #حوزه نرفتیم و چرا آن را به میدان جنگ تبدیل کردیم مداد العلماء افضل من دماء الشهداء که قلم عالم بالاتر و افضل تر از خون شهیدان است و خودت سعی کن بیشتر وقتت را در علم آموزی #حوزه بگذرانی.
🔸کتابهای غیر درسی مطالعه کنند و مخصوصاً #قرآن را با معنی یاد بگیرند و از کسی بخواهم به شما #نهج_البلاغه یاد بدهد.
🔹دعاهای روزها و مسجد و جماعت و #دعای_کمیل را فراموش نکنید که ما هر چه داریم از این دعای کمیل و مساجد است.
🔸برادر جان؛ #نماز را سبک مشمارید و نماز را با خلوص نیت بخوانید.
🔹خواهرم؛ امید دارم بتوانی فرزندان خوبی #تربیت کنی که اسلام احتیاج به این نهال های ساخته شده دارد.
🔸پشتیبانی از #ولایت_فقیه که اگر پیرو او نباشید گمراه می شوید.
🔹روحانیت را نگه دارید که #دشمن می خواهد با فکرهای خود این قشر را از ما بگیرد و اگر گرفت ما باید عزادار شویم چرا که اسلامی که داریم از این #روحانیت است و اگر روحانیون نبودند از اسلام خبری نبود.
🔸شما ای ملت ایران همیشه در #صحنه باشید و با این #منافقین مبارزه کنید که منافقین ضعیف هستند.
🔹شما را به #مطالعه کتب اسلامی دعوت می کنم و داستان آن شیخ و آن سیدی که برای دزدی به باغی رفته بودند. (حفظ #وحدت)
🔸به شما گوشزد میکنم خود را بسازید و نفس اماره را مهار کنید چنانکه امام به برادر رجایی فرمودند سوار بر نفس و #قدرت شوید، نه اینکه قدرت سوار تو شود.
🔹#خود را بشناسید که اگر کسی به خودش پی برد به پروردگارش پی می برد من عرف نفسه فقد عرف ربه
🔸دیگر تکرار نمی کنم تا می توانید پشتیبانی از #نهادهای_انقلابی و مجلس کنید.
🔹کتابخانه هم فراموشتان نشود و سعی کنید #کتابخانه در همان مسجد باشد چون همه این بساط از مسجد درست شده است و #مسجد کارخانه آدم سازی است.
📜وصیتنامه #شهید_طلبه #شهید_عبداللهی
#پیام_آورده
@patogh_ketab_ardakan
#گزیده_ای_از_کتاب📚
توی خیابان شهید عجب گل پشت مسجد مغازه فلافلفروشی داشتم. سال 1383 بود که یک بچهمدرسهای، مرتب به مغازه من میآمد و فلافل میخورد. من هم هر روز با او مثل دیگران سلام و علیک می کردم.
یک روز به من گفت: آقا پیمان، من میتونم بیام پیش شما کار کنم و فلافل ساختن را یاد بگیرم. گفتن: مغازه متعلق به شماست، بیا.
از فردا هر روز به مغازه میآمد. خیلی سریع کار را یاد گرفت و استاد کار شد. خیالم راحت بود و حتی دخل و پولهای مغازه را در اختیار او میگذاشتم. در میان افراد زیادی که پیش من کار کردند هادی خیلی متفاوت بود؛ انسان کاری، با ادب، خوشبرخورد و از طرفی خیلی شاد و خندهرو بود. کسی از همراهی با او خسته نمیشد.
با اینکه در سنین بلوغ بود، اما ندیدم به دختر و ناموس مردم نگاه کند. باطن پاک او برای همه نمایان بود. من در خانوادهای مذهبی بزرگ شدهام. در مواقع بیکاری از قرآن و نهجالبلاغه با او حرف میزدم. از مراجع تقلید و علما حرف میزدیم. او هم زمینه مذهبی خوبی داشت. در این مسائل با یکدیگر همکلام میشدیم.
یادم هست به برخی مسائل دینی به خوبی مسلط بود. ایام محرم را در هیات #حاج_حسین_سازور کار میکرد.
مدتی بعد مدارس باز شد. من فکر کردم که هادی فقط در تابستان میخواهد کار کند، اما او کار را ادامه داد! فهمیدم که ترک تحصیل کرده. با او صحبت کردم که درس را هرطور شده ادامه دهد، اما او تجدید آورده بود و اصرار داشت ترک تحصیل کند.
مدتی بعد متوجه شدم که با سیدعلی مصطفوی رفیق شده، گفتم با خوب پسری رفیق شدی. هادی بعد از آن بیشتر مواقع در مسجد بود. بعد هم از پیش ما رفت و در بازار مشغول کار شد.
بعدها توصیههای من کارساز شد و درسش را از طریق مدرسه بزرگسالان به صورت غیرحضوری ادامه داد.
هر بار که پیش ما میآمد متوجه میشدم که تغییرات روحی و درونی او بیشتر از قبل شده.
تا اینکه یک روز آمد و گفت وارد #حوزه_علمیه شدهام، بعد هم به #نجف رفت. اما هر بار که میآمد حداقل یک فلافل را مهمان ما بود.
آخرین بار هم از من حلالیت طلبید. با اینکه همیشه خداحافظی میکرد، اما آن روز طور دیگری خداحافظی کرد و رفت...
@patogh_ketab_ardakan