eitaa logo
خادم مجازی
145 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_شصت_ششم آخه بيرون نرفتن من كه نبايد اينقدر تو رو نگران كن
[ 💌 ] چند نفر از بچه ها صدا ميزنند: 🗣 ـ بنداز! ـ بنداز ديگه ... اَ ! اما دختر ثابت مانده و به اتاقك انتظامات زل زده . 👀 يكي از بچه هـا مـي رود و ميخواهد توپ را از او بگيرد كه ناصر تند خودش را به دخترك ميرساند و در اتاق انتظامات، دنبال چيزي ميگردد كه دل دختر را به خود مشغول كرده است . 🤔 مسئول انتظامات را مي بينـد كـه روي صـندلي نشـسته، بچـه اش را روي زانـو نشانده و موهاي او را شانه ميزند. 👀 توپ، با دستي كه دختري به آن مي زند، از بغل دخترك بيرون مـي پـرد و او را به خود مي آورد. دختر چشم از بچه اي كه روي زانوي مرد نشسته مـي كَنـد و به دنبال توپ ميدود. 🤨 دل ناصر فرو مي ريزد. قلبش ميتپد و كنار ديوار زمينگير مي شـود . نگـاهش را دنبال دخترك دور ميدهد؛ اما او رفته و توان ناصر را هم با خود برده است😞 ياد خرمشهر و شهدا، دوباره به ذهن ناصر مـي دود و دلـش را بـراي رفـتن، بيقرار مي كند. ريزش باران بيشتر شده است .🌨 چندتايي از بچه ها، حياط را تـرك كرده اند. باران، بر آنهايي هم كه مانده اند غالب مـي شـود و از حيـاط بيرونـشان ميكند.🏃‍♂ ناصر زير باراني كه بـر سـر و رويـش باريـدن گرفتـه و هـر آن تنـدتر ميشود، تنها مانده است .😔 از لابه لاي قطرات رشت باران، راه رفـتن مـي جويـد؛ راه رفتن به خرمشهر و جلب رضايت پدر و مادر . 😞 دانـه هـاي بـاران، هـر لحظـه درشت تر مي شود. ناصر تن سنگينش را از زمين مي كَند و مـي خواهـد بـه هتـل برگردد كه مرد نگهبان از اتاقك انتظامات بيرون ميآيد: ☺️ ـ چرا زير بارون نشستي؟ 🤔 ناصر سر برميگرداند و نگهبان را ميبيند. ـ بيا تو؛ بيا اينجا پيش من. ـ نه بايد برم. ـ ميري، دير نميشه. ـ چرا اتفاقاً دير ميشه. كلاه اوركت خاكي رنگش را به سر مي كشد و با عجله مي رود. امـا نگهبـان شگفت زده او را نگاه ميكند و منظور ناصر را از دير شدن نميفهمد.🤔 ـ حتماً ميدوني كه امشبه؟ ـ يقين دارم؛ حتي تاريخشو هم يادداشت كردم؛ همين امشبه. ـ پس چرا جهان آرا خودش هنوز نيومده؟ ـ خيلي هم دير نكرده؛ هنوز هوا روشنه؛ برنامة ما با تاريكي شروع ميشه.☺️ بچه ها منتظر نشسته اند، يا به ساعت نگاه مي كنند، يا به آفتـاب - كـه رنـگ باخته و در سر اشيب مغرب، خودش را پايين مـي كـشد تـا روي سـر بعثـي هـا غروب كند .- كوچك ترين صدايي كه از بيرون سنگر شنيده مي شود، بچـه هـا را به هواي جهان آرا بيرون مي كشد. 🥺 سنگرشان همان ساختمان سه طبقه اي است كه پيشتر هم در آن بودند . بالايش ديده باني مي دهند و چند جاي طبقـة ميـان ياش را سنگر ساخته اند و در پايين هم مهمات و وسايل زنـدگي شـان را ريختـه انـد .😞 بهروز، بالا ديده باني مي دهد و ناصر و فرهاد و صالح هـم پـشت كمين گـاه هـاي طبقة مياني پناه گرفته اند و منتظر جهانآرا و برنامه امشب اند. شليك هاي شبانة دشمن شروع شده و صداي گرومب گرومب آن به گـوش ميرسد.👂🏻 روزها آتششان خاموش است، اما شب شليك را شروع مي كننـد .😱 حـالا هم خورشيد نفس هاي آخرش را مي كشد و در تـدارك رفـتن اسـت😢 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi