خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_سی_پنجم لبيك، اي عزيزان!🗣 ـ لبيك، اي شهيدان! ـ لبيك، اي
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_سی_ششم
به زمين گرم بخوري و بلند نشي، باطن پنج تن؛ اي رذل خدانشناس!😠
ناصر نگران حال مادر است و براي تـسكين درد او پـا بـه پـا همراهـي اش
ميكند:
ـ ننه جون ما كه جنگو شروع نكرديم؛ اينو خودت خـوب مـي دونـي. اونـا از
موقعيت بعد از انقلاب ما سوء استفاده كردن؛ بيخبر ريختن تو خونه مـا، تـا
ريشه انقلابو بخشكونن .😡 وظيفه مـن و حـسين و بقيـه اسـت كـه جلوشـون
بايستيم. امروز، پشت كردن به جنگ، پشت كردن به امام حسينه. 😔
مادر آهي از ته دل ميكشد و ميگويد:
ـ متوسليم به خودش و خون پاكش كه تو همين گرما، به دشت كربلا ريختـه
شد. ننه من كه چيز ديگه اي غير از شما ندارم؛ شما هم فداي سر اون. ☺️
ناصر با شنيدن رضايت مادر، خوشحال مي شود و احساس سبكي مي كند. به
سر پيچ حسينيه كه مي رسند، عده اي را مي بينند كه سـر جـدا شـده اي را دسـت
گرفته اند و شعار ميدهند:
ـ اين سند جنايت صدام است! اين سند جنايت ... 🗣
زن ها با ديدن سر جدا شده به آن زل مي زنند و بلند بلند گريه مي كنند😭. چند بچه همين كه سر را مي بينند جيغ مي زنند و پا به فـرار مـي گذارنـد . همـين كـه
ناصر و مادرش پا به محوطة حسينيه مي گذارند، وانتي ، «غيژ»كنان ترمز مي كند و
گرد و غباري كه تا آنجا تعقيبش مي كرد، از آن جلـو مـي زنـد و در هـوا معلـق
ميشود و بر سر و روي مردم مي نشيند. عاقله مردي از ماشين بيرون مـي پـرد و
صدايش را در صحن حسينيه رها ميكند: 🗣
ـ اين برادري كه خواهرشو خاك كرد، كيه؟ 🧐
دل ناصر فرو مي ريزد. ياد حسين مي افتد و احساس مي كند سـقف حـسينيه
بر سرش هوار مي شود. زير چشمي مادر را مي پايـد و نگـاه پرسـشگر او را بـر
چهرة خود ميبيند: 👀
ـ منم؛ اتفاقي افتاده؟
مرد تند جلو مي آيد و روبه روي ناصر ميايستد:
ميخوايم تا جنت آباد با ما بياي. ☺️
ناصر مادرش را نگاه ميكند و با عجله مرد را كنار ميكشد و آرام ميپرسد:
ـ داداشم شهيد شده؟ 🥺
ـ نه آقا! چند تا شهيد آوردن كه جزغاله شدن؛ گوشت پخته ان؛ مي خـوايم تـو
كه دل و جرأت خاك كردن خواهرتـو داشـتي، بـه خاكـشون بـسپاري . بـه
هركجاشون دست ميزني كنده ميشه.😭
ناصر هنوز مردد است. ميخواهد چيزي بپرسد كه مادر، نگران جلو ميآيد:
ـ ننه خبري شده ناصر؟
ـ نه! يه چند تا شهيد آوردن، ميخوان من به خاك بسپارمشون.😞
ـ اگه طوري شده به من بگو ننه.
ـ خود اين برادر كه اينجاست؛ ازش بپرس!
ناصر كه با دست به طرف مـرد اشـاره مـي كنـد، مـرد زن را مخاطـب قـرار
ميدهد:
ـ نه مادر همينه كه گفتم، يه چند تا شهيده كه سوخته ان...
مادر از نگراني بيرون مي آيد و ناصر را با مرد به جنت آباد ميفرستد. 😌
وانت به كوچة دايي كه مي رسد، ناصر با دست بر سقف آن مي زنـد و بلنـد
ميگويد:
ـ من اينجا پياده ميشم! 😞
وانت از ناله مي افتد و گرد و غبارش را بر سر ناصر و چند تاي ديگري كـه
عقب آن تلنبار شده اند مي پاشد. ناصر بـدن كـرختش را بـه زور از كـف وانـت
ميكند و پايين مي آيد. بعد دو دستش را بالا مي گيرد . دختركي را كـه از گريـه
نمي افتد بغل ميكند. دخترك يك ريز گريه ميكند و «مامان»، «مامان» ميگويد. 😭
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
♦️فرقی نمیکند #شهدای مدافع حرم در
بیابانهای سوریه یا عراق یا هر جای دیگر
#شهید شده باشند، هر جا شهید شدند،
کأنّه پای ضریح امام حسین یا پای ضریح
امیرالمؤمنین یا پای ضریح حضرت زینب
شهید شدند.
🌹رهبر انقلاب اسلامی
دیدار خانواده شهدای #مدافع_حرم
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
هَرگز
به تو
دَستم نرسَد..
مـــ🌙ــاهِ بُلندَم
اندوهِ بزرگےست
زمانے کِه نباشے..😔
#پدرومادرشهیدحاجعبداللّہباقرے🌹
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
دلمان آغوشِ امنات را میخواهد آقـاجـان
مردم از سیل و زلزله و بیمارے میترسند
من از روزهایی کہ
یکی یکی در فراقات شب میشوند
از روزگار جوانیام که دور از تو تباه شد.
دلمان آغوشِ امنات را میخواهد آقـاجـان
ما از روزهاے بیکسی و بیپناهی میترسیم ،
از روزهایی که بیتو مردهایم.
نفس کشیدن کہ زندگی کردن نیست
ما براے زنده بودن
براے زندگی کردن
تــو را میخواهیـــم آقـاجـان
بهوصلِخوددواییکندلِدیــوانہيمارا.
در افق آرزوهایم
تنها⚘أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج⚘را میبینم...
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شهیدانہ❣]
#حرف_قشنگ🌼🌱
هرشهیـدۍ را ڪه دوستش دارۍ
کوچه دلت را به نامش ڪن
👌یقیـن بـدان
در ڪوچه پس ڪوچههاۍ
پر پیـچ و خم دنیا
تنهـایـت نمۍگذارد...❤️✨
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
در این هوا ڪه 🌫°
گرفته است وگاه بارانی است🌧°
هوا، هوای زیارت، هوا خراسانی است🌹🍃°
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_سی_ششم به زمين گرم بخوري و بلند نشي، باطن پنج تن؛ اي رذل خدا
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_سی_هفتم
خستگي و سستي تمام بدن ناصر را پر كرده است . پاهاي خواب رفتها ش بـه دنبال او كشيده نمـي شـوند . انگـا ر كـه بـدن روي آنهـا سـنگيني كنـد، هـر آن
ميخواهند تا شوند و سنگيني هيكل درشت ناصر را تحمل نمـي كننـد . 😞صـداي
گرية دخترك دل ناصر را چنگ ميزند و بيتاب خود ميكند. 😭
ـ مامان جونم... مامان... بابا جوني...
گرد و خاك ناشي از بمباران خانه شان، سر و صـورتش را پوشـانده اسـت .
خاك موهاي بلند و بورش را پر كرده و به سوراخ هاي گوشش هم دويده است . ☹️
بيامان اشك ميريزد و اشك وسط گونه هاي خاك آلودش باريكه راهي باز كرده
و پايين مي رود. پاهاي برهنـه اش را كـه روي آسـفالت داغ مـي گـذارد، صـداي
گريه اش بلندتر مي شود. از وقتي كه جسد افراد خانواده اش را به جنت آباد بردند
از گريه نيفتاده است. 😭
ناصر قربان صدقه اش ميرود:
ـ گريه نكن عمو جون، الان ميريم پيش مامانت؛ آ... بارك االله دختر خوب. 😉
اما دخترك همچنان بيقراري ميكند:
ـ من مامانمو ميخوام، بابامو ميخوام؛ مامان جوني...
ناصر نه ديگر حرفي براي ساكت كردنش دارد و نه تـوانش را . مـي خواهـد
وارد حياط دايي اش شود و پيش پدر و مادرش برود كـه صـداي چنـد انفجـار
پشت سر هم او و زمين زير پايش را مي لرزاند.😱 ديگر دارد به صدا و انفجار خو
ميگيرد؛ اما دخترك وحشت كرده است . ناصر خودش را با دخترك بـه داخـل
حياط مي كشاند و همزمان «يا االله » از درز لـب هـاي خـشك و داغمـه بـسته اش
بيرون مي آيد. صداي گرية دخترك، زن دايي ناصر را بيرون مي كـشد . زن دايـي
حيرتزده ميپرسد:
ـ اين كيه ناصر؟ 😳
ـ طفلك خونواده اش موندن زير آوار؛ تنها مونده . آوردمش اينجا، تا فـاميلاش
پيدا شن و بيان سراغش.😔
زن قد و بالاي دخترك را ورا نداز مي كند. كاسـة چـشم هـايش پـر از اشـك
ميشود؛ خودش را به داخل اتاق، عقب مي كشد و صـداي هـق هقـش، فـضاي غمبار حياط را پر ميكند. 😭
ناصر وارد اتاق كه مي شود از پدر و مادرش اثري نمي بيند. ميخواهد از زن
دايي اش سراغ آنها را بگيرد اما او را به گريه مي بيند. مـي خواهـد صـبر كنـد تـا
گرية زن دايي تمام شود اما نميتواند:
ـ ننه اينا كجان؟
زن گريه اش را ميبرد و ميگويد:
ـ بابات كه اومد، با هم رفتن سر قبر شهناز.
ياد شهناز دوباره تمام ذهن برادر را پر مي كند و داغش تازه مي شود. هيكـل
خسته اش را بار ديوار مي كند تا خاطرات شهناز را يك يك مرور كند؛ اما صداي
گرية دخترك نمي گذارد.😭 انگار راه رسيدن به پدر و مادرش را گريه مـي دانـد و
همه توانش را روي اين گذاشته است.
ـ مامان جونم... ماماني...
ناصر اين بار ميغرد:
ـ دِ آخه زبون بسته تو كه خودتو هلاك كردي!
دخترك چشم به چشم ناصر مي دوزد و او را ملتمس نگاه مي كند. 👀دل ناصـر
ميسوزد و اينبار با لحني ملايمتر ميگويد:
ـ عمو دوستت داره ... الان مامان مي آد، برات بستني مي خره، پفـك مـي خـره،
سموسه
ميخره؛ همه چيز ميخره... ☺️
دخترك در ميان گريه ميگويد:
ـ نخيل؛ بلام فيلاشكي ميخله...
ماتم فضا را پر كرده است و ناصر، خانه را براي خود تنگ مي بينـد . شـليك
پياپي شده و وقتي صداي شيون دخترك پايين مي آيد، چنگ صدا بـر دل ناصـر
تيزتر مي شود. فكرش پرنده اي وحشي شـده و هـر لحظـه بـه سـويي مـي پـرد🦅
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
♦️خودتان را برخوردار از معارف کنید.
البته راهش آشنائی با قرآن، انس با قرآن،
انس با نهجالبلاغه، انس با صحیفهی
سجادیه است. خیلی از این تردیدها و
نگرانیها و زنگارهائی که انسان در یک
مواردی در دل دارد، با مطالعهی اینها
تبدیل میشود به شفافیت و روشنی؛
♦️انسان میفهمد، راه را میشناسد، کار
را میشناسد، هدف را میشناسد. مثلاً
مطالعهی کتاب «گفتارهای معنوی»
#شهید_مطهری متناسب با همین ایام
ماه رمضان است. یا خود توجه به
احکام الهی 🗓1390/05/24
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi