خیریه کریم اهل بیت ﴿؏﴾
🏴 با عرض سلام و تسلیت به مناسبت رحلت امام بزرگوار، امام خمینی (ره) و شهادت شهدای پانزده خرداد🏴 💠 شش
ممنون از عزیزانی که در این نظرسنجی شرکت کردند...
از بقیه عزیزان هم تقاضا داریم شرکت کنند...
💠فروردین پنجاه و هشت، با بچههای کمیته رفتیم ماموریت. خبر رسیده بود کسی را که پیش از انقلاب، فعالیت نظامی داشته و دنبالش میگردیم، در جایی دیده شده. با دو خودرو رفتیم آنجا. یک مجتمع آپارتمانی بود. مظنون را بی درگیری دستگیر کردیم. آمدیم برویم دیدیم جمعیت زیادی جلوی مجتمع ایستادهاند که ببینند چه کسی را گرفتهایم.
ناگهان، ابراهیم برگشت داخل آپارتمان و گفت: «صبر کنید.» و چفیهای را که به کمرش بسته بود، باز کرد و چهرهی مظنون را با آن پوشاند.
گفت: ما بر اساس یک گزارش، این آقا رو بازداشت کردهایم. شاید او همان که میخواهیم، نباشد. اگر چهرهاش شناخته شود، آبرویش میرود و از فردا نمیتواند اینجا زندگی کند.
#شهدا (ابراهیم هادی)
@kh_karimeahlebait
کانال موعظ العدديه-سه امتياز.mp3
زمان:
حجم:
3.89M
استاد رفیعی
سه ویژگی حضرت سیدالکریم #عبدالعظیم حسنی علیهالسلام
🏴 سالروز رحلت ایشان و شهادت حضرت حمزه عموی باوفای پیامبر را تسلیت عرض می نماییم.
#کلام_بزرگان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
@kh_karimeahlebait
🔸نزول بلا در پی بی توجهی به مستحقین!
مراقب نزول بلا باشیم...
🔹امام سجاد علیهالسلام به خانواده خود سفارش کردند:
هر مستحقی که از مقابل خانه من عبور کرد، حتما به او غذا دهید. مخصوصا امروز که جمعه است.
اهل خانه گفتند:
هر مستحقی که محتاج نیست.
امام سجاد علیهالسلام درپاسخ فرمودند:
بیم آن دارم که بعضی از آنان محتاج باشند و ما به آنان غذا ندهیم و با رد کردن مستحق، به بلایی مبتلا شویم.
شیخ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۴۵
@kh_karimeahlebait
✳ من به شما کمک میکنم تا خدا هم به من کمک کند!
📌 سرایدار مدرسهای که #شهید_عباس_بابایی در آن درس میخواند میگوید: کمردرد داشتم و نمیتوانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون. اگر من را بیرون میکردند، خیلی اوضاع زندگیام بدتر میشد. آن شب همهاش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟
فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاسها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمیآمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد. شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح، یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یکراست رفت سراغ جارو و خاکانداز. شناختمش. از بچههای مدرسهی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی.» گفتم: «چرا این کارها را میکنی؟» گفت: «من به شما کمک میکنم تا خدا هم به من کمک کند.»
📚 برگرفته از کتاب «ظرافتهای اخلاقی شهدا»
#شهدا
@kh_karimeahlebait
🌸🍃🌸🍃
“هفت خصلت مومن از زبان دلنشین مولایمان امیر مومنان علی (ع)”
مومن کسی است که:
① کسبش حلال است.
② اخلاقش مهربان و رئوف است.
③ قلبش سالم از کینه و کدورت است.
④ زیادی مالش را انفاق کند.
⑤ زیادی سخنش را نگه می دارد.
⑥ مردم از شرّش در امان باشند و به خیرش امیدوار.
⑦ و او از خود درباره دیگران انصاف می دهد.
نصايح_ص٢٨١
#حدیث
@kh_karimeahlebait
"من در خانواده ای بسیار فقیر در روستای «شول برازجان» زندگی می کردم به حدی که، هنگامی که از بچه های مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو یک ریال بیاورند، خانواده ام به رغم گریه های شدید من، از پرداخت آن عاجز ماندند. یک روز قبل از اردو، در کلاس به یک سوال درست جواب دادم و معلم من که برازجانی بود ، به عنوان جایزه، به من یک ریال داد و از بچه ها خواست برایم کف بزنند. غم وغصه من ، تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان یک ریال در اردوی مدرسه ثبت نام نمودم. دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار، ثروت زیادی به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم. در این زمان به یاد آن «معلم برازجانی» افتادم و با خود فکر می کردم که آیا آن یک ریالی که به من داد، صدقه بود یا جایزه؟
به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم : نیتش هرچه بود، من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن یک ریال، چه بود.
تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد، او را یافتم در حالی که در زندگیِ سختی به سر می برد و قصد داشت که از آن مکان کوچ کند. بعد از سلام و احوالپرسی به او گفتم: "استاد عزیز، تو دِین بزرگی به گردن من داری". او گفت : "اصلاً به گردن کسی دِینی ندارم."
من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت : " لابد آمده ای که آن یک ریال را پس بدهی".
من گفتم : "آری" و با اصرار زیاد، او را سوار بر ماشین خود نموده و به سمت یکی از ویلاهایم حرکت کردم. هنگامی که به ویلا رسیدم، به استادم گفتم : "استاد، این ویلا و این ماشین را باید به جزای آن یک ریال، از من قبول کنی و مادام العمر حقوق ماهیانه ای نزد من داری. "استاد خیلی شگفت زده شد و گفت : "اما این خیلی زیاد است."
من گفتم: "به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی، نیست". من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خود احساس می کنم.
#داستان
@kh_karimeahlebait
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
شما هرگز نمى توانيد همه مردم را از اموال خود بهره مند سازيد، پس با آنان با گشاده رويى و خوشرويى تمام برخورد كنيد
إنَّكُم لَن تَسَعُوا النّاسَ بأموالِكُم، فالْقُوهُم بِطَلاقةِ الوَجهِ و حُسْنِ البِشرِ
الكافی جلد2 صفحه103
#حدیث_تصویری
@kh_karimeahlebait
✳️ پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم میکرد.
🔸از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد:
🤲 ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.
🔸پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!
🔸پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود...
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
#داستان
@kh_karimeahlebait