خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_شصت_و_یکم فروشنده ها زور مي زنند تا صدايشان را از هم بلندتر
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_شصت_و_دوم
ناصر دلش براي مادر میسوزد و به دلداري ميگويد:☺️
چيزي نيس ننه؛ ايشاالله جنگ زود تموم مي شه و بر مـي گـردين سـرخونه و
زندگيتون. فكر خونه رو هم نكن . همه اينها رو هم بـه خـاطر خـدا داريـن ميدين.✋
مادر آرام ميشود و ميگويد:
ـ خدايا، خودت قبول كن.
هاجر از عروسكش ميپرسد و از گلهاي كاغذي حياطشان.🥀🍂
ناصر ميگويد:
ـ گلهاي حياط رو كندن و به جاشون مين كاشتن . پاي عروسڪتم تركش قطع
كرده.😔
پدر ميپرسد:
ـ خونه خيلي خراب شده؟🤔
ناصر سر ميجنباند كه : اييي.
مادر و هاجر به ناصـر زل زده انـد و چـشم از او برنمـي دارنـد . مـادر بـراي
چندمين بار، از آمدن ناصر ابراز شادماني ميكند:😊
ـ ننه، خوب شد اومدي؛ خيلي دلم براتون تنگ شده بود . مي گـم، حـسين بنـا
نداشت بياد؟
دلِ ناصر، با سؤال مادر زخم ميخورد و غافلگير ميشود.
دستپاچه ميگويد:
ـ نه، نه... تصميم نداشت. اون خيلي كار داره.
مادر رهايش نميكند:
ـ پيغومي، چيزي نداد؟
ناگهان فكري به ذهن ناصر ميآيد: 🤪
ـ چرا؛ خنديد و گفت به ننه بگو، من خيلي دوست دارم شهيد بـشم . شـوخي
كرد، ميخواست ببينه توچه ميگي؟ 😜
اشك به چشمهاي گود رفتة مادر ميآيد:
ـ الهي قربون قدوبالاش برم؛ اونكه البته دوس داره؛ اما من «مادرم»!
ناصر وقت را غنيمت ميشمرد و پشت بندش ميگويد:
ـ عوضش نميگي فرداي قيامت پيش امام حسين رو سفيد و سربلندي؟
ـ چرا، اون كه هس؛ خودم ميدونم اسلام خون ميخواد، اما..😔
ـ اما چي؟🤓
ـ رضام به رضاي خدا؛ ايشاالله خدا همه شونو حفظ كنه تا ريـشه ظلـم از بـيخ
كنده بشه.
ناصر احساس ميكند زمينه براي دادن خبر آماده ميشود.
تند به مادر ميگويد:
ـ ريشه صدام و هر تجاوزگر ديگه اي رو خون مي كنه، خون مـن و حـسين و
شهناز و بقيه.
تصميم مي گيرد از زخم ي شدن برادرش شروع كند و بعد خبـر را بـه مـادر
بگويد:
ـ ميگم جدي ننه، اگه يه روز بشنوي حسين زخمي شده، چه كار ميكني؟🤨
پدر نگاهش را از زير سيگاري پر از خاكستر مي كَند و بـه ناصـر مـي دوزد.
چشمهاي مادر هم گشادتر ميشود و به شك ميافتد: 😳
ـ ناصر نكنه حسين طوريش شده و داري منو سر ميگردوني؟!😟
ـ نه بابا، فقط پرسيدم، همين !
و تصميم مي گيرد صحبت را عوض كند . ذهنش را مي كاود و دنبال موضوع
ديگري مي گردد. هيچ چيز به نظرش نمي رسد جز دختركي كه خانواده اش زيـر آوار ماندند و ناصر به خانه آوردش
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi