فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
دلم برای حسِ سرمای
اون لحظه تنگ شد! 😔😂
#فان
𖡟,𝗝𝗢𝗜𝗡,𝗜𝗡꧇↷
‹👀'@khacmeraj⸾⸾••خاکمعراج˼
-
پروردگارا ، آنچه طاقت تحمل آن
را نداریم بر ما مقرر مدار 🤲🏻❤️🩹
_ k h a c m e r a j
「خـــاكِمِــعـــراج」
'
یه چند وقتیه که بک گراندِ
صفحه ی قفل موبایلم این آیه است !
عجیب به دل میشینه ...
عجیب حسِ خوب مهمونِ دلم میکنه !
و عجیب آرومم میکنه 💛͜͡✨
بهتون توصیه میکنم حتما امتحان
کنین این حسِ شیرین رو 👀
6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-
قشنگه ، نه ؟! ((: 🤍
𖡟,𝗝𝗢𝗜𝗡,𝗜𝗡꧇↷
‹✨'@khacmeraj⸾⸾••خاکمعراج˼
💜🌿💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜🌿💜
💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜
💜🌿💜
🌿💜
💜
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هشتادوسه
ان شاءالله فردا شب میریم .
ــ همان دختر خاله سر به هواتون؟
سرم را به علامت تایید تکان دادم. حق داشت که چشم دیدن
سعیده را نداشته باشد.
سکوت کردو به طرف اتاقش رفت.
بعد از این که برای ریحانه با شیری که پدرش خریده بود
فرنی درست کردم، یک استکان دم نوش ریختم و با یک پیش
دستی پر ازشیرینی، برایش بردم.
در باز بود، تقه ایی به در زدم و وارد شدم.
کلا وقتی در بازاست معنیش این است که می توانم واردشوم .
وقتی شاگردانش می آیندیاکاری دارد در را می بندد.
روی تخت دراز کشیده بود و دست ها یش را زیر سرش گذاشته
و به سقف زل زده بود. با دیدن من بلند شد نشست و گفت:
–چرا زحمت کشیدید. می خواستم بیام با هم بخوریم.
با حرفش برای گذاشتن سینی روی میزش به تردید افتادم.
وقتی تردیدم را دید گفت:
–خودم میارم توی سالن، شما یه دم نوشم واسه خودتون
بریزید تا من بیام.
برگشتم و سری به ریحانه زدم. بیدار شده بود و با شیشه ی
شیرش بازی می کرد.
بغلش کردم و دست وصورتش راشستم.
کلی سر حال شد، فرنی را آوردم و قاشق قاشق به خوردش می
دادم که، بادیدن پدرش سینی به دست، بلندشد و آویزانش شد.
پدرش هم کلی قربون صدقه اش رفت و بعدبه سمت آشپزخانه
راه گرفت.
فنجان به دست امد و روی صندلی نشست و دستش را زیر چانه
اش گذاشت و نگاه پدرانه اش رابه غذا خوردن ریحانه دوخت.
#لیلافتحیپور
💜
🌿💜
💜🌿💜
🌿💜🌿💜
💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜🌿💜 ➺@khacmeraj
💜🌿💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜🌿💜
💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜
💜🌿💜
🌿💜
💜
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هشتادوچهار
کمی معذب شدم. البته نمی دانم چرا راحت بودم با آقای
معصومی، شاید به خاطر برخوردهای موقرانه اش بود. ولی
جدیدا گاهی معذب می شدم.
–اجازه بدیدبقیه ی غذاش رومن بهش بدم.
بعدروبه ریحانه کرد.
–بابا یی بیا اینجا.
ریحانه هم که انگار معطل همین ابراز محبت بود، به طرف
پدرش دوید.
روی صندلی رو به روی آقای معصومی نشستم و او فنجان را
که حاوی مایع گرم وخوش بو بود مقابلم گذاشت وگفت:
–بفرمایید.
تشکر کردم.
شیرینی را به طرفم گرفت و گفت:
–البته این شیرینیه دوتا مناسبت داره.
یه شیرینی برداشتم وبا کنجکاوی گفتم:
–اون یکیش چیه؟
–قراره از هفته ی دیگه برگردم سر کارم.
همانطور که به غذا دادن پدرانه اش نگاه می کردم با
خوشحالی گفتم:
–چقدر خوب. واقعا عالیه.
ولی بعد یاد ریحانه افتادم و پرسیدم:
–پس ریحانه چی؟
آهی کشید و گفت:
–باید بزارمش مهد کودک دیگه.
#لیلافتحیپور
💜
🌿💜
💜🌿💜
🌿💜🌿💜
💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜🌿💜 ➺@khacmeraj
💜🌿💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜🌿💜
💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜
💜🌿💜
🌿💜
💜
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هشتادوپنج
نمی دانستم باید چه بگویم. دلم می خواست بگویم من می
آیم و نگهش می دارم ولی نگفتم، چون هم دانشگاه داشتم،
هم خیالم از طرف مادرم راحت نبود. شاید اجازه نمی داد.
فکر کردم اصلا شاید درست نباشد بیشتر از این اینجا بیایم.
وقتی سکوتم را دید، نگاهی به شیرینی روی میزانداخت وگفت:
–چرانمیخورید نکنه روزه اید؟
سرم راپایین انداختم.
–نه، می خورم. غذای ریحانه تمام شده بود.
بعدازاین که دست وصورتش راشست وخشک کرد در آغوشش گرفت و
موهایش رانوازش کرد. ریحانه هم خودش را به پدرش سنجاق
کرده بود. آنقدر هیکل تنومند و قدبلندی داشت که ریحانه
درون آغوشش گم شده بود. روبه رویم نشست وریحانه را هم
روی میزنشاند.
ریحانه فوری به طرفم آمد. پدرش بانگرانی گفت:
–نمی دونم با نبودنتون چطورمی خوادکناربیاد.
– میام بهش سر می زنم.
–واقعا؟
ــ بله البته گاهی، خب خود منم اذیت میشم.
–اگه این کارو بکنید که واقعا خوشحالمون می کنید .
دلم خواست بگویم من هم از محبتهای پدرانهات نمی توانم
دل بکنم...
من هم دلم نمی خواهدمحبتهای دورا دورت را ازدست بدهم.
بعد از خوردن شیرینی و جمع و جور کردن، ریحانه با پدرش
به طرف اتاق رفتند. من هم زیر اجاق را خاموش کردم و وضو
گرفتم. اذان شده بود.
بعد از نماز صدای زنگ گوشی ام بلند شد ، سعیده بود.
#لیلافتحیپور
💜
🌿💜
💜🌿💜
🌿💜🌿💜
💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜🌿💜 ➺@khacmeraj
「خـــاكِمِــعـــراج」
💜🌿💜🌿💜🌿💜 🌿💜🌿💜🌿💜 💜🌿💜🌿💜 🌿💜🌿💜 💜🌿💜 🌿💜 💜 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس #عاشقانه_مذهبی #قسمت_هشتادوسه ان شا
_
۳ قسمت از رمانِ
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
تقدیم نگاه پُر محبت شما 🤍✨
͜
چقدر قشنگ گفت :
دوست داشتنِ تُ مثل نورِ ماه
تو تاریکی آسمون شبِ که میتونه
همه جا رو روشن کنه 🤍͜͡✨
#بکگراند
𖡟,𝗝𝗢𝗜𝗡,𝗜𝗡꧇↷
‹👀`@khacmeraj⸾⸾••خاکمعراج˼