5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༻⃘⃕࿇؛﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄
📽 #کلیپ_تصویری
🚫 مدارس احمق پرور
🎞 مدارسی که روحانی و مداح تربیت میکنند که با سرویسهای جاسوسی در ارتباطه و با آمریکا نقشه میکشند علیه انقلاب و نظام!
🎙دکتر حسن رحیم پور ازغدی
💢درانتخاب مدرسه برای فرزند خود، هرچند مذهبی باشد دقت فراوان کنید!!
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@ReligionsLibrary1عاشوراشناسی.pdf
10.72M
📥 #دانلود_کتاب
📔 عاشورا شناسی؛ پژوهشی درباره امام حسین علیهالسلام
🖌نویسنده: محمد اسفندیاری
#امام_حسین
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
5400-fa-kholasei-az-ketabe-eshraghe-ghadir.pdf
763.5K
📥 #دانلود_کتاب
📔 خلاصهای از اشراق غدیر
🖌نویسنده: محمد علی انصاری
#امام_علی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
6845-fa-bahaeha-va-esrael.pdf
407.7K
📥 #دانلود_کتاب
📔 بهاییها و اسرائیل
🖌نویسنده: ابراهیم انصاری
#تاریخی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
11376-fa-pas-az-soghot.pdf
7.04M
📥 #دانلود_کتاب
📔 پس از سقوط: سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی
🖌نویسنده: احمدعلی انصاری
#تاریخ
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
Hekmatah.pdf
7.01M
📥 #دانلود_کتاب
📔 حدیث زندگی: شرح حکمتهای نهجالبلاغه
🖌نویسنده: کاظم ارفع
#نهج_البلاغه
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ir.masaf.quran_karim_va_ahdeyn_v1.1.apk
7.93M
📲 #دانلود_نرم_افزار
🔍 قرآن کریم و عهدین
✍ موسسه فرهنگی-هنری مصاف
📣 قابل توجه طلاب و پژوهشگران و مبلغانی که علاقمند به کار تحقیقاتی هستند!
♻️ #معرفی_برنامه
🔴 این نرم افزار امکان یادداشت برداری، حاشیهنویسی ذیل آیات شریف قرآن و بخشهای عهدین و همچنین قدرت جستجوی بالا در متون را برای شما پژوهشگران عزیز فراهم نموده است.
🔵 این نرم افزار شامل موارد ذیل میباشد:
🔸قرآن کریم؛ متن عربی به همراه ترجمه فارسی
🔹عهد عتیق که شامل ۳۹ کتاب در سه بخش است:
🔻تورات موسی (۵ کتاب)
🔻مکتوبات مورخان (۱۷کتاب)
🔻نوشتههای پیامبران قبل از عیسی مسیح (۱۷ کتاب)
🔸عهد جدید که شامل ۲۱ کتاب در چهار بخش است:
🔻اناجیل ۴گانه
🔻اعمال
🔻رسالهها
🔻آخرالزمان
📥دریافت مستقیم فایل نرمافزار
http://jc313.ir/?newsid=48603
#قرآن
#انجیل
#تورات
#نرم_افزار
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
ஜ۩۞۩ஜ 🌺 ஜ۩۞۩ஜ
#یک_جرعه_کتاب
تمام چیزهای بزرگ از شروعهای کوچک به دست میآیند.
تصمیمی کوچک و ساده بذر هر عادتی است؛ 🌱
اما وقتی تصمیم تکرار میشود، عادت جوانه میزند. 🌾
بعد هم قدرتمندتر میشود، ریشه میدواند و شاخههایش گسترده میشود. 🌴
کنار گذاشتن یک عادت همانند ریشه کن کردن یک بلوط قدرتمند در وجودمان است؛🎋
و ایجاد یک عادت مثبت همانند این است که هربار یک گل زیبا بکاریم.🌷
📙 #خرده_عادتها
✍ #جیمز_کلییر
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #دمشق_شهر_عشق
◀️ قسمت: #سیزدهم
به در ساختمان رسیدیم، با لگدی در فلزی را باز کرد و میدید شنیدن نام زینبیه دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و شیعه را به تمسخر گرفت:
-چرا راه دور بریم؟ شیعهها تو همین شهر سُنینشین داریا هم یه حرم دارن، اونو میکوبیم!
نمیفهمیدم از کدام حرم حرف میزند، دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمیشنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف میلرزید.
وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمیدانستم این اتاق زندان انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه داریا بهشت سعد و جهنم من شد.
تمام درها را به رویم قفل کرد، میترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را گرفت و روی اینهمه خشونت، پوششی از عشق کشید:
-نازنین من هر کاری میکنم برای مراقبت از تو میکنم! اینجا بهزودی جنگ میشه، من نمیخوام تو این جنگ به تو صدمهای بخوره، پس به من اعتماد کن!
طعم عشقش را قبلاً چشیده و میدیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که بیرحمانه دلم را میسوزاند.
دیگر برای من هم جز تنفر و وحشت هیچ حسی نمانده و فقط از ترس، تسلیم وحشیگریاش شده بودم که میدانستم دست از پا خطا کنم مثل مصطفی مرا هم خواهد کشت.
شش ماه زندانی این خانه شدم و بدون خبر از دنیا، تنها سعد را میدیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ میگفت و من از غصه در این غربت ذره ذره آب میشدم.
اجازه نمیداد حتی با همراهیاش از خانه خارج شوم، تماشای مناظر سبز داریا فقط با حضور خودش در کنار پنجره ممکن بود و بیشتر شبیه کنیزش بودم که مرا تنها برای خود میطلبید و حتی اگر با نگاهم شکایت میکردم دیوانهوار با هر چه به دستش میرسید، تنبیهم میکرد مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم.
داریا هر جمعه ضد حکومت اسد تظاهرات میشد، سعد تا نیمهشب به خانه برنمیگشت و غربت و تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجرهها میجنگیدم بلکه راه فراری پیدا کنم و آخر حریف آهن و میلههای مفتولی نمیشدم که دوباره در گرداب گریه فرو میرفتم.
دلم دامن مادرم را میخواست، صبوری پدر و مهربانی بیمنت برادرم که همیشه حمایتم میکردند و خبر نداشتند زینبشان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا میزند و من هم خبر نداشتم سعد برایم چه خوابی دیده که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت.
اولین باران پاییز خیسش کرده و بیش از سرما ترسی تنش را لرزانده بود که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد:
-نازنین!
با قدمهایی کوتاه به سمتش رفتم و مثل تمام این شبها تمایلی به همنشینیاش نداشتم که سرپا ایستادم و بیهیچ حرفی نگاهش کردم.
موهای مشکیاش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته و تنها یک جمله گفت:
-باید از این خونه بریم!
برای من که اسیرش بودم، چه فرقی میکرد در کدام زندان باشم که بیتفاوت به سمت اتاق چرخیدم و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد:
-البته تنها باید بری، من میرم ترکیه!
باورم نمیشد پس از شش ماه که لحظهای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و میدانستم زندانبان دیگری برایم در نظر گرفته که رنگ از صورتم پرید.
دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود و میترسیدم مرا دست غریبهای بسپارد که به گریه افتادم.
از نگاه بیرحمش پس از ماهها محبت میچکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود، زمزمه کرد:
-نیروها تو استان ختای ترکیه جمع شدن، منم باید برم، زود برمیگردم!
و خودش هم از این رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی میداد تا دلش آرام شود:
-دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از ارتش آزاد حمایت میکنن!
-الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به سوریه حمله کنه!
یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید:
-تو برا چی میری؟
در این مدت هربار سوالی میکردم، فریاد میکشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد:
-الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدنشون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!
جریان خون در رگهایم به لرزه افتاده و نمیدانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم:
-بذار برگردم ایران!
و فقط ترس از دست دادن من میتوانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد:
-فکر کردی میمیرم که میخوای بذاری بری؟
معصومانه نگاهش میکردم تا دست از سر من بردارد...
⏯ادامه دارد...
بر اسـا๛ حوادثـ حقیقـے در سوریـہ
از زمســـتان۸۹ تا پایـےز ۹۵
✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5884263078517804479.mp3
4.45M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
فـــریاد مهــــتابــ
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت هفدهم / فصل شانزدهم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈