[ #دردونہ👼]
📽سکانسـ اول:
-حسين ؟
+ اوهوم! 🙂
-امير علي ؟
+ آرہ! ☺️
-سبحان ؟
+ اممم...🤔آرہ!
-هادي چي ؟ هادي؟
+ اينم قشنگہ!😊
-چيزہ... ببين اينم علامت زدما ،
محمد امين؟
+ اينم خوبہ! 😌
زن كتاب را مي اندازد.😐
-اي بابا!...
من كہ نميگم در مورد قشنگيشون نظر بدي!😐
بگو كدوم بهترہ!
يكيشو انتخاب كن ديگہ!!😖
مرد ميخندد و با شيطنت نگاہ ميكند:😅😊
+اسم حالا مهم نيست...(مكث )..
مهم اينہ كہ قيافش بہ من ميرہ!😎
-چي ؟!! چي گفتي؟!
صبر كن بيينم چي گفتي؟😒
+كپي من ميشہ! ... حالا ببين!!😝😅
زن كہ سعي ميكند قيافہ ي جدي خودش را حفظ كردہ و زير خندہ نزند،
كتاب را سمت ديگر مبل سر ميدهد و رويش را بہ حالت قهر برميگرداند! ☹️😒
مرد با مهرباني مي خندد ..☺️
-حالا مي بينيم ديگہ كي ميبَرہ! 😇😍
📽سكانسـ دوم :
زن آهستہ كنار تابوت زانو ميزند. 😔
نوزاد را روي سينہۍ بابا مےگزارد.
-تو بُردي......راستي ...
حسين ؟ امير علي ؟ سبحان ؟هادي؟ محمد امين؟ ...نگفتي اسمشو چي بزارم.....؟!😭
#شهید_سجاد_طاهرنیا💔💔💔
#فرزند_شهید🙂🥀💔
#دل_میرود_ز_دستم😔
[بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ
حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
⚘﷽⚘
عکس و تصویر آسمان و زمین عجیــب بوےدرد گرفته اند.
میدانے؛ شق القمرے در کوفه ، اتفاق افتاده است.
که بر غربت هزار ساله تو تلنبار شده است.
این اولین بار است که شیعه درد یتیمے را به جان خویش میخرد.
تصور دردهاے فردا استخوان سوز است
عـلـے(ع)،با همه هیبتے که آسمان را به تعظیم واداشته است به محرابےرفت که قرار است ماه را در آن بشکافند.
واےکه درد این ثانیه ها،پاےقلمم را لنگ میکند
یوسُفَم
من نخستین بار
بوے درد را از مشام رمضان ادراک کرده ام.
علــے(ع) همه پناه من و همه
پناه اهل زمین و آسمان است.
من؛بےعلے
هزار بار یتیمے را تجربه کرده ام.
فاجعه ایست رمضان هاے بدون تو
نمیدانیم بر کدامین درد
شکیبایے پیشه کنیم؟
بر هیبت آنکس که از دست میدهیم
یا بر غربت آنکس که بدستش نمےآوریم؟
تو بگو
شیعه چند سال دیگر
به تحمل این درد محکوم است؟
دو شب از لیلةالقــــدر گذشت
و مـــن فقط یک نشانے از پیراهنت
میخواهم
تقدیر مرا
به همین یک نشانه زیبـــا کن.
#یاعالےوبحقعلےعجللولیکالفرج
#آجرکاللهیاصاحبالزمان
@Emamkhobiha🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ #نقارھ_خونہ🔉 ]
شهادت نوش جانت 😭
#حاج_میثم_مطیعی
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#بسیار_دلنشین 👌👌👌
#شهدا_شرمنده_ایم_که_مدام_شرمنده_ایم
#الهی_به_الحسین_العفو
[در این هیاهـو
با گوش دل بشـنو💓]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شهیدانہ❣]
#خدای_خوب_ابراهیم☘️
💛فقیری به مسجد آمده بود و کفش مناسبی نداشت، ابراهیم پیش او می رود و کفشهایش را به آن مرد هدیه می دهد. خودش در گرمای ظهر تابستان، با پای برهنه از مسجد تا خانه می رود. او واقعا مرد خدا بود.
#شهید_ابراهیم_هادی🌸
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
عشقت رسید❤️ •
لحظه به لحظه به داد دل💚•
دلبستهی تو، دم همه دم، بوده ایم ما😎👌
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_چهلم تاريكي از كوچه هاي تنگ خرمشهر برچيده شـده اسـت . سـينه
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_چهل_یکم
صالح تانكي را كه غرش كنان پيش مي آيد و تيربارش، باران فشنگ بر سر و
رويشان مي ريزد، از پاي درمي آورد. خدمـه اش بيـرون مـي ريزنـد و بنـاي فـرار
ميگذارند كه دست ناصر به ماشة سلاحش مي رود و آن هـا را روي زمـين ولـو
ميكند. رضا دشتي ذوقكنان به طرف تانك ميدود و ميگويد: 😃
ـ بچه ها، كي رانندگي تانك بلده؟
هيچ كس جواب نميدهد. صالح ميگويد:
ـ اقلاً بريم مهماتشو بياريم!
صالح به طرف تانك مي دود. ميخواهد داخل آن شود و مهماتش را بيـرون
بياورد كه زني از تانك بالا ميآيد؛ لخت و مست.
زن از تانك كه پايين مي آيد به زمين ميخورد و هرچه مـي خواهـد روي پـا
بايستد، نمي تواند. پف كرده و تلوتلو مي خورد. صـالح، تنـد چـشمش را از زن
ميكند؛👀 با غيظ آب دهان بر زمين مي انـدازد و بـه درون تانـك مـي رود. ناصـر
ناگهان از پنجرة ساختمان كشتارگاه متوجه آتش دشمن مي شود. به بچه ها نهيب
ميزند:
ـ بچه ها سنگر بگيرين؛ اومدن توي كشتارگاه!
هركدام جان پناهي پيدا مي كنند و تن كوفته و سنگين خـود را بـه پـشت آن ميكشند. رگبار كلاشي كه از كشتارگاه بيرون مي آيد هر لحظه بيشتر مـي شـود. ☄
زن همچنان جان مي كند كه روي پا بايستد، امـا نمـي توانـد . عاقبـت هـم آتـش
كلاشهاي دشمن بدنش را سوراخ سوراخ ميكند و بر زمينش ميزند.
صالح با بغل پر، از دهانة تانك بيرون ميآيد كه ناصر نهيب ميزند: 🗣
ـ مواظب باش، توي كشتارگاهن!
دوباره گلوله هاي توپ و خمپاره وسط جنت آباد بر زمين مي خورد و زمـين
را شكاف مي دهد. چند تركش بر شكم شـهيدي مـي خـ ورد كـه روي برانكـارد
خوابيده است و سينه اش را مي شكافد. جمعيـت، درازكـش مـي كننـد و منتظـر
خاموش شدن آتش دشمن ميمانند اما گلوله ها تمامي ندارد.😞
شهدا را برمي دارند و به داخل شهر فرار مي كنند. فرياد كشدار «ياحسين»، از
ميان جمعيت مضطرب، بلند شده است . جنازه ها و زخمي ها را برداشته اند و بـه
سمت مسجد جامع ميدوند. 🏃♂
تانكي مي غرد و به سمت بچه ها مي آيد. ناصر صالح را نگاه مي كنـد . صـالح
تنها گلولة باقيمانده را با حسرت نگاه مـ يكنـد و آن را بـه گلـوي آر .پـي .جـي
ميگذارد. ميخواهد به سمت تانك نشانه رود كه رضا ميگويد:
ـ صالح مواظب باش، اين آخرين گلوله است!
صالح چشمهايش را روي تانك ريزتر ميكند و با التماس ميگويد: 👀
ـ اي دست، تو را به جان مهدي اين بار نلرز.
و آرامتر زمزمه ميكند:
- اي چشم تو را به جان حسين اين بار دقيقتر ببين.
نفس ناصر و رضا و فرهاد در سينه حبس شده و نگران قد و بـالاي ريـز و
كوچك صالح را نگاه مي كنند. دست صالح آرام بر ماشه مي رود و گلولة سرخ و
داغ آر .پي.جي را به سمت تانك رها مي كند. بچهها هيجان زده گلوله را تعقيـب
ميكنند. گلوله سينة تانك را سوراخ ميكند و آتش و دودش را به هوا ميدهد😍
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi