eitaa logo
کتاب یار
912 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
روایتگری2.mp3
16.15M
●━━━━━━─────── ⇆ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷    🎧 گـوش ڪنیــد ♬ 📼 🎙 راوی زین العابدین اگر دلتون گرفته و توی این وانفسای قاطی شدن حق و باطل، میخواهید آرام بگیرید و گوشه ای دنج رو انتخاب کنید و زار زار بزنید زیر گریه، بسم الله... بریم زیارت... زیارت حاج قاسم، زیارت یاران حاج قاسم. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ▶️ قسمت: سی‌ویکم در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله تروریست‌های ارتش آزاد می‌لرزید، چند روزی می‌شد از ابوالفضل بی‌خبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بی‌قراری‌ام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق می‌چرخید و با هر کسی تماس می‌گرفت بلکه خبری از دمشق بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی سوریه کار دلم را تمام کرد. وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به زینبیه رسیده و می‌دانستم برادرم از مدافعان حرم است که دیگر پیراهن صبوری‌ام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم… طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با اشک‌هایم به مصطفی التماس می‌کردم: -تورو خدا پیداش کنید! بی‌قراری‌هایم صبرش را تمام کرده و تماس‌هایش به جایی نمی‌رسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم: -کجا میرید؟ دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد: -اینجا موندنم فایده نداره. مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمی‌خواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد. دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال می‌زد: -اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟ از صدایم تنهایی می‌بارید و خبر زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید: -من سُنی‌ام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمی‌تونم اینجا بشینم تا حرم بیفته دست اون کافرا! در را گشود و دلش پیش اشک‌هایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر شیعه را کرد: -مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعه‌اس یا ایرانیه! و می‌ترسید این اشک‌ها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد. او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من می‌ترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح حضرت زینب شدم. تلوزیون سوریه فقط از نبرد حمص و حلب می‌گفت، ولی از دمشق و زینبیه حرفی نمی‌زد و از همین سکوت مطلق حس می‌کردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم. اگر پای تروریست‌ها به داریا می‌رسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه می‌کردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهایی‌مان اضافه شد. باورمان نمی‌شد به این سرعت به داریا رسیده باشند و مادرش می‌دانست این خانه با تمام خانه‌های شهر تفاوت دارد که در و پنجره‌ها را از داخل قفل کرد. در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم آیت الکرسی می‌خواند و یک نفس نجوا می‌کرد: -فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِین. و من هنوز نمی‌دانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد. ⏯ادامه دارد... ✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
یک آیه یک قصه (17).mp3
3.35M
🎧 گـوش کنیـد 🎭 نمایش جـذاب و شنیـدنی یــڪ آیــہ یــڪ قصــہ 🎙 باصدای: مریم نشیبا 🌀 قسمت هفدهم 📜سوره مبارکه کهف آیه ۱۰ 🔹إذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔘 قال صادق (علیه‌السلام): إذا خرجَ القائمُ عليه السلام خَرجَ مِن هذا الأمرِ مَن كانَ يرى أنّهُ مِن أهلِهِ و دخلَ فيهِ شِبْهُ عَبَدَةِ الشَّمسِ والقمرِ . 🌸 امام صادق علیه‌السلام فرمود: زمانى كه قائم عليه‌السلام قيام كند كسانى كه گمان مى‌شود از خاندان او هستند، از صف آن حضرت خارج مى‌شوند و افرادى به مانند خورشيد و ماه پرستان به صف او در مى‌آيند. 📚 : ج۱ ، ص ۳۱۷ 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
خوابِ گران.pdf
5.17M
📥 📔 خواب گران 🖌نویسنده: ریموند چندلر 📝 مترجم: قاسم هاشمی نژاد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فاطمه در آئینه وحی - فاطمیه 1400.pdf
5.36M
📥 📔 فاطمه در آیینه وحی 🖌نویسنده: محسن عبادی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
38291311812700.pdf
13.69M
📥 📔 اختلال‌های یادگیری 🖌نویسنده: دانیل.پی هالامان 📝 مترجم: دکتر حمید علیزاده 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
1_1932291240.pdf
2.37M
📥 📔 جزوه عربی ویژه آزمون سردفتری 🖌نویسنده: استاد ممتاز 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
16 Mostanade Soti Shonood.mp3
18.28M
🔉 قسمت 6⃣1⃣ * جریان بیماری همسرم * هر چه باخدا در میان گذاشتم رابرایم نوشتند. * دوست داشتم زندگی من، شبیه امیرالمومنین باشد. * خدا به چه کسانی بدهکار است؟ * افتخارعمرم این است که پرستار همسرم بودم. * آخرین باری که همسرم به اتاق عمل رفت * وقتی مادربزرگم را درخواب دیدم؛ فهمیدم کار تمام است. * برای اموات باقیات صالحات بفرستید * مواظب بدیهیات زندگی ام بودم * در شیطان،برای ما هیچ خیری نیست مگر با مخالفت با او * سختی هایی که مبتلا بودم و ابتلائات الهی. * اثر تقوای چشم * نباید شیاطین را به زندگی راه داد * چگونه شیطان را از خود دور کنیم؟ * شکستن نفس، بسیار سخت تر از شکست شیطان. * غفلت، کار اصلی شیطان 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
جشن فرخنده - جلال آل احمد.pdf
219.6K
📥 📔 جشن فرخنده 🖌نویسنده: جلال آل احمد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈