-
شُکر شُکر شُکر شُکر شُکر شُکر
شُکر شُکر شُکر شُکر شُکر شُکر
شُکر شُکر شُکر شُکر شُکر شُکر
#پروردگارِمن
✨🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
خدا منو ببخشه انقدر
که با این کلیپ خندیدم ..!😂😔
#فان
𖡟,𝗝𝗢𝗜𝗡,𝗜𝗡꧇↷
‹😁'@khacmeraj⸾⸾••خاکمعراج˼
「خـــاكِمِــعـــراج」
- خاکِ معراجی های عزیز ! بنا به درخواست مکرر شما عزیزان تصمیم گرفتیم یه لیست حمایتی داخل کانال داشت
-
برای چهار کانالِ
دیگه لیست ظرفیت داره ...
سریع تگِ کانالتون رو ارسال کنید ✅
ـــــ ـ
آیتالله کاشانی از زبانِ امام حسنِ
عسکری (ع) نَقل میکنند ؛
من دوست دارم وقتی شما شیعیان بینِ
غیر شیعیان هستید، به آنها مهربانی و
کمک کنید. بهشما امید پیدا کنند و بگویند:
او شیعه است. من اینطور خوشحال
میشوم که آنها ھم شما را پناهگاھ خود
بدانند.
.
_ k h a c m e r a j
4_5870674188540319116.mp3
3.84M
روگُـنبدپرچــممِشـکیـتاقا
زیـباترازبـالِطـاووسِ...❤️:)
«رزقِهفتــــــــــــــــگی»
#شبجمعه
#امامحسیندِلــم
「خـــاكِمِــعـــراج」
- چه اخلاقی ...؟! توی ناشناس بگو بهم 👇🏻 https://daigo.ir/secret/55698875 #چالش #ناشناسمونه
فردا بزارم این ناشناس رو ؟😁😎
💜🌿💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜🌿💜
💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜
💜🌿💜
🌿💜
💜
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هفتادوچهار
ــ نمیدونم چی کار کنم، نظر شما چیه؟
ــ خب، با اون چیزایی که تو در موردش گفتی تصمیم گیری
سخته. نظر خودت چیه؟
با خجالت گفتم :
–ما خیلی از هم فاصله داریم، تنها وجهه مشترکمون...
نتوانستم بگویم دوست داشتن است، سرم را پایین
انداختم.مادر به کمکم امد و گفت:
– عشق خیلی چیز خوبیه، قشنگه، ولی وقتی دورش بگذره، اگه
باهاش هم فکر نباشی، هم عقیده نباشی، میشه نفرت، اونوقت
دیگه اسم عشق و عاشقی بیاد میریزی بهم.
سرم هنوز پایین بود خجالت می کشیدم همانطور زیر لب
گفتم:
–ممکنه یکی عوض بشه؟
ــ آره ممکنه به شرطی که خودش بخوادو این چیزها براش
دغدغه باشه.
بعد آهی کشیدو ادامه داد:
–ببین دخترم، بزار یه مثال بزنم، مثلا یکی میدونه روزه
باید بگیره بهش اعتقاد داره ولی تنبلی میکنه، شاید اون
یه روز سرش به سنگ بخوره، ولی یکی که کلا اعتقادی به
روزه نداره خیلی احتمالش کمه که تغییر کنه، اگرم تغییر
کنه تازه می رسه به مرحله اون آدم تنبله، البته خیلی هم
اتفاق افتاده که یکی کلا از این رو به اون رو شده.
استثنا هم هست.
یعنی تو می خوای زندگیت رو برمبنای احتمالات بنا کنی؟
یک لحظه از این که بخواهم به آرش جواب منفی بدهم قلبم
فشرده شد و بغض گلویم را گرفت. ولی خودم را کنترل کردم
و قورتش دادم.
مامان سرش راپایین انداخت و خودش را با پوست کندن پسته
ها و بادام ها مشغول کرد و گفت
#لیلافتحیپور
💜
🌿💜
💜🌿💜
🌿💜🌿💜
💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜🌿💜 ➺@khacmeraj
💜🌿💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜🌿💜
💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜
💜🌿💜
🌿💜
💜
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هفتادوپنج
راحیلم، تو الان جوونی شاید خیلی چیزهارو فکرش روهم
نتونی بکنی، ببین فردا پس فردا که بچه دار شدی واسه
تربیت بچه ها نیاز به پشتیبان داری که واسه هر زنی
شوهرشه.
مگه همیشه نمیگفتی دلت می خواد بچه زیاد داشته باشی
همشونم تفریحاتشون مسجد رفتن باشه، مگه نمی گفتی دلت می
خواد جوری تربیت بشن که نوکر امام حسین بودن جز
آرزوهاشون باشه؟
می گفتی همسرم باید از نظر مذهبی بالاتر از من باشه که
منم بکشه بالا ، تا درجا نزنم.
می خوام ببینم هنوزم نظرت اینه یا فرق کرده؟
سرم را به علامت تایید تکان دادم و او ادامه داد:
–خب این خواسته های تو هزینه داره، گذشت می خواد باید
بگذری.
یک لحظه چهره ی مهربان آرش از نظرم گذشت، جذابیتش و این
که چقدرهمیشه با احتیاط با من حرف میزند و حواسش پیش
من است ومن چقدر تو این مدت سعی کردم احساساتم را بروز
ندهم.
فکر این که شاید باید فراموشش کنم، بغضم را تبدیل به
قطرهی اشکی کرد.
اینبار دیگر نتوانستم پسش بزنم.
مادر چندتا پسته و بادام را که مغز کرده بودرا مقابل
صورتم گرفت و گفت:
–بخور، هم زمان اشک من چکید و روی انگشتش افتاد.
غم صورتش راگرفت مغزها را دربشقاب خالی کرد و گفت :
–یعنی اینقدر در گیر شدی؟
از این ضعیف بودنم خسته بودم. از دست دلم شاکی بودم.
کاش دادگاهی هم برای شکایت ازدست دل داشتیم. کاش
میشدزندانیش کرد. کاش میشدبرای مدت کوتاهی جایی دفنش
#لیلافتحیپور
💜
🌿💜
💜🌿💜
🌿💜🌿💜
💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜🌿💜 ➺@khacmeraj
💜🌿💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜🌿💜
💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜
💜🌿💜
🌿💜
💜
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هفتادوشش
کرد. اصلا کاش دارویی اختراع میشدکه باخوردنش برای مدتی
دلم گیج ومنگ میشدوکسی رانمی شناخت.
مادر برای مدتی سکوت کرد، ولی طولی نکشید که خیلی آرام
گفت:
ــ راحیل.
نگاهش کردم.
ــ من فقط بهت میگم کار درست کدومه، تصمیم گیرنده
خودتی، زندگی خودته. تو هر انتخابی کنی من حمایتت می
کنم.
نزدیکش شدم سرم راروی قلبش گذاشتم و گفتم :
–خیلی برام دعا کن مامان.
یک دستش را دور کمرم حلقه کردو دست دیگرش را لای موهام
بردو بوسه ای رویشان نشاند وگفت:
–حتما عزیزم، توکلت به خدا باشه.
روی َتختم دراز کشیدم و مثل همیشه آیه الكرسی ام
راخواندم و چشم هایم را بستم. باصدای پیام گوشیام، نیم
خیز شدم و نگاهش کردم.
دختر خاله ام بود.نوشته بود:
–فردا میام پیشت دلم برات تنگ شده.
من هم نوشتم:
–زودتر بیا به مامان یه کم کمک کن تا من برسم.
ــ مگه چه خبره؟
ــ هیچی خونه تکونیه، بیا اتاق رو شروع کن تا من بیام.
_باشه راحیلی.می خوای بیام دنبالت؟
ــ سعیده جان نمی خواد بیای، از زیر کار در نرو.
ــ بیا و خوبی کن.میام دنبالت بعد با هم تمیز می کنیم
دیگه، با تو جهنمم برم حال میده.
#لیلافتحیپور
💜
🌿💜
💜🌿💜
🌿💜🌿💜
💜🌿💜🌿💜
🌿💜🌿💜🌿💜 ➺@khacmeraj