eitaa logo
「خـــاكِ‌مِــعـــ‌راج」
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
23 فایل
. به‌نـام‌ خـالـقِ‌ عشق🤍𓏲ּ ֶָ - بـه امـید روزی کـه پـایـان‌ یـابـد ایـن‌ فـراق‌...! • پُشـت‌جـبهـہ @animatooor کـــپی ؟! مـشکـلـی نـیــسـت لطفا محتوایی که دارای لوگوی خودِ کانال هستن فوروارد بشن ‹: ناشناسمونہ ↓((: https://daigo.ir/secret/55698875
مشاهده در ایتا
دانلود
💜🌿💜🌿💜🌿💜 🌿💜🌿💜🌿💜 💜🌿💜🌿💜 🌿💜🌿💜 💜🌿💜 🌿💜 💜 –همونجا مثل میخ وایساده بابا، حالا چرا کُپ کردی؟ سرم را پایین انداختم. –آخه داشتم می رفتم پیش ریحانه هم همونجا بود. سعیده نوچ نوچی کردو گفت : –تو چه کردی با این بدبخت فلک زده. دوباره از آینه نگاه کرد. –بگو دیگه، دیگه تو دیدم نیست. همه ی قضیه را برایش تعریف کردم و گفتم که سر دو راهی مانده ام. –من جای تو بودم دو دستی می چسبیدمش، دوراهی نداره. حالا این همه زن و شوهر باهم، زندگی می کنند، همشون هم فکرو هم اعتقادهستند؟ نفسم را بیرون دادم. –فکر می کنی این همه طلاق برای چیه؟ خیلی بی خیال گفت: –به خاطر بی پولی و کم توجهی. ــ یعنی پول دارا طلاق نمی گیرند؟ ــ دلیل اونا احتمالا کم توجهیه، یا زن به شوهرش توجه نکرده یا برعکس. ــ شوهر یا زنی که رضایت خدا تو زندگیشون باشه چرا باید به هم کم توجهی کنند؟ گنگ نگاهم کرد و من ادامه دادم: –مثلا اگر مرد اعتقاداتش قوی باشه به نامحرم نگاه نمی کنه، در نتیجه تمام نگاه و عشق ومحبتش و...رو خرج زن خودش می کنه. 💜 🌿💜 💜🌿💜 🌿💜🌿💜 💜🌿💜🌿💜 🌿💜🌿💜🌿💜 ➺@khacmeraj
💜🌿💜🌿💜🌿💜 🌿💜🌿💜🌿💜 💜🌿💜🌿💜 🌿💜🌿💜 💜🌿💜 🌿💜 💜 زن هم همین طور. ــ سوالی نگاهم کردو گفت: –حالا یعنی چی؟ یعنی این یه مثاله حالا تو بسطش بده تو همه چی. خندید. –حالا همه که یه جور نیستند.خیلی ها هستند معتقد نیستند ولی سالم زندگی می کنند. ــ من اصلا کاری با سالم زندگی کردن اونا ندارم. ــ پس دردت الان چیه؟ ــ دردم رو تو نمی فهمی. جلو در رسیده بودیم. از ماشین پیاده شدم، او هم پیاده شدو رویه رویم ایستاد و گفت: –راحیل واضح بگو خوب منم بفهمم.تو، کلی، حرف می زنی من متوجه نمیشم. لبهایم را کشیدم داخل دهانم و گفتم : –ببین مثلا وقتی یه روز دلم گرفت و به شوهرم گفتم پاشو بریم امام زاده، پاشو بریم شهدای گمنام، براش غیر معقول نباشه، دلم می خواد من رو ببره کلی استقبال کنه و لذتم ببره. یا خودش بیاد بگه مثال روز تاسوعا و عاشورا بیا یه نذری بدیم یا بیا بریم هئیت اصلا .با من پا باشه می فهمی چی می گم؟ زوری نباشه به خاطر من نباشه، خودش این جوری باشه.مثلا محرم که میشه خودش زودتر از من پیراهن مشکی بپوشه. کاراش دلی باشه می فهمی؟ سعیده که تا حالا به حرفهام گوش می داد، گفت: 💜 🌿💜 💜🌿💜 🌿💜🌿💜 💜🌿💜🌿💜 🌿💜🌿💜🌿💜 ➺@khacmeraj
💜🌿💜🌿💜🌿💜 🌿💜🌿💜🌿💜 💜🌿💜🌿💜 🌿💜🌿💜 💜🌿💜 🌿💜 💜 —حالا این پسره این جوری نیست؟ –نمی دونم بهش نمیادالبته باید باهاش درست و حسابی حرف بزنم تا متوجه بشم. در حال تمیز کردن اتاق بودیم. سعیده دیوارهاراکف میزد و من هم پشت سرش خشک می کردم. سعیده نگاه عمیقی به من انداخت و گفت: –راحیل یه چیزی بگم؟ ــ بگو، راحت باش. –می گم تو خیلی سخت نمی گیری؟ آخه زندگی که فقط این چیزایی که تو میگی نیست؟ ــ خب پس زندگی چیه؟ ــ خب وقتی بین دونفر علاقه باشه، اینا حل میشه. دستمالی که در دستم بود را باز کردم پشت و رو تا کردم وکشیدم روی دیوار. –چطوری حل میشه؟ ــ خب وقتی اون دوستت داره، کم کم علایق توام براش مهم میشه. دستمال را محکم تربه دیوارکشیدم. –فکر کنم فیلم زیاد دیدی اونم از نوع عاشقونش. ــ خب اون فیلم هارم از داستان زندگی من و تو ساختن دیگه. خنده ایی کردم و گفتم: –آهان پس همیشه اینجوری خودت رو گول می زنی؟ ــ گول چیه بابا، تو خودت الان درگیرش هستی. به خاطرش کم کوتاه نیومدی. با تعجب نگاهش کردم. 💜 🌿💜 💜🌿💜 🌿💜🌿💜 💜🌿💜🌿💜 🌿💜🌿💜🌿💜 ➺@khacmeraj
💜🌿💜🌿💜🌿💜 🌿💜🌿💜🌿💜 💜🌿💜🌿💜 🌿💜🌿💜 💜🌿💜 🌿💜 💜 –منظورت چیه؟ ــ خب همین که چند بار سوار ماشینش شدی، همین رفت و آمدا و.. حرفش را بریدم. –سعیده! چه رفت و آمدی؟ ــ بالاخره دیگه... یادت نیست پارسال، همین پسر همسایه ی ما چقدر پا پیچت شد. سر قضیه تصادف همش خونه ی ما بودی فکر کرده بود خواهر منی. چقدر خودش رو به آب و آتیش زد ولی تو محل سگشم نذاشتی. هی بهت گفتم، پسر خوبیه، حالا یه بار با هم حرف بزنید، نیتش خیره. گفتی: نه پسری که تو خیابون جلو آدم رو بگیره به درد زندگی نمی خوره، تازه تیپش هم از اون مدل هایی بود که تو دوست داری. ــ اولا که تیپش رو دوست نداشتم چون ریش گذاشته بود تا از مد عقب نیوفته و فکر آدم ها برام مهم تره. دوما: طرز حرف زدنش از همون اول تو ذوقم خورد. سعیده جان هر گردی که گردو نیست.ظاهر و باطن باید حداقل نزدیک به هم باشن.اون پسره که ظاهرش با رفتارش زمین تا آسمون فرق داشت. سوما: من هر بار سوار ماشین آرش شدم یه جورایی پیش امد، نشد که سوار نشم، قرار قبلی که نداشتیم. در ضمن، عشق و عاشقی بین دونفر، زمانش که بگذره و تموم بشه، اونوقته که تازه همه چی شروع میشه. نگاه عاقل اندر صحیفی بهم انداخت و گفت : –الان تو، داری این ها رو میگی؟ خودتی راحیل؟ 💜 🌿💜 💜🌿💜 🌿💜🌿💜 💜🌿💜🌿💜 🌿💜🌿💜🌿💜 ➺@khacmeraj
💜🌿💜🌿💜🌿💜 🌿💜🌿💜🌿💜 💜🌿💜🌿💜 🌿💜🌿💜 💜🌿💜 🌿💜 💜 دستمال راکناری پرت کردم و تکیه ام را به دیواردادم و گفتم: –آره من میگم، منی که همه ی این ها رو می دونستم و... سکوت کردم و نگاهم رااز نگاهش سُر دادم روی سطل آب، که حالا با چند بار شستن دستمال داخلش کدرو خاکستری شده بود. سعیده با انگشت سبابهاش به بینیام زد و گفت: –قربونت برم، عاشقی که خجالت نداره، همانجا روی زمین نشستم وزانوهایم رابغل گرفتم و گفتم: –خیلی ضعیف شدم سعیده، باید راه قوی شدنم رو پیدا کنم. ــ تو راه همه چی روپیدا می کنی، باورم نمیشه حرف ازضعیفی بزنی. نگاهش کردم. –خودمم باور نمی کنم.واقعا درسته که میگن خدا از جایی امتحانت می کنه که ضعف داری، روبه روم نشست و دستم را گرفت و گفت: –من مطمئنم امتحانت رو قبول میشی . این قیافه رو هم به خودت نگیر که غم عالم میاد توی دلم. همین موقع مامان داخل اتاق آمدو با دیدن ما در آن حالت، ابرو هایش را بالا داد وگفت: –نشستین به حرف زدن؟ هر دو لبخند زدیم و سعیده گفت: –خاله جان یه ربع دیگه تمومه، دیگه آخرشه. آرش** دوباره نگاهی به گوشیام انداختم خبری نبود.بی صبرانه منتظر بودم تا پیام بده و یه قرار بزاره برای فردا. 💜 🌿💜 💜🌿💜 🌿💜🌿💜 💜🌿💜🌿💜 🌿💜🌿💜🌿💜 ➺@khacmeraj
عبور از سیم خاردار نفس ¹(1) 16-Oct-2024 00-24-21.pdf
1.37M
- ۲۰قسمت از رمانِ تقدیم نگاهِ پُر مهرِ شما 🌱 اگر مشکلی هست ؛ شنوا هستم ↓ https://daigo.ir/secret/55698875
عبور از سیم خاردار نفس ² 25-Oct-2024 12-34-31.pdf
1.57M
- ۲۰قسمتِ دوم از رمانِ تقدیم نگاهِ پُر مهرِ شما 🌱 اگر مشکلی هست ؛ شنوا هستم ↓ https://daigo.ir/secret/55698875
- منم نمیدونم شما میدونین یا ن ولی تهمت زدن خیلی گناهِ بزرگیه !😁 مطمن باشید ما تمامِ اطلاعات مورد نیاز رو جمع آوری کردیم و بعد از اون شروع به پارتگذاری کردیم چند کتابی هست که با اسم (عبور از سیم خاردار نفس) نوشته شده اما نویسنده ؛ موضوع ؛ داستان و ... فرق میکنه ؛ اصلا ربطی به این رُمان نداره...
دانلود-رمان-عبور-از-سیم-خاردار-نفس-لیلا-فتحی-پور.pdf
12.42M
- این شما و این هم ... پی دی افِ کاملِ رُمانِ !😍 ● شرمنده بابت تمامِ ناهماهنگی هایی که در طولِ پارت گذاری این رُمان پیش اومد 🙏🏻 ●ممنون از همراهی قشنگِ شما که باز هم با وجود این ناهماهنگی ها کنارِ خاکِ معراج بودین (:😌🤍 _ k h a c m e r a j
- رمانِ دو هزار و خورده ای صفحه بود 😂🙄 برید فعلا پی دی اف کامل اون رو بخونید تا ببینیم در آینده خدا چه می‌خواهد..!😁