-🗄
؛)🌱روند ࢪشد، پیچیده و پر زحمت
اسـت ودر درازاے عمࢪ ادامہ دارد . .🔅^
🆔@khadem23_ir
◣ خــــــــــادم ‖Ꮶᕼᗩᗞᗴᗰ23 ◢
-💡🔗
پیامبر اڪرم﴿ص﴾:💭
هر ڪس به امّت من حدیثی رسانَد کہ به سبب آن سنّتی برپا شود یا در بدعتے رخنه افتد، بهشت از آنِ او خواهد بود . . .🌱🎒↻
✨|#حدیث
🆔@khadem23_ir
#پارت_دوم📖
دࢪحوالی جهنم♨️
خیسی پشت دستم حس میکنم و به چشمهای به اشک نشستهاش مینگرم، نفرت از یک مشت حیوان صفت بیشتر و بیشتر در دلم جان میگرد. چه کردهاند که اشک پسرکم در آمده است؟ به وهلل که اینان یک مشت حیوان درنده بیش نیستند.
تکهای از پارچهی نخی پیراهنم را پاره میکنم و روی زخمش میبندم. صدای برخاسته از تیر و تفنگشان حاکی از خوشحالی و جشن و سرورشان دارد. صداها که میخوابد و
منطقه که آرام میشود به همراه عبدالکریم زیر بازوی عبدالحسین را میگیریم تا از این سوراخ رهایی یابیم. عبدالرحمان جلو میرود، من و عبدالکریم پسرک زخم خوردهام را به دنبال میکشیم و عبدالحسن با کالشینکفی که ۳ تیربیشتر ندارد از پشت ما را اسکورت میکند.
با شال گرد و خاک گرفتهام روی بینیام را میپوشانم تا غبار تونل تنگ و تاریک کمتر اذیتم کند. زیر لب ذکر میگویم و هر از چند گاهی نگاهم را سمت حسینم میچرخانم تا از سالمتش مطمئن شوم ولی هر بار با چهرهی خسته از دردش مواجه میشوم.
همین که مسیر تنگ و نمور تونل را به پایان میرسانیم از آن خارج میشویم و خروجمان مصادف است با راست شدن کمرهای خمیدهیمان. نور چشمم را میزند، دست روی پیشانیام میگذارم تا مانعی برای برخورد نور با چشمانم
باشد.
🎬|#ادامه_دارد
✍🏻|#رمانمون
🆔@khadem23_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می مانید یا می ࢪوید🌴!
🎥|#استوری
🆔@khadem23_ir
#پارت_سوم📖
دࢪ حوالی جهنم♨️
جز بیابان و بوتههای به آتش کشیده شده چیز دیگری روبهروی چشم به رقص در نمیآید. اینجا سوریه است، حوالی جهنم؛ جهنمی که داعشیها با خدانشناشیشان برای این مردم بیگناه بر پا کردهاند. زیر دلم تیر میکشد و گرسنگی دو روزهام را یادآور میشود. به ۴ پسر تنومند ولی خسته از جنگ و خونریزیام خیره میشوم و رو به پسر بزرگم عبدالرحمان میگویم:- باید هرچه سریعتر بریم. حاج قاسم منتظر ماست، اون میتونه کمکمون کنه به کرکوک برسیم.لبانش به خنده وا میشود و لب میزند:
- حاج قاسم؟ تعریفش رو زیاد شنیدم.
دستی روی بازوی خراش برداشتهاش میکشم و جواب میدهم:
- حاج قاسم سلیمانی فقط حرف نیست پسرم! اون مردِ عملِ، مردِ میدون.
عبدالکریم، فرشتهی دومم مداخله میکند:
- باید بریم. اینجا زیاد امن نیست؛ تونل که کشف بشه مثل مور و ملخ میریزن سرمون.
و دوباره سیل استرس و نگرانی به روح و جانم هجوم میآورد.
اینبار عبدالکریم به همراه عبدالرحمان زیر بازوی حسینم را میگیرند و من تن نحیف و خستهام را به دنبالشان میکشم... .
✍🏻|#ادامه_دارد
🎬|#رمانمون
🆔@khadem23_ir