4_5875210666142337685.pdf
6.92M
📥 #دانلود_کتاب
📔 شاه دزد؛ مروری بر زوایای کمتر شنیده شده از زندگی رضا شاه
🖌 نویسنده: حجت اله نوری
#تاریخ_معاصر
#ایران_ما
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
نمّی از فضائل حضرت زینب.pdf
5.7M
📥 #دانلود_کتاب
📔 یک شیعه منتظر و نمّی از فضائل حضرت زینب
🖌 نویسنده: سید محسن ذبیحی
#مذهبی
#امام_زمان
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
آفتاب در حجاب-@Book24.pdf
2.4M
📥 #دانلود_کتاب
📔 آفتاب در حجاب
🖌 نویسنده: سید مهدی شجاعی
#داستانی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #عمار_حلب
▶️ قسمت: پانزدهم
اولین دفعه که قرار شد ببینیمش، هم خانهایاش گفت که این بابا نماز شبش ترک نمیشود. میگفت که همیشه ده دقیقه قبل از نماز صبح، تلفن همراهش زنگ میخورد. هیئت علمدار تازه از دانشگاه آمده بود بیرون و فروغی نداشت. یک محفل خانگی هفت، هشت، ده نفره بود توی آن خانه دانشجویی معروف به خیمه. اولین غروب محرم سال ۸۳ باهم آشنا شدیم. داداشم مداحی کرد و سینه زدیم. انگار همین دیروز بود. این شعر را خواندیم:
سینه زنی که فاطمه دوسش داره خراب عشقه
/ میدونه روضه اربابش حسین کتاب عشقه
بعد از مداحی یک سفرۀ کوچک انداختند. محمد حسین الویه را ساندویچ میکرد و میگذاشت جلوی ما. یکی از بچهها برداشت خورد. چیزی نگفتیم. دوباره محمد حسین ساندویچ کرد، یکی دیگر برداشت. طوری که آخر نان خالی خوردیم. سر آن سفره کم کم یخمان باز شد.
دو تا انگشترش را خیلی دوست داشت. آنها را به احدی نمیداد. بعد شهادتش بچهها خواب دیده بودند که گفته انگشترها را به خانمم بدهید. زمستانها کلاه مشهدی از سرش نمیافتاد. میرزا بود. یک شال سبز هم میانداخت. عشق میکرد که آقا گفته میرزاها هم سید هستند، فقط خمس سیدی ندارند. اصلاً بعضیها سید صدایش میزدند. جلسات دونفره من و محمدحسین بین بچهها معروف شده بود. وقتی خیمه شلوغ میشد و خسته بودیم و حال نداشتیم، میگفت که ما توی اتاق جلسه داریم. میرفتیم، میخوابیدیم. خروپفمان که در میآمد، میفهمیدند موضوع جلسه چه بوده.
اهل کلاس گذاشتن نبود. یادم میآید سر برنامه جلوه خورشید، یکی از سرداران سپاه را دعوت کرد، برای بزرگداشت حاج احمد متوسلیان. شب آوردش توی خیمه. همه همانجا خوابیدیم. برایش مهم نبود. نمیگفت که برویم هتل بگیریم. میگفت که ما همین هستیم. حاج محمد اکرمی هم همین طور. بعد از سخنرانی توی دانشگاه خسته بود و میخواست بخوابد. یکدفعه بیست، سی نفر از بچههای دانشگاه آمدند خیمه. حاجی هم وقتی کسی میآمد، نمیتوانست صحبت نکند تا یک و دو شب حرف زد. بچهها را به زور بیرون کردیم. رفتیم توی اتاق، یادمان رفت برای حاجی بالش و پتو ببریم. نماز صبح دیدیم حاجی کاپشنش را تا زده گذاشته زیر سرش و خوابیده است!
ریاکاری نمیکرد. بضاعت ما، آن خیمه و آن جمع دانشجویی بود. بهترین
عامل جذب محمد حسین همین بود. برای هیچ کس فیلم بازی نمیکرد. کسانی را که به ظاهر با مذهبیها سنخیتی نداشتند، بیشتر تحویل میگرفت. نمود هیئت علمدار همین بود. عکسها و فیلمهای هیئت را که ببینید متوجه میشوید. بعد از هیئت این طور بچهها عموماً میآمدند و میگفتند: «میدونید
چرا ما میآیم اینجا؟ چون اینجا کسی به ما دید منفی نداره.»
فضای محرمها توی خیمه خیلی خاص بود. ما خانه جدا داشتیم، ولی همیشه باهم بودیم. بعد از ظهر توی خیمه سینه میزدیم. سالهای اول هنوز هیئت علمدار مراسم مفصل نداشت. شب میرفتیم انصار ولایت یا هیئتهای دیگر. دهه محرم به زیارت عاشورای صبح خیلی مقید بود. با تمام خستگی، باید میرفتیم. اگر همت محمد حسین نبود، من به شخصه نمیرفتم. با موتور دوترکه، سه ترکه میرفتیم مسجد ارگ، پای زیارت عاشورای حاج آقا مهدوی نژاد. عجیب محمد حسین را میگرفت. حالش متفاوت بود.
آدابی داشت برای خودش. در خیمه توی آن اتاقی که کتیبه و علم و پرچم زده بود اصلا نمیخوابید. احترام میگذاشت حتی با پیراهن مشکی سینهزنیاش نمیرفت دستشویی. این فضای محرمها بود تا اینکه بعد، هیئت علمدار گسترده شد و در دانشگاه، هفت شب مراسم میگرفتیم.
خیلی وقتها میگفت که اگر کتیبههای هیئت را با خواندن زیارت عاشورا زدید، آن وقت مجلس میگیرد. یک بار خیلی جدی به من گفت: «اگر یه شب چند تا مجلس داشتی، نکنه بگی تو مجلس اول صدام رو نگه دارم! خودت رو خرج امام حسین کن!» اصلاً تکه کلامش این بود: «خودت رو خرج
امام حسین کن. معلوم نیست از این مجلس، به جلسه بعدی برسی!» خودش خیلی وقتها با صدای گرفته هم روضه میخواند. فکر این را نمیکرد که ممکن است بگویند چقدر صدایش بد است. میگفت الآن وظیفهام روضه خواندن است، حتی با صدای گرفته. آخرهای روضه هم نصیحت
میکرد: «رفیق نکنه جا بمونی! نکنه ارباب تو رو نخره! نکنه روسیاه شی! اگه نخره، آبروت میره.»
سال ۹۲ هنوز نرفته بود سوریه، عراق بود. وقتی به ایران برگشت، آمد یزد. رفتیم معراج شهدای گمنام دانشگاه آزاد. آنجا گفت: «چند وقتیه که توی مقتل وارد شدم. تهران به محضر عالمی رفتم که گفت توی بحث مقتل خیلی قوی شو. وقتی وارد مقتل میشی روضه جور دیگهای میشه.»
⏯ادامه دارد...
شهید محمدحسینمحمدخانے
✍ به قلم محمد علی جعفری
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
📖 #کتابشناسی
📙 خانهدار مبارز؛ خاطرات شفاهی اقدس حسینیان
🖌نویسنده: مرضیه ذاکری
📋 انتشارات راهیار
🔰 درباره کتاب:
🔸مبارزه، فعالیتهای مخفیانه، تعقیبوگریز، زندان، شکنجه و… همیشه موضوعات مهمی در بیان تاریخ انقلاب اسلامی بودهاند. اما زمانی اهمیت آن دوچندان میشود که بفهمیم قرار است یک زن این وقایع را روایت کند. این همان موضوعی است که انگیزهٔ نگارش این کتاب شد.
🔘بریدهای از کتاب خانهدار مبارز:
ماتومبهوت مانده بودم. صدای ضربان قلبم را میشنیدم. داشتند میرفتند سمت زیرزمین. چارهای نداشتم جز اینکه دنبالشان بروم. زیرزمین تاریک بود. بچهها دستگاه را خاموش کرده بودند و صدایشان درنمیآمد. صاحبخانه در را باز کرد. کلید برق را زد.
همه به یکباره ظاهر شدند: مهدیآقا و اصغر و لیلا....
💬نظرات کاربران:
واقعا کتاب خوب و جذابی هست... فعالیت یک زن خانه دار و معتقد به دین در مرکز مبارزات سازمان پیش از انقلاب و بعد جهادسازندگی و بعدتر بزرگ کردن چهار بچه پشت سر هم، تا حالا در سوژه مشابهی نبوده. خود راوی هم خیلی نکته سنج و خوش خاطره است و یک تصویر دقیق و موجز میده از دو دهه پنجاه و شصت.
🌐لینک دانلود و خرید کتاب:
🔗https://taaghche.com/book/130215
#تاریخ_معاصر
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | فیلم معرفی کتاب
📙 #خانهدار_مبارز
✍ مرضیه ذاکری
🔹کتاب «خانهدار مبارز» خاطرات شفاهی سیده اقدس حسینیان از فعالان عرصه مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی است.
🔸شما با خواندن این کتاب سالهای زندگی مخفیانه یک آزادیخواه، تعقیب و گریز، زندان و ... را در دوران نهضت اسلامی از نگاه یک بانوی مسلمان و مبارز تجربه میکنید.
#تاریخ_معاصر
#ایران_ما
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
تاریخ طبری1.pdf
1.63M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک)
🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری
📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده
📚جلد اول
#تاریخ
#امام_زمان
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری @PDFbo0ok.pdf
1.82M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک)
🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری
📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده
📚جلد دوم
#تاریخ
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 3 @PDFbo0ok.pdf
1.84M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک)
🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری
📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده
📚جلد سوم
#تاریخ
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 4 @PDFbo0ok.pdf
1.91M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک)
🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری
📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده
📚جلد چهارم
#تاریخ
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 5 @PDFbo0ok.pdf
2.17M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک)
🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری
📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده
📚جلد پنجم
#تاریخ
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #عمار_حلب
▶️ قسمت: شانزدهم
وقتی مسئول هیئت بود از اول تا آخر پای کار همه چیز میایستاد. همه این را حس میکردند. در هیئت هفتگی علمدار از سه، چهار ساعت قبل میآمد همه چیز را بررسی میکرد. خاکهای راه پله را جارو میزد، کفشها را جفت میکرد. و اسپند دود میکرد. مقید بود بچهها از اول در مجلس حاضر باشند و آل یاسین در مجلس خوانده شود. اصلاً صفای هیئت آن اوایل، آل یاسین خواندن جمعه شبها بود.
دایره محبت محمد حسین فقط به اباعبدالله ختم نمیشد. کل جریان را رصد میکرد. میگفت: «عَلَمی که زده شده نباید زمین بماند.» خیلی به این موضوع اعتقاد داشت. هیئت انصار ولایت را ولایی میدانست. وقتی شب هفتم محرم مراسم دانشگاه تمام میشد داغ هروله و سینه زنی مشتی، روی دل خیلیهایمان میماند. آن شور هیئت دانشگاه کجا هیئت انصار ولایت کجا؟ سبکمان فرق میکرد. آنها عمومیتر بودند و باید رعایت حال همه مردم را میکردند، ولی محمد حسین میرفت همانجا در حلقه وسط میایستاد و کیف میکرد. لذتش را میبرد. چرا؟ چون تکلیف میدانست برود آنجا را تقویت کند. میگفت: «وقتی میریم، خوشحال و دلگرم میشن».
برای همه دل سوخته بود. دلسوزی میکرد، نه اینکه بنشیند با آنها گریه کند؛ دغدغه آنها را دغدغه خودش میدانست. یک بُعدی به قضایا، به رفقا، به جمع و به دوستان نگاه نمیکرد. ما دور هم بودن را میدیدیم، ولی او باور داشت که اینها وقتی دور هم هستند، گناه نمیکنند. و وقتی کنار هم گعده بگیرند، میتوانند جریان و علمی را بلند کنند.
تهران بودیم. یکی، دو روز بعد از عروسیاش زنگ زد که میخواهم اولین روضه خانهام را بخوانم. با پنج، شش تا از بچهها رفتیم و خیلی ساده و صمیمی نشستیم دور هم. کمی زیرآبمان را پیش خانمهایمان زد و گفت: «فکر نکنید خبریه، اینها هیچ تحفهای نیستن!» پاک آبرویمان را برد.
روضه خواندیم. خیلی به دلش نشسته و بال در آورده بود. انگار تازه خانه برایش مفهوم پیدا کرده بود. کیف میکرد، خوشحالی در وجودش موج میزد. بعد
هم رفت پیتزا خرید برای شام روضه.
فضا را طوری میچید که همه جوره روضه، باشد امام حسین باشد، نماز باشد، اهل بیت باشند. آن شب فکر کنم روضه حضرت زینب خواندیم. اصلا روضه حضرت زینب نمک همه روضهها بود. یک وقتهایی در خانه بیهوا روضه میخواند فضای خیلی آمادهای داشت. میدیدی با یک شعر، جمع عوض میشود و بساط روضه و سینه زنی راه میافتد. این هنر محمد حسین بود.
یک بار با کلی شوق و ذوق گفت: «پلاک خونه پدر خانمم ۶۹ است.» تازه رفته بود خواستگاری. گفتم:«خب که چی؟» گفت: «به حروف ابجد، زینب میشه ۶۹.» عشق کرده بود. یا آیدیاش را گذاشته بود «مجنون ۶۹». میافتاد دنبال بهانه برای عشق بازی ولی بچهها با یک چیز محمد حسین را میشناختند؛ زنگ و آهنگ هشدار تلفن همراهش زمزمهاش توی خلوت پشت موتور؛ یعنی هر جا که فکرش را بکنید این صدای حاج منصور بلند بود:
بیا نگار آشنا شب غمم سحر نما
/ مرا به نوکری خود، شها تو مفتخر نما
/ میکشی مرا حسین
⏯ادامه دارد...
شهید محمدحسینمحمدخانے
✍ به قلم محمد علی جعفری
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
220128-0129editelow.mp3
13.73M
●━━━━━━─────── ⇆
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷
#روش_نویسندگی
🗯 نویسندگی خلاق
🎙 جناب آقای محمد جواد استادی
جلسه 8⃣: مخاطب شناسی
⏯ ادامه دارد...
#نکات_پژوهشی
#دوشنبه ۱۴۰۱/۱۱/۲۴
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
تاریخ طبری 6 @PDFbo0ok.pdf
1.96M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک)
🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری
📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده
📚جلد ششم
#تاریخ
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 7 @PDFbo0ok.pdf
2.37M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک)
🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری
📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده
📚جلد هفتم
#تاریخ
#امام_زمان
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 8 @PDFbo0ok.pdf
2.07M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک)
🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری
📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده
📚جلد هشتم
#تاریخ
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 9 @PDFbo0ok.pdf
1.76M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک)
🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری
📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده
📚جلد نهم
#تاریخ
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 10 @PDFbo0ok.pdf
1.88M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک)
🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری
📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده
📚جلد دهم
#تاریخ
#ایران_قوی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #عمار_حلب
▶️ قسمت: هفدهم
تهران که بود، دعای کمیل شاه عبدالعظیمش ترک نمیشد. زیارت عاشورای صنف پارچه فروشها هم همینطور. سر صبح کمتر کسی حال دارد راه بیفتد پی روضه، دنبال این بود که یک جا برود روضه.
یک سال، ماه رمضان هر دو تهران بودیم. شبها با موتور میآمد دنبالم میرفتیم مسجد ارگ. چند شبش برایم ماندگار شد. حاج منصور شب بیستم ماه رمضان، روضه حضرت زینب میخواند. یادم هست میگفت: «شب نوزدهم و بیست و یکم همه میآیند؛ اما شب بیستم فقط خواص میآیند.» آن شب، مجلس خیلی گرفت. درودیوار ناله سر میداد. وضعیت محمد حسین برایم باورپذیر نبود منقلب شد، با تمام وجود ضجه میزد. حال خودش را نمی فهمید. بماند. بعد از احیای شب بیست و یکم حاجی گفت: «جوانها بیایید دو تا فرش جابهجا کنید.» ما رفتیم که به سحری برسیم. بیست، سی قدم رفتیم، جفتمان در دلمان بود که برگردیم. نگاهی به هم انداختیم و برگشتیم. چند دقیقه بیشتر طول نکشید. سر چند تا فرش را گرفتیم بعد هم سریع راه افتادیم. انداختیم
توی اتوبان همت. یکدفعه لاستیک موتور ترکید. حدود بیست متر روی آسفالت کشیده شدیم، هنوز صدای جیغ زنها و قیژ ترمزها توی ذهنم هست. حتی صحنهای که یک زن و شوهر دستمال کاغذی از ماشینشان برداشته بودند و میدویدند سمت ما، لباسم تکه تکه شده بود. محمد حسین کمی زخمی شده بود. گفت: «چیزیت نشده؟ خوبی؟» گفتم: «من خوبم، تو خوبی؟» تا گفتم خوبم، اشک در چشمانش حلقه زد. دقیقاً این صحنه یادم هست. توی آن وضعیت رفت کنار اتوبان سجده شکر طولانی بجا آورد.
با تمام قلدری و لات بازیهایش و اینکه در کارها حرف، حرف خودش بود، ولایت پذیریاش رد خور نداشت. گاهی اوقات توی روضه منقلب میشد. معلوم بود بهش نمک میزدند. بچههایی بودند که میرفتند زنجیرشان را تیغ میگذاشتند، ولی جرئت نمیکردند محمد حسین را دعوت کنند. با وجود اینکه میدیدیم بعد از روضهها صورتش کبود است، ولی حکم حضرت آقا برایش
حجت بود.
شب رفته بودیم فوتبال. خبردار شدیم آیت الله بهجت فوت کردهاند. با ۲۰۶ یکی از بچهها شبانه راه افتادیم سمت قم. هفت، هشت نفر با یک ۲۰۶ رفتیم تشییع جنازه. موقع برگشت پلیسراه نائین ما را گرفت، گفت: «چطور این همه آدم توی این ماشین جا شدید؟» گفتیم: «به خدا ما رفتیم قم و اومدیم؛ هیچ کس به ما گیر نداده.» گفت: «اگه پیاده شین ببینم چطور سوار میشین، جریمهتون نمیکنم.» پیاده و سوار شدیم، طرف ماتش زد. مشهد که میرفتیم فضا واقعاً شاد بود. جدا از بحث زیارت، دور هم نشستنهای باصفایی داشتیم. با آن صدای خستهاش بعد از روضه تیکه میانداخت:
«دکتر! دکتر!» پای بساط همه چیزش، روضه بود. مدام میگفت: «بریم باب الجواد روضه بخونیم بریم گوهرشاد.» گوهرشاد را خیلی دوست داشت؛ آنجایی که میشد رو به گنبد بنشینیم. دوست داشت برویم در آشپزخانه حضرت کمک کنیم. اینها را جزو زیارتش میدید. توی بست شیخ بهایی اتاقی بود. معروف به اتاق اشک. شدیداً به آنجا مقید بود. بعد از نماز ظهر بچه هیئتیها جمع میشدند و روضه میخواندند، خادمها هم بودند. یک گله فرش بیشتر جا نبود، ولی نزدیک دویست نفر دو زانو کیپ تا کیپ توی بغل هم مینشستند پای روضه. یک ساعت صدای ضجه و ناله و گریه قطع نمیشد.
میگفت سحرها دسته جمعی برویم حرم روضه بخوانیم. میخواست به بقیه استفاده برساند. بین اینها هم میپیچاند و تنها میرفت زیارت. یادم میآید یک بار صحن انقلاب با هم چند ساعت مفصل روبه روی پنجره فولاد نشستیم. دونفری روضه میخواندیم. با امام رضا واگویه و درد دل میکرد. شعر هم خیلی حفظ بود. اگر ایران بود، بلا استثنا عید مبعث خودش را میرساند مشهد. همه رفقا هم میدانستند.
نیامدنهایش خیلی طولانی شده بود میگفت: «بچهام داره بدون پدر بزرگ میشه. بنده خدا خانمم این بچه رو با این وضعیت بزرگ میکنه. شرمندهش
شدم!»
یکی از بچههای قدیم هیئت علمدار با محمد حسین قرار گذاشته بودند که هرکدامشان زودتر شهید شدند، دیگری تا صبح بالای سرش قرآن بخواند. پیراهنی هم که با آن آمد سر مزار محمد حسین، پیراهنی بود که محمدحسین چند سال با آن سینه زده و آن را به او هدیه داده بود.
⏯ادامه دارد...
شهید محمدحسینمحمدخانے
✍ به قلم محمد علی جعفری
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༻⃘⃕࿇؛﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄
#درس_اخلاق_رهبر
🔘 غفلت نکنید!
🌺 رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : أغفَلُ الناسِ مَن لَم يَتَّعِظْ بِتَغَيُّرِ الدنيا مِن حالٍ إلى حالٍ .
غافلترين مردم كسى است كه از دگرگونى احوال دنيا پند نگيرد.
📚#الامالی، شیخ صدوق، صفحهی ۷۲
◾️ شرح حدیث:
🔸«وَ سَکَنتُم فی مَسَاکِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم» این آیات کریمهی قرآن به کسانی که به دولت و مقامی رسیدند تذکر میدهد که اینجایی که شما امروز نشستهاید، قبل از شما یک عدهی دیگری نشسته بودند، آنها رفتند، شما آمدید. این تبدّل حالات است.
🔹انسان باید از این تغییر مسیر تاریخ بشر، بالا رفتنها و پایین آمدنها در عالم پند بگیرد. پند هم انواع و اقسامی دارد؛ یعنی فقط این نیست که انسان احساس کند که این نعمت زوالپذیر است (این یکی از پندها است) اگر من و شما امروز نعمتی داریم، دیگرانی هم قبل از ما بودند که این نعمت را داشتند و از آنها گرفته شد.
🔸در سطح دنیا هم همینجور است؛ از من و شما هم این نعمت ممکن است گرفته بشود؛ تصور نکنیم [این نعمت] ابدی است، تصور نکنیم امضاشده و تضمین شده و قطعی است؛ این نعمت را بایستی با شکر الهی و ادای وظیفهی نعمت حفظ کرد.
🎙 ۱۳۹۴/۲/۱۸ - رهبر انقلاب
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈