eitaa logo
🍀کُمیٖتـــــه‌خـٰادِمیٖن‌ِشـُـهدٰا✨
4.6هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
65 فایل
انتقادات و پیشنهادات: @bisimchi67 #خادم‌الشهدا فقط یک مدال بر روی سینه نیست! یک هدف و راه است‌ کسانی میتوانند هم مسیر باشند که اَدا و اِدعا را دفن کنند...
مشاهده در ایتا
دانلود
موقع برگشت از حرم، کنار خیابون باز همون پدر ناتوان و حاج آقای پسر رو دیدیم.. ویلچر پدر کنار درِ باز شده ماشین و پسر پشت اون ایستاده بود. با دیدن این صحنه انگار موجی از یک انرژی عجیب و غریب کوبید به صورتم! تعجب کردم..اینکه قبل از ورود ما به حرم اونها رو در مسیر دیدیم و حالا هم بعد گذشت چند ساعت!.. به روی خودم نیاوردم! اما ذهن من انگار با این صحنه تازه معمای حل نشدش جون گرفتُ شروع کرد به شکایت... - چطور این پیرمرد طاقت آورده و هنوز بیرونه؟! سوز سرما حتما تا الان سلول‌های بدن پیرمرد رو خسته‌ تر از پیش کرده!.. خوب یادمه "کاش ترین" لحظه زندگیم رو اون از ته دلم گفتم که...کاش یه کُته پشمی تن پیرمرد بود یا پتوی گرمی روی سرشونه هاش!... بخار ضعیف دهان پیرمرد از لب‌های نیمه باز و چونه لرزونش می‌جوشید و در تاریکی شب بالا میرفت.. - ای کاش... تو همین حالِ خودم بودم که یکدفعه پسر به من و مرد همراه من نگاه کرد و با تکان سری گفت: آقا میتونی یه کمکی کنی پدرم رو بذاریم تو ماشین؟ - (یه چیزی بگم... احساس من اون لحظه با صغری کبری های ذهن غرغروم(!) اینطور چیده شد که حتی درخواست کمک بخاطر پدر هم انگار از سر تاسف و شرمندگی بود!!! خدا کنه احساسم زودتر نابود بشه... الهی آمین) من بدون مکثی دسته کالسکه رو از مرد همراهم گرفتم و دایی بدون هیچ تعللی برای کمک رفت سمت ماشین.. از اونجایی که (در اینجور حس و شرایطی) هیچ وقت دوست ندارم بایستم و مثل دوربین تماشاکننده صحنه باشم خیلی عادی به مسیرم ادامه دادم.. این دومین بار بود که من از کنار ویلچر پدر و پسر همراهش رد میشدم.. هر بار، پیرمرد باز بود.....و خیره می‌کرد!... بعد از چند قدمی که فاصله گرفتم سرعت حرکتم رو کم کردم تا دایی هم بعد ماموریت مددرسانی به ما برسه.. با اینکه خیلی خوب تدابیر گرمایشی و بُقچه‌ بندیل شدن بچه لای پتو و و و (درست مثل لایه‌های پوست پیاز☺) روی نوزاد اجرا کرده بودیم اما باز بابت این توقف زمان، نگران سرمای نوزادِ در کالسکه بودم؛‌ خواستم برگردم ببینم دایی کجاست که یکدفعه صدای دادی از دور شنیدم و سریع سَرم رو برگردوندم به طرف ماشین.. به طرفة العینی شده بودم! با اینکه شش دونگ از کمک دایی خیالم راحت بود اما گفتم نکنه(!) خوب دلسوزی نکرده و بی احترامی به پیرمرد غریبه باعث پسرش شده! چند لحظه بعد، دایی که مثل باروت شده بود، عصبی‌تر از من برگشت.. هنوز نپرسیده بودم چی شده که خودش گفت:... @khadem_koolebar
پندار ما این است که ما مانده ایم و رفته اند. اماحقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا . کجایید شهدا،بفکرمادرمانده ها هستید بدجوری مشغول هستیم (دنیا همه جوری مارامشغول کرده،هرکداممان ...... التماس دعا شهدا نگاهی شهیدان،زمان را چه !  به دست گرفتند. التماس دعا وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
دعوت به نماز 💠 در تصحیح اشتباهات کودک در نماز سخت گیری نکنیم و به تدریج در صدد اصلاح او باشیم. 💠 وقتی کودک در حال است پدر و مادر او را محاصره می‌کنند. یکی می‌گوید : «سجده ات را طولانی کن» دیگری می گوید : «موقع رکوع درست بایست» اولی ادامه می‌دهد : «مگر کسی دنبالت کرده که این‌طور نماز می خوانی؟» 💠 این سخنان و سختگیری‌های والدین موجب می شود که کودک همان نماز معمول خود را هم نخواند. 📚 شیوه‌های ترغیب و جذب به نماز، صفحه ۷۹. 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh