eitaa logo
کتابشهر ایران !شعبه‌اردکان‌¡
1.4هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
745 ویدیو
11 فایل
کتابشهرایران !شعبه‌اردکان‌و‌میبد¡ کتاب📚کافه☕وکلی‌چیزای‌جذاب‌دیگه ⏰️ساعت‌کاری: همه‌روزه‌ بجز جمعه ها صبح: ۹ الی ۱۳:۳۰ |عصر : ۱۸ الی ۲۲ ارتباط‌با‌ -ادمین- : @ADMIN_KETABSHAHR ارتباط‌با‌ما"آدرس: https://zil.ink/ketabshahr_ardakan
مشاهده در ایتا
دانلود
📜🌷نکاتی از عجیب و پرمضمون شهید طلبه ای که پس از 37سال بازگشته و ! 🔺پدر جان؛ اسلام احتیاج دارد به این و به این خونها. 🔺بدان که من پس از شهادتم را از نو آغاز می کنم. 🔺نترسم ز مرگی که خود زندگیست سرآغاز پایندگیست. 🔹پدر جان هر چه کوشش داری در راه این به خرج بده و از انقلاب دفاع کن. 🔸مادر جان؛ باش ان الله مع الصابرین خدا با صبرکنندگان است. 🔹ای مادرم افتخار کن که فرزندی درراه دادی. 🔸برادرم هم چون حافظه خوبی دارد اگر میخواهد برود او را راهنمایی کن تا جای من را پرکند. 🔹ما الان می فهمیم که چرا زودتر به نرفتیم و چرا آن را به میدان جنگ تبدیل کردیم مداد العلماء افضل من دماء الشهداء که قلم عالم بالاتر و افضل تر از خون شهیدان است و خودت سعی کن بیشتر وقتت را در علم آموزی بگذرانی. 🔸کتابهای غیر درسی مطالعه کنند و مخصوصاً را با معنی یاد بگیرند و از کسی بخواهم به شما یاد بدهد. 🔹دعاهای روزها و مسجد و جماعت و را فراموش نکنید که ما هر چه داریم از این دعای کمیل و مساجد است. 🔸برادر جان؛ را سبک مشمارید و نماز را با خلوص نیت بخوانید. 🔹خواهرم؛ امید دارم بتوانی فرزندان خوبی کنی که اسلام احتیاج به این نهال های ساخته شده دارد. 🔸پشتیبانی از که اگر پیرو او نباشید گمراه می شوید. 🔹روحانیت را نگه دارید که می خواهد با فکرهای خود این قشر را از ما بگیرد و اگر گرفت ما باید عزادار شویم چرا که اسلامی که داریم از این است و اگر روحانیون نبودند از اسلام خبری نبود. 🔸شما ای ملت ایران همیشه در باشید و با این مبارزه کنید که منافقین ضعیف هستند. 🔹شما را به کتب اسلامی دعوت می کنم و داستان آن شیخ و آن سیدی که برای دزدی به باغی رفته بودند. (حفظ ) 🔸به شما گوشزد میکنم خود را بسازید و نفس اماره را مهار کنید چنانکه امام به برادر رجایی فرمودند سوار بر نفس و شوید، نه اینکه قدرت سوار تو شود. 🔹 را بشناسید که اگر کسی به خودش پی برد به پروردگارش پی می برد من عرف نفسه فقد عرف ربه 🔸دیگر تکرار نمی کنم تا می توانید پشتیبانی از و مجلس کنید. 🔹کتابخانه هم فراموشتان نشود و سعی کنید در همان مسجد باشد چون همه این بساط از مسجد درست شده است و کارخانه آدم سازی است. 📜وصیتنامه @patogh_ketab_ardakan
📚 توی خیابان شهید عجب گل پشت مسجد مغازه فلافل‌فروشی داشتم. سال 1383 بود که یک بچه‌مدرسه‌ای، مرتب به مغازه من می‌آمد و فلافل می‌خورد. من هم هر روز با او مثل دیگران سلام و علیک می کردم. یک روز به من گفت: آقا پیمان، من می‌تونم بیام پیش شما کار کنم و فلافل ساختن را یاد بگیرم. گفتن: مغازه متعلق به شماست، بیا. از فردا هر روز به مغازه می‌آمد. خیلی سریع کار را یاد گرفت و استاد کار شد. خیالم راحت بود و حتی دخل و پول‌های مغازه را در اختیار او می‌گذاشتم. در میان افراد زیادی که پیش من کار کردند هادی خیلی متفاوت بود؛ انسان کاری، با ادب، خوش‌برخورد و از طرفی خیلی شاد و خنده‌رو بود. کسی از همراهی با او خسته نمی‌شد. با اینکه در سنین بلوغ بود، اما ندیدم به دختر و ناموس مردم نگاه کند. باطن پاک او برای همه نمایان بود. من در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شده‌ام. در مواقع بیکاری از قرآن و نهج‌البلاغه با او حرف می‌زدم. از مراجع تقلید و علما حرف می‌زدیم. او هم زمینه مذهبی خوبی داشت. در این مسائل با یکدیگر هم‌کلام می‌شدیم. یادم هست به برخی مسائل دینی به خوبی مسلط بود. ایام محرم را در هیات کار می‌کرد. مدتی بعد مدارس باز شد. من فکر کردم که هادی فقط در تابستان می‌خواهد کار کند، اما او کار را ادامه داد! فهمیدم که ترک تحصیل کرده. با او صحبت کردم که درس را هرطور شده ادامه دهد، اما او تجدید آورده بود و اصرار داشت ترک تحصیل کند. مدتی بعد متوجه شدم که با سیدعلی مصطفوی رفیق شده، گفتم با خوب پسری رفیق شدی. هادی بعد از آن بیشتر مواقع در مسجد بود. بعد هم از پیش ما رفت و در بازار مشغول کار شد. بعدها توصیه‌های من کارساز شد و درسش را از طریق مدرسه بزرگسالان به صورت غیرحضوری ادامه داد. هر بار که پیش ما می‌آمد متوجه می‌شدم که تغییرات روحی و درونی او بیشتر از قبل شده. تا اینکه یک روز آمد و گفت وارد شده‌ام، بعد هم به رفت. اما هر بار که می‌آمد حداقل یک فلافل را مهمان ما بود. آخرین بار هم از من حلالیت طلبید. با اینکه همیشه خداحافظی می‌کرد، اما آن روز طور دیگری خداحافظی کرد و رفت... @patogh_ketab_ardakan