@LibraryPsyکتاب شخصیت شولتز.pdf
22.82M
📥 #دانلود_کتاب
📔 نظریههای شخصیت
🖌 نویسنده: دوان پی. شولتز
📝 مترجم: یحیی سید محمدی
#روانشناسی
#شخصیت
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
کتاب_روانشناسی_اجتماعی_روان_شناسی_اجتماعی_کریمی.pdf
38.93M
📥 #دانلود_کتاب
📔 روانشناسی اجتماعی
🖌 نویسنده: دکتر یوسف کریمی
#اجتماعی
#روانشناسی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
دسترسی_کودکان_به_اینترنت_وچالش_های_آن.pdf
1.52M
📥 #دانلود_مقاله
📔 دسترسی کودکان به اینترنت و چالشهای آن
🖌 نویسنده: امیرعباس رکنی
#فضای_مجازی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
اسرار ذهن ثروتمند تی هارو اکر.PDF
2.43M
📥 #دانلود_کتاب
📔 اسرار ذهن ثروتمند
🖌 نویسنده: تی هارو اکر
📝 مترجم: روزبه ملک زاده
#موفقیت
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تغییر رفتار و رفتار درمانی.pdf
19.42M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تغییر رفتار و رفتار درمانی
🖌 نویسنده: دکتر علی اکبر سیف
#رفتاردرمانی
#روانشناسی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #بدون_تو_هرگز
◀️ قسمت: #شانزدهم
اول فکر میکردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل میکنم اما اشتباه میکردن…
حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه میشد حس کرد.
کار میکردم و از بچهها مراقبت میکردم،
همه خیلی حواسشون به ما بود؛ حتی صابخونه خیلی مراعات حالمون رو میکرد
آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچههای من پدری میکرد
حتی گاهی حس میکردم توی خونه خودشون کمتر خرج میکردن تا برای بچهها چیزی بخرن
تمام این لطفها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمیکرد
روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود، تنها دل خوشیم شده بود زینب...
حرفهای علی چنان توی روح این بچه ده ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمیخورد
درس میخوند وپا به پای من از بچهها مراقبت میکرد
وقتی از سرکار برمیگشتم خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود؛
هر روز بیشتر شبیه علی میشد...نگاهش که میکردم انگار خود علی بود
دلم که تنگ میشد، فقط به زینب نگاه میکردم...
اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو میبوسید؛ عین علی هرگز از چیزی شکایت نمیکرد، حتی از دلتنگیها و غصههاش...
به جز اون روز …
از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش چهرهاش گرفته بود تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست گریهکنان دوید توی اتاق و در رو بست
تا شب، فقط گریه کرد
کارنامههاشون رو داده بودن با یه نامه برای پدرها
بچه یه مارکسیست زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره...
– مگه شما مدام شعر نمیخونید شهیدان زندهاند الله اکبر خوب ببر کارنامهات رو بده پدر زندهات امضا کنه
اون شب زینب نهارنخورده و شام هم نخورده خوابید
تا صبح خوابم نبرد همهاش به اون فکر میکردم
_خدایا… حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟
هر چند توی این یه سال مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما میدونم توی دلش غوغاست.
کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه میکردم که صدای اذان بلند شد
با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت
نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز ، خیلی خوشحال بود
مات و مبهوت شده بودم نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش
دیگه دلم طاقت نیاورد
سر سفره آخر به روش آوردم
اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست
- دیشب بابا اومد توی خوابم کارنامهام رو برداشت و کلی تشویقم کرد، بعد هم بهم گفت: زینب بابا … کارنامهات رو امضا کنم؟ یا برای کارنامه عملت از حضرت زهـــــرا امضا بگیرم؟
منم با خودم فکر کردم دیدم این یکی رو که خودم بیست شده بودم منم اون رو انتخاب کردم... بابا هم سرم رو بوسید و رفت.
مثل ماست وا رفته بودم
لقمه غذا توی دهنم... اشک توی چشمم...
حتی نمیتونستم پلک بزنم بلند شد، رفت کارنامهاش رو آورد براش امضا کنم
قلم توی دستم میلرزید …
توان نگهداشتنش رو هم نداشتم .
اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد
علی کار خودش رو کرد، اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمیاومد...
با شخصیتش، همه رو مدیریت میکرد، حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش میاومد قبل از من با زینب حرف میزدن؛
بالاخره من بزرگش نکرده بودم
وقتی هفده سالش شد خیلی ترسیدم یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد...
میترسیدم بیاد سراغ زینب اما ازش خبری نشد...
دیپلمش رو با معدل بیست گرفت
و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد
توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود
پایینترین معدلش، بالای هجدهونیم بود
هر جا پا میگذاشت از زمین و زمان براش خواستگار میومد...
خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود
مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید
اما باز هم پدرم چیزی نمیگفت، اصلا باورم نمیشد ...
گاهی چنان پدرم رو نمیشناختم که حس میکردم مریخیها عوضش کردن...
زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود
سال ۷۵، ۷۶ تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود...
همون سالها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد و نتیجهاش زینب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد …
مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران پیشنهادهای رنگارنگ به دستش میرسید...
هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری پیشنهاد بزرگتر و وسوسهانگیزتری میداد
ولی زینب محکم ایستاد...
به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت …
اما خواست خدا در مسیر دیگهای رقم خورده بود چیزی که هرگز گمان نمیکردیم ...
⏯ ادامه دارد...
✍نویسنده: طاها ایمانی
از زبان همسر و فرزند #شهید_سید_علی_حسینی
#رمان
#شهیدمدافعحرم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Ta Khoda Rahi Nist 19.mp3
642K
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
تا خدا راهی نیست
"چهل حدیث قدسی"
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت نوزدهم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
📚 #برشی_از_کتاب
موفقیت، محصول عادتهای روزانه است، نه یک دگرگونی بزرگ و یکباره در کل زندگی.
ایجاد عادتهای ماندگار، دشوار است. مردم تغییرات کوچک اندکی ایجاد میکنند و چون نتیجهٔ قابل توجهی مشاهده نمیکنند، متوقف میشوند.
فکر میکنید «یک ماه است که هر روز میدوم، پس چرا هیچ تغییری در بدنم نمیبینم؟» زمانی که اینگونه فکرها غلبه کنند، خیلی راحت عادتهای مثبت به آخر خط میرسند.
📕ناماثر: #خرده_عادتها
✍ نویسنده: #جیمز_کلییر
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4_5913721494696888690.pdf
3.15M
📥 #دانلود_کتاب
📔 سرگذشت کندوها
🖌 نویسنده: جلال آلاحمد
#داستانی
#جلال_آل_احمد
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈