💚🌿💚🌿💚🌿💚
🌿💚🌿💚🌿💚
💚🌿💚🌿💚
🌿💚🌿💚
💚🌿💚
🌿💚
💚
#رمان_خانمخبرنگار_آقایطلبه
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هشتادوشش
با فاطمه به مغازه برگشتیم و همون مانتو آبی کاریونی رو گرفتم.
یه ست روسری آبی ساتن هم رنگ خودش برداشتم.
توی راه خونه نه اون حرف میزد نه من فاطمه رو در خونه شون پیاده کردم و بعدم رفتم خونه
شب شده بود مامان بابا داشتن سریال نگاه میکردن یه سلام کوتاه دادم و بعد رفتم توی اتاق و لباس عوض کردم.
دوباره رفتم پیش مامان اینا نشستم.
بابا زقر چشمی نگاهم کرد و گفت: خب عروس خانوم الان دیگه از همه چیز مطمئنی؟ الان زنگ بزنم خالت اینا برای فردا شب بیان برنامه ریزی کنیم وقت کمه.
_بله باباجان بهشون خبر بدید.
بابا همون لحظه گوشی خونه رو برداشت و زنگ زد بعد یه رب حرف زدن گفت: خانوم فردا خواهرت اینا میان برای برنامه ریزی عقد این دوتا جوون. هرچی میخوای تدارک ببین
با حرص با ناخونای دستم داشتم روی پوست دستم میکشیدم مامان داشت از همین الان درباره دعوت مهمونا با بابا حرف میزد.
با حرص بلند شدم و اومدم تو اتاق خودم و در رو محکم بستم.
احتیاج به هوای آزاد داشتم.
پنجره اتاق رو باز کردم.
از سرما به خودم لرزیدم پتومو دور خودم مثل شنل انداختم و نشستم پشت میز تحریرم
بغض داشتم به چه بزرگی... مثل یه سیب راه گلومو بسته بود
گوشی رو برداشتم و به تنها عکس دونفره خودم و محمد خیره شدم... عکسی که با گوشی اون یه پسر بچه توی جنگل قائم ازمون گرفت کنار آبشار مصنوعی... همونجا که برای اولین بار محمد دستمو گرفت... اونم کجا توی آب...
احساس میکردم با یاد آوریشون راه نفسم گرفته شده.... به خودم که اومدم دیدم چشمام غرق اشکه...
صفحه گوشی رو روی همون عکس قفل کردم و آهنگ شهرباران حامد رو پلی کردم.
سرمو گذاشتم روی میز و چشمامو بستم... ای کاش میشد فکرمو از همه چیز خالی کنم و بخوابم... خیلی خسته بودم...
💚
🌿💚
💚🌿💚
🌿💚🌿💚
💚🌿💚🌿💚
🌿💚🌿💚🌿💚 ༄⸙|@khacmeraj
🧡🌿🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡
🌿🧡
🧡
#رمان_برایمنبمان_برایمنبخوان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هشتادوشش
دستش رفت سمت دستگيره ي در بازش کرد و پياده شد . قبل از اينکه درو ببنده خم شدم و
صداش کردم . در همون حين عينک بزرگ آفتابيشو از روي داشبورد برداشتم . خم شد داخل
ماشين و نگاهشو بهم دوخت . خالي از احساس . عينکشو گرفتم طرفش ...
-: بيا اينو بزن ... نمي خوام تا وقتي من تو زندگيتم کسي ما رو با هم ببينه ... نمي خوام عکس
هامون بره سايتها و برات حرف در بيارن که هر روز با يه نفري ...
لبخند محوي زد عينک و از ازم گرفت . صاف شد و در و بست . منم پياده شدم و دنبالش راه
افتادم . چقدر دلم مي خواست لبخند واقعي اش رو ببينم .نه ... لبخند واقعيش واسه وقتيه که
ناهيد برگرده ... خدايا ...
نشست رو نيمکت و دستاش رو سينه اش بهم قفل کرد . با فاصله کنارش نشستم و با عشق به
تکون خوردن پاهاش خيره شدم . محاله ممکن بود که من حرف بزنم . چون مطمئن بودم هيچ
عالقه اي به خلوت کردن خودمون نداره .. پس ساکت مي شدم تا حس نکنه داره به ناهيد خيانت
مي کنه . ولي خودم هر لحظه مي شکستم .
باالخره به حرف اومد ...
محمد -: مي خوام امشب با پدرتون صحبت کنم ... مي خوام شما هم کمک کنيد و اصرار کنيد تا
حداکثر هفته بعد يه جشن کوچولو بگيريم و بريم تهران ...
آروم گفتم
-: باشه ...
محمد -: شرمنده که اين همه مدت کشوندمتون بيرون ... ترسيدم با خونه موندنمون از سردي
بينمون همه چي لو بره ... آخه ما با هم حرفي نداريم که بزنيم ...
بغض کردم . بازم شکستم . تو اونقدر سردي که آتيش عشق من رو احساس نمي کني ... نه ....
عاطفه تو هيچ سهمي از محمد نداري ... هيچ سهمي ... اينو بفهم ...
صدامو پايين تر آوردم تا لرزشش مشخص نشه
-: درسته ... ما هيچ حرفي با هم نداريم ...
آهي کشيدم ...
#هاوین_امیریان
🧡
🌿🧡
🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡🌿🧡 ༄⸙|@khacmeraj
💜🌿💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜🌿💜
💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜
💜🌿💜
🌿💜
💜
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هشتادوشش
سریع جواب دادم:
–سعیده جان الان میام.
نگذاشت قطع کنم زود گفت:
–اذان گفتن بیام بالا نماز بخونم.
ماندم چه بگویم، آقای معصومی با شنیدن اسمش اخمایش درهم
رفت با دیدنش شاید ناراحت تر بشود.
برای همین گفتم:
–برو مسجد سرخیابون منم میام اونجا برات توضیح میدم.
نگذاشتم حرفی بزند. گوشی را قطع کردم و بلند شدم تا
آماده شوم.
بادیدن سعیده که شالش را تا جلوی سرش کشیده بود و
موهایش را پنهان کرده بود پقی زدم زیر خنده و گفتم:
– به به خانم محجبه!
با دیدنم لبخند پهنی زدو شالش را عقب کشید و دوباره
موهای قشنگش را بیرون ریخت و گفت:
–نماز بودم دیگه. بعد بغلم کرد.
–دلم خیلی برات تنگ شده بود راحیلی.
من هم بوسیدمش و گفتم:
–منم همین طور.
ــ چرا گفتی بیام مسجد؟
ــ آخه عصری که بهش گفتم تو می خوای بیای دنبالم اخماش
رفت تو هم، اونوقت بیای خونش شاید خوشش نیاد.
سعیده آهی کشید وگفت:
–شایدم حق داشته باشه. احتمالا فکر می کنه عامل همه ی
مشکلاتش منم
#لیلافتحیپور
💜
🌿💜
💜🌿💜
🌿💜🌿💜
💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜🌿💜 ➺@khacmeraj