eitaa logo
خادم مجازی
154 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ 💌 ] | 🍂از صحبت های عامیانه شهیــ🕊ــد با مادرش در وصیت نامه؛ ✍مادرم دوستت دارم و تو خسته شدے و زحمت کشیدیےتا مرا بزرگ کردےو میخواهم به‌شما بگویم که مثل حضرت زینب صبرکنے،مثل ام البنین که چهار جوان تقدیم کرد و صبور ماند براے پسرانش ناراحت نشد و براے حسین ناراحت شد😔و تو یک پسر تقدیم کرده اے و باید جوانان بیشترے تقدیم‌کنے😊و قطعا باید صبور و مومن باشے چون تو مرا در این خط بزرگ کردے و برایت چیز عجیبے نخواهد بود که پسرت"شهیـــد"شود تو بودے که براےشهــادتم دعا کردےو مرا براے آن تربیت کردے پس صبور و مومن باش و مرا ببخش و برایم دعا کن این چیزیست که میخواهم به تو بگویم..🙂 دورے سخت است ولی دوباره همدیگر را ملاقات میکنیم اما در بهشت..😊😍😇 از من راضے باش و مرا ببخش نمیدانم دیگر چه بگویم.. میخواهم تو هم مانند مادر دیگر شهـــدا صبور باشے و سرت را بالا بگیرے که پسرت"شهیـــد"شده..☺️ قطعا خودِ مادرم هم میداند که قلــ❤️ـب پسر و مادر چقدر بهم نزدیک است و براے هم قلبشان تحت تاثیر قرار میگیرد❤️ همه چیز بین مادر و فرزند جداست.. او چقدر دوستم دارد و من چقدر دوسش دارم که مرا از بچگےبزرگ کرد و به اینجا رساند و قطعا خدا پاداش این کار را به او خواهد داد و نمیدانم که چطور خواهد شد که در منطقه‌ےکوچک و بزرگ به او بگویند پسرت"شهیـــد" شده و چگونه گریه خواهد کرد..😔 "دوستــــت دارم"😊 (وشهید با خنده ادامه میدهد)؛الان همه تحت تاثیر قرار میگیریم‌و گریه میکنیم..😀 ادامه دارد..👌 🌹 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] | ✍وقتی آمد آنقدر شیرین زبان بود و خوب حرف می‌زد که به راحتی آدم را وابسته خودش می‌کرد😊 همیشه فکرمیکردم با سخت گیری خاصی که من دارم به این راحتی به هرکسی جواب مثبت نمیدهم😁 چون خودم در ورزشهای رزمی دفاع شخصی و کنگفو کار می کردم علاقه داشتم همسرم هم رزمی کار باشد🗡☺️ ‌هر رشته‌ای را اسم می‌بردم،امین تا انتهای آن را رفته بود😳 در 4 رشته ورزشی جودو،کنگفو،کاراته و کیک بوکسینگ مقام کشوری داشت،آن‌ هم مقام اول یا دوم!😑 همان جلسه اول گفت رشته ورزشی شما به نوعی برای خانم‌‌ها مناسب نیست و حتی پیشنهاد جایگزین‌هایی داد!😒 گویا مقالاتی در این زمینه نوشته بود و حتی رشته ورزشی جدیدی را ابداع کرده بود..😍 این جلسه اولین جلسه‌ای بود که ما تنها صحبت کردیم.. خصوصیات اخلاقیمان شباهت زیادی به هم داشت😊 امین واقعاً به طرف مقابل خیلی بها می‌داد😊 قبل از اینکه کاملاً ‌بشناسمش،فکر می‌کردم آدم نظامی پاسدار،با این همه غرور،افتخارات و تخصص در رشته‌های ورزشی چیزی از زن‌ها نمی‌داند!😒 اصلاً‌ زمانی نداشته که بین این‌همه زمختی به زن و زندگی فکر کند🤔 اما گفت«زندگی شخصی و زناشویی‌ و رابطه‌ام با همسرم برایم خیلی مهم است!مطالعات زیادی هم در این زمینه داشته‌ام و مقالاتی هم نوشته‌ام.» واقعاً بهت زده شده بودم..😐 با خودم می‌‌گفتم آدمی به این سن و سال چگونه این همه اطلاعات دارد🤔😐 انگار میدانست چگونه باید دل یک زن را به دست بیاورد..🙊 هیچ چیزی را به من تحمیل نمی‌کرد مثلاً‌ می‌گفت فلان رشته ورزش ضررهایی دارد،می‌توانید رشته خودتان را عوض کنید اما هرطور خودتان صلاح می‌دانید. من کنگفو کار می‌کردم که به نظر امین این رشته آدم را زمخت می‌کرد و حس مردانه به خانم می‌دهد. این‌ها موجب می‌شود که زن احساساتی نباشد. به جزئی ترین مسائل خانم‌ها اهمیت می‌داد👌واقعاً‌ بلد بود خودش را در دل یک زن جا بدهد! من همچنان گزینه سکوت را انتخاب کرده بودم..! درمقابل امین حرفی برایم نمانده بود..😶 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_دوم روشنايي را كه پشت سر مـي گـذارد، دوبـاره تيرگـي شـب او را
[ 💌 ] ـ ننه جون چي شده؟! مردم چي ميگن؟! 😱😱 اين بار به حرف مي آيد: ـ خلاصه ننه، جنگ شروع شده؛ هر فكري دارين بكنين . 😢😢 اگه تـو ايـن دو روز طفره مي رفتين و حاضر نمي شدين برين خونه دايي، ديگه حـالا مجبـورين .🤨🤨 هليكوپترهاشون از دور ديده مي شن. نيم ساعت به نيم ساعت يـا خودشـونو نشون مي دن يا الكي شليك مي كنن. 🚁🚁 فقط منتظرن كه پاسگاه ما عكس العمـل نشون بده. حتي چند نفر، با دوربين ارتشی ها سنگرهاشونم ديدن. چشم و دهان پدر و ماد ر، به طرف ناصر بازمانده است . 🥺🥺 هاجر هم، گاه برادر را مي پايد و گاه پدر و مادر را . ناصر براي گفـتن آنچـه ديـده شـتاب مـي كنـد . دستش را در هوا تكان ميدهد و ميگويد: ـ اينا نقشه هايي براي خودشون كشيدن . حالا ديگه چه بخواين و چه نخواين، از فردا صبح بايد برين خونه دايي . اونجا هم از مرز دوره و هـم از تيـررس اونها، اينجا هم سر راهه، هم بغل اين دكل بدمصبه.😱😱 اگه خداي نكرده خبري بشه، دير بجنبين، رفتين! چشمهاي مادر گشاد شده و دستپاچه است .🥺🥺 تندتنـد آب دهـانش را قـورت ميدهد و ميخواهد چيزي بگويد: ـ آخه مادر مگه جنگ الكيه ! ما چه هيزم تري بهشون فروختيم كه مي خوان با ما جنگ كنن؟ تازه ... مگه مي شه آدم خونه و زندگيشو ول كنه و بره سـربار مردم بشه؟! 😤😤 پدر ساكت مانده است و سيگار مي كـشد . يـك جفـت چـروك بـزرگ بـه پيشاني انداخته و هيچ چيز نميگويد. 🚬🚬 ناصر در جواب مادر ميغرد: ـ گفتم كه ننه، چه بخواين و چه نخواين، بايد برين . مجبورين! ميدوني اجبار يعني چي يا نه؟ يا بايد دست بچه هاتو بگيري و بري، يا بموني و يكي بعـد از ديگري براشون «ننه ننه » كني. شايدم برا همه شون يك جا. يا اصلاً شـايدم زبونم لال، فرصت ننه ننه پيدا نكردي و همه تون يكجا از بين رفتين. 😤 زن اشكهايش را پاك ميكند و حرفهاي ناصر را نميشنود: 😢😢 ـ خـوب، فـرض كـن راضـي ام شـديم و رفتـيم. تـو و حـسين چـي؟ مگـه نميخوايين با ما بيايين؟ ـ شما غصة ما رو نخورين؛ ما جوونيم و اگه خبري شد مي تونيم از خودمـون دفاع كنيم . تو و بابا، دست دو تا دخترتونو بگيـرين و همـين فـردا از اينجـا دورشين. مرد، با ته سيگارش سيگار بعدي را روشن مي كند و با دود آن، هـواي اتـاق 🚬🚬 سنگينتر و گرفته تر ميشود. دستهاي زن بالا ميرود و استغاثه ميكند: 🤲🤲 ـ يا فاطمةزهرا! تو رو به جون عزيزت حسين، خودت كمكمون كن. 😭😭 صداي ترمز ماشيني پشت در، گفتگو را قطع مي كند و صداي زنـگ، هـاجر را به بيرون ميپراند. همه ساكتند. پدر بلند صدا ميكند: ـ شهنازه؟ ـ آره بابا؛ شهنازه و داداش حسين. دوباره صداي ماشين بلند مي شود و قبل از اينكه شـهناز و حـسين بـه اتـاق برسند، غرشش در كوچه گم مي شود. هاجر خـون هـاي شـتك زده روي چـادر شهناز را كه مي بيند جا مي خورد و حيرت زده مـي گويـد : «شـهناز !» 😱😱و همـان جـا پايش سست ميشود. حسين، شهناز را عقب ميزند و ميگويد: ـ صبر كن اول من برم و يواش يواش جريانو بهشون بگم، بعد خودتو نـشون بده. اگر ننه تو رو اينجوري ببينه، دق ميكنه. شهناز، خواهرش را به اتاق مي فرستد و از او مي خواهد كه چيزي بـه مـادر نگويد. 😢😢 زير نور چراغ راهرو، چادرش را نگاه مي كند. خون خشك، جابـه جـاي چادر را لك انداخته است . ميخواهد چادر را وارونه سر كند كـه صـداي جيـغ مادر، دست پاچه اش ميكند.😱😱 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
Part03_مرور کتاب آنسوی مرگ.mp3
6.98M
[• 🖇💌 •] 『 بـادِيدَنِ‌دوسْٺ‌یا‌هوایـشــ ديگـࢪ‌چہ‌ڪُنَد‌کسۍ‌جہان‌را..؟!🍓♥️』 Eitaa.com/Khadem_Majazi
60376-80.mp3
4.82M
[ ‌• 🔗 • ] باموضو؏ِ: [ 'استاد_ملایی . . ماباید در زندگی هدفی برای خودمان مشخص کنیم و برایش برنامه ریزی کنیم تا به کمال برسیم واین هدف باعث تلاش بیشتر ما بشود، ودر رفتار و عمل ما مشخص باشد . سبک زندگی ما منتظر باید با بقیه فرق داشته باشد. . . °|🍃🕊|° • Eitaa.com/Khadem_Majazi
4_6025948169802615435.mp3
10.48M
[ ‌• 🔗 • ] باموضو؏ِ: ۳ ⬅️ تنها درک این موضوع برای انسان بس است که؛ " ماه رجب " مانند ماه های دیگر نیست که همه انسان ها بتوانند به آن وارد شوند! ⬅️ کسانی اهل رجب می‌شوند که به این ضیافت بزرگ الهی شده باشند. چگونه می‌توان جزو مدعوین این ضیافت بود؟ [ . . . . °|🍃🕊|° • Eitaa.com/Khadem_Majazi