eitaa logo
کتاب یار
852 دنبال‌کننده
173 عکس
111 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Yamahdi18062
مشاهده در ایتا
دانلود
تاریخ طبری @PDFbo0ok.pdf
1.82M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد دوم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 3 @PDFbo0ok.pdf
1.84M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد سوم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 4 @PDFbo0ok.pdf
1.91M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد چهارم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 5 @PDFbo0ok.pdf
2.17M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد پنجم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ▶️ قسمت: شانزدهم وقتی مسئول هیئت بود از اول تا آخر پای کار همه چیز می‌ایستاد. همه این را حس می‌کردند. در هیئت هفتگی علمدار از سه، چهار ساعت قبل می‌آمد همه چیز را بررسی می‌کرد. خاکهای راه پله را جارو می‌زد، کفش‌ها را جفت می‌کرد. و اسپند دود می‌کرد. مقید بود بچه‌ها از اول در مجلس حاضر باشند و آل یاسین در مجلس خوانده شود. اصلاً صفای هیئت آن اوایل، آل یاسین خواندن جمعه شبها بود. دایره محبت محمد حسین فقط به اباعبدالله ختم نمی‌شد. کل جریان را رصد می‌کرد. می‌گفت: «عَلَمی که زده شده نباید زمین بماند.» خیلی به این موضوع اعتقاد داشت. هیئت انصار ولایت را ولایی می‌دانست. وقتی شب هفتم محرم مراسم دانشگاه تمام میشد داغ هروله و سینه زنی مشتی، روی دل خیلیهایمان می‌ماند. آن شور هیئت دانشگاه کجا هیئت انصار ولایت کجا؟ سبکمان فرق می‌کرد. آنها عمومی‌تر بودند و باید رعایت حال همه مردم را می‌کردند، ولی محمد حسین می‌رفت همانجا در حلقه وسط می‌ایستاد و کیف می‌کرد. لذتش را می‌برد. چرا؟ چون تکلیف می‌دانست برود آنجا را تقویت کند. می‌گفت: «وقتی می‌ریم، خوشحال و دلگرم میشن». برای همه دل سوخته بود. دلسوزی می‌کرد، نه اینکه بنشیند با آنها گریه کند؛ دغدغه آنها را دغدغه خودش می‌دانست. یک بُعدی به قضایا، به رفقا، به جمع و به دوستان نگاه نمی‌کرد. ما دور هم بودن را می‌دیدیم، ولی او باور داشت که اینها وقتی دور هم هستند، گناه نمی‌کنند. و وقتی کنار هم گعده بگیرند، می‌توانند جریان و علمی را بلند کنند. تهران بودیم. یکی، دو روز بعد از عروسی‌اش زنگ زد که می‌خواهم اولین روضه خانه‌ام را بخوانم. با پنج، شش تا از بچه‌ها رفتیم و خیلی ساده و صمیمی نشستیم دور هم. کمی زیرآبمان را پیش خانمهایمان زد و گفت: «فکر نکنید خبریه، اینها هیچ تحفه‌ای نیستن!» پاک آبرویمان را برد. روضه خواندیم. خیلی به دلش نشسته و بال در آورده بود. انگار تازه خانه برایش مفهوم پیدا کرده بود. کیف می‌کرد، خوشحالی در وجودش موج می‌زد. بعد هم رفت پیتزا خرید برای شام روضه. فضا را طوری می‌چید که همه جوره روضه، باشد امام حسین باشد، نماز باشد، اهل بیت باشند. آن شب فکر کنم روضه حضرت زینب خواندیم. اصلا روضه حضرت زینب نمک همه روضه‌ها بود. یک وقتهایی در خانه بی‌هوا روضه می‌خواند فضای خیلی آماده‌ای داشت. می‌دیدی با یک شعر، جمع عوض می‌شود و بساط روضه و سینه زنی راه می‌افتد. این هنر محمد حسین بود. یک بار با کلی شوق و ذوق گفت: «پلاک خونه پدر خانمم ۶۹ است.» تازه رفته بود خواستگاری. گفتم:«خب که چی؟» گفت: «به حروف ابجد، زینب میشه ۶۹.» عشق کرده بود. یا آیدی‌اش را گذاشته بود «مجنون ۶۹». می‌افتاد دنبال بهانه برای عشق بازی ولی بچه‌ها با یک چیز محمد حسین را می‌شناختند؛ زنگ و آهنگ هشدار تلفن همراهش زمزمه‌اش توی خلوت پشت موتور؛ یعنی هر جا که فکرش را بکنید این صدای حاج منصور بلند بود: بیا نگار آشنا شب غمم سحر نما / مرا به نوکری خود، شها تو مفتخر نما / میکشی مرا حسین ⏯ادامه دارد... شهید محمدحسین‌محمدخانے ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
220128-0129editelow.mp3
13.73M
●━━━━━━─────── ⇆ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷    🗯 نویسندگی خلاق 🎙 جناب آقای محمد جواد استادی جلسه 8⃣: مخاطب شناسی ⏯ ادامه دارد... ۱۴۰۱/۱۱/۲۴ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
تاریخ طبری 6 @PDFbo0ok.pdf
1.96M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد ششم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 7 @PDFbo0ok.pdf
2.37M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد هفتم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 8 @PDFbo0ok.pdf
2.07M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد هشتم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 9 @PDFbo0ok.pdf
1.76M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد نهم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 10 @PDFbo0ok.pdf
1.88M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد دهم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ▶️ قسمت: هفدهم تهران که بود، دعای کمیل شاه عبدالعظیمش ترک نمی‌شد. زیارت عاشورای صنف پارچه فروشها هم همینطور. سر صبح کمتر کسی حال دارد راه بیفتد پی روضه، دنبال این بود که یک جا برود روضه. یک سال، ماه رمضان هر دو تهران بودیم. شبها با موتور می‌آمد دنبالم می‌رفتیم مسجد ارگ. چند شبش برایم ماندگار شد. حاج منصور شب بیستم ماه رمضان، روضه حضرت زینب می‌خواند. یادم هست می‌گفت: «شب نوزدهم و بیست و یکم همه می‌آیند؛ اما شب بیستم فقط خواص می‌آیند.» آن شب، مجلس خیلی گرفت. درودیوار ناله سر می‌داد. وضعیت محمد حسین برایم باورپذیر نبود منقلب شد، با تمام وجود ضجه می‌زد. حال خودش را نمی فهمید. بماند. بعد از احیای شب بیست و یکم حاجی گفت: «جوان‌ها بیایید دو تا فرش جابه‌جا کنید.» ما رفتیم که به سحری برسیم. بیست، سی قدم رفتیم، جفتمان در دلمان بود که برگردیم. نگاهی به هم انداختیم و برگشتیم. چند دقیقه بیشتر طول نکشید. سر چند تا فرش را گرفتیم بعد هم سریع راه افتادیم. انداختیم توی اتوبان همت. یکدفعه لاستیک موتور ترکید. حدود بیست متر روی آسفالت کشیده شدیم، هنوز صدای جیغ زنها و قیژ ترمزها توی ذهنم هست. حتی صحنه‌ای که یک زن و شوهر دستمال کاغذی از ماشینشان برداشته بودند و می‌دویدند سمت ما، لباسم تکه تکه شده بود. محمد حسین کمی زخمی شده بود. گفت: «چیزیت نشده؟ خوبی؟» گفتم: «من خوبم، تو خوبی؟» تا گفتم خوبم، اشک در چشمانش حلقه زد. دقیقاً این صحنه یادم هست. توی آن وضعیت رفت کنار اتوبان سجده شکر طولانی بجا آورد. با تمام قلدری و لات بازیهایش و اینکه در کارها حرف، حرف خودش بود، ولایت پذیری‌اش رد خور نداشت. گاهی اوقات توی روضه منقلب می‌شد. معلوم بود بهش نمک می‌زدند. بچه‌هایی بودند که می‌رفتند زنجیرشان را تیغ می‌گذاشتند، ولی جرئت نمی‌کردند محمد حسین را دعوت کنند. با وجود اینکه می‌دیدیم بعد از روضه‌ها صورتش کبود است، ولی حکم حضرت آقا برایش حجت بود. شب رفته بودیم فوتبال. خبردار شدیم آیت الله بهجت فوت کرده‌اند. با ۲۰۶ یکی از بچه‌ها شبانه راه افتادیم سمت قم. هفت، هشت نفر با یک ۲۰۶ رفتیم تشییع جنازه. موقع برگشت پلیس‌راه نائین ما را گرفت، گفت: «چطور این همه آدم توی این ماشین جا شدید؟» گفتیم: «به خدا ما رفتیم قم و اومدیم؛ هیچ کس به ما گیر نداده.» گفت: «اگه پیاده شین ببینم چطور سوار میشین، جریمه‌تون نمیکنم.» پیاده و سوار شدیم، طرف ماتش زد. مشهد که می‌رفتیم فضا واقعاً شاد بود. جدا از بحث زیارت، دور هم نشستن‌های باصفایی داشتیم. با آن صدای خسته‌اش بعد از روضه تیکه می‌انداخت: «دکتر! دکتر!» پای بساط همه چیزش، روضه بود. مدام می‌گفت: «بریم باب الجواد روضه بخونیم بریم گوهرشاد.» گوهرشاد را خیلی دوست داشت؛ آنجایی که میشد رو به گنبد بنشینیم. دوست داشت برویم در آشپزخانه حضرت کمک کنیم. اینها را جزو زیارتش می‌دید. توی بست شیخ بهایی اتاقی بود. معروف به اتاق اشک. شدیداً به آنجا مقید بود. بعد از نماز ظهر بچه هیئتی‌ها جمع می‌شدند و روضه می‌خواندند، خادم‌ها هم بودند. یک گله فرش بیشتر جا نبود، ولی نزدیک دویست نفر دو زانو کیپ تا کیپ توی بغل هم می‌نشستند پای روضه. یک ساعت صدای ضجه و ناله و گریه قطع نمی‌شد. می‌گفت سحرها دسته جمعی برویم حرم روضه بخوانیم. می‌خواست به بقیه استفاده برساند. بین اینها هم می‌پیچاند و تنها می‌رفت زیارت. یادم می‌آید یک بار صحن انقلاب با هم چند ساعت مفصل روبه روی پنجره فولاد نشستیم. دونفری روضه می‌خواندیم. با امام رضا واگویه و درد دل می‌کرد. شعر هم خیلی حفظ بود. اگر ایران بود، بلا استثنا عید مبعث خودش را می‌رساند مشهد. همه رفقا هم می‌دانستند. نیامدن‌هایش خیلی طولانی شده بود می‌گفت: «بچه‌ام داره بدون پدر بزرگ میشه. بنده خدا خانمم این بچه رو با این وضعیت بزرگ میکنه. شرمنده‌ش شدم!» یکی از بچه‌های قدیم هیئت علمدار با محمد حسین قرار گذاشته بودند که هرکدامشان زودتر شهید شدند، دیگری تا صبح بالای سرش قرآن بخواند. پیراهنی هم که با آن آمد سر مزار محمد حسین، پیراهنی بود که محمدحسین چند سال با آن سینه زده و آن را به او هدیه داده بود. ⏯ادامه دارد... شهید محمدحسین‌محمدخانے ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༻⃘⃕࿇؛﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄ 🔘 غفلت نکنید! 🌺 رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : أغفَلُ الناسِ مَن لَم يَتَّعِظْ بِتَغَيُّرِ الدنيا مِن حالٍ إلى حالٍ . غافلترين مردم كسى است كه از دگرگونى احوال دنيا پند نگيرد. 📚، شیخ صدوق، صفحه‌ی ۷۲ ◾️ شرح حدیث: 🔸«وَ سَکَنتُم فی مَسَاکِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم» این آیات کریمه‌ی قرآن به کسانی که به دولت و مقامی رسیدند تذکر می‌دهد که اینجایی که شما امروز نشسته‌اید، قبل از شما یک عده‌ی دیگری نشسته بودند، آنها رفتند، شما آمدید. این تبدّل حالات است. 🔹انسان باید از این تغییر مسیر تاریخ بشر، بالا رفتن‌ها و پایین آمدن‌ها در عالم پند بگیرد. پند هم انواع و اقسامی دارد؛ یعنی فقط این نیست که انسان احساس کند که این نعمت زوال‌پذیر است (این یکی از پندها است) اگر من و شما امروز نعمتی داریم، دیگرانی هم قبل از ما بودند که این نعمت را داشتند و از آنها گرفته شد. 🔸در سطح دنیا هم همین‌جور است؛ از من و شما هم این نعمت ممکن است گرفته بشود؛ تصور نکنیم [این نعمت] ابدی است، تصور نکنیم امضاشده و تضمین‌ شده و قطعی است؛ این نعمت را بایستی با شکر الهی و ادای وظیفه‌ی نعمت حفظ کرد. 🎙 ۱۳۹۴/۲/۱۸ - رهبر انقلاب 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
تاریخ طبری 11 @PDFbo0ok.pdf
1.77M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد یازدهم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 12 @PDFbo0ok.pdf
1.94M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد دوازدهم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 13 @PDFbo0ok.pdf
1.93M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد سیزدهم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 14 @PDFbo0ok.pdf
2.02M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد چهاردهم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 15 @PDFbo0ok.pdf
1.95M
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد پانزدهم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تاریخ طبری 16 @PDFbo0ok.pdf
988.1K
📥 📔 تاریخ طبری(تاریخ الرسل والملوک) 🖌 نویسنده: محمدبن جریر طبری 📝 مترجم: ابوالقاسم پاینده 📚جلد شانزدهم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ▶️ قسمت: هجدهم داستان۴ رسیدیم کربلا. رفتیم حرم حضرت عباس، سینه زنی و توسل و دعا. راه افتادیم سمت حرم امام حسین، آنجا هم به همین شکل، بلکه بیشتر. بماند که توی بین الحرمین چقدر خواندیم و سینه زدیم. نرسیده به هتل، باز آمد که حاجی بیا برویم حرم، سیری نداشت. واقعاً عطشان بود. صبح، ظهر، شب، سحر ول نمی‌کرد. مدام می‌آمد که برویم حرم برایمان روضه بخوان. گاهی قبول نمی‌کردم، بیشتر از این نمی‌کشیدم. با بچه‌ها می‌رفت و خودش روضه میخواند. شب حرم بود. سحر می‌رفتیم، می‌دیدیم باز توی حرم نشسته. جلویش کم آورده بودم اگر معرفت نباشد، آدم نمی‌تواند این طور عرض ارادت کند. خیلی مهم است در جوانی این شکلی عاشق باشی. گوشه گوشه زندگی‌اش را وصل می‌کرد به اهل بیت و امام حسین. گفتند که برویم خیمه گاه. وسط روضه دیدم ماهی قرمز آورده که تلظی حضرت علی اصغر را تداعی کند. نمیدانم چطور از بازرسی رد کرده بود. حتی توی برنامه‌شان بود چادر هم آتش بزنند که نشد. در یزد هم همین طور دهه محرم روی پایش بند نبود. توی هیئت انصار ولایت صبح عاشورا زیارت عاشورای مفصل میخواندم می‌آمد. قبل از ظهر توی خانه خودش مجلس خصوصی می‌گرفت به سر و سینه می‌زدند. ظهر توی هیئت زیارت ناحیه مقدسه داشتیم می‌آمد. سیر نمی شد. در هیئت انصار ولایت، یک سال شب عاشورا بعد از مراسم تازه شروع کرد سینه زنی. با هفت، هشت تا از بچه‌ها تا نصف شب این کار ماندگار شد. شاید یک ساعت این ذکر را تکرار می‌کردند و می‌سوختند: امشبی را شه دین در حرمش مهمان است / صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است مکن ای صبح طلوع / مکن ای صبح طلوع درباره گریه صبح و شام برای امام حسین صحبت می‌کرد. دغدغه‌اش شده بود. وقتی آب می‌خورد یاد امام حسین می‌افتاد. واقعاً از سلامش احساس میکردم از روی عادت نمی‌گوید. یاد می‌کرد. اعتقاد داشت باید در خانه روضه خوانده شود. به آداب مجالس اهل بیت توجه داشت. به اینکه حتماً در روضه امام حسین چای بدهند. شام مختصری هم باید باشد، نه به خاطر جمع کردن جمعیت؛ بلکه با نیت غذای هیئت و روضه. اعتقاد داشت به آن غذا. با حرص و ولع می‌آورد و می‌خورد. نگاهش به نان پنیر با چلوکباب فرق نداشت غذای روضه امام حسین برایش محترم بود. به روضه تعصب داشت. همیشه میگفت: «حاجی روضه رو خودت بخون، مفصل هم بخون.» اعتقادش بر این بود که مجلس باید با روضه بچرخد. میکروفون توی هیئتش صاحب ثابت نداشت. گاهی می‌دیدی پنج نفر میکروفون برمی‌دارند و مداحی می‌کنند. همین عامل جذب شده بود. بچه‌ها می‌آمدند. بعضی از همین طریق به مداحی تمایل پیدا کردند. این کار را در هیئتهای دیگر نمی‌دیدی خیلی باب نبود. حساسیت نداشت که فقط یک نفر بخواند یا مداح حتماً معروف و کاربلد باشد. عادت داشت با تن لخت سینه بزند، ما در هیئت انصار ولایت اعلام کرده بودیم کسی برهنه نشود. می‌آمد و توی هیئت ما برهنه نمی‌شد. وقتی نظر آقا را شنید که یک جاهایی نباید برهنه شد، دیگر رعایت می‌کرد. نسبت به مسائل شرعی دغدغه‌مند بود. می‌آمد مسئله شرعی می‌پرسید، حتی برای کارهای فرهنگی. اگر در بسیج دانشگاه می‌خواست کاری انجام دهد، می‌آمد و بررسی می‌کرد که جایی خلاف شرع حرکت نکند. شرعیات آن را در می‌آورد. ریشه‌ای عمل می‌کرد. برای بعضی افراد برنامه داشت. از من می‌پرسید که از این طریق می‌خواهم بیاورمش توی راه، کارم مشکل شرعی نداشته باشد؟ اسم نمی‌آورد. سربسته می‌گفت. حتی گاهی دربارۀ خانواده و پدر و مادرش سؤال می‌کرد که آیا این رفتار من درست است یا نه؟ بی احترامی حساب می‌شود یا نه؟ خودش علم و اطلاعات داشت، ولی باز هم می‌پرسید. ⏯ادامه دارد... شهید محمدحسین‌محمدخانے ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈