eitaa logo
خادم مجازی
154 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_چهل_سوم اهاي سنگين و تن كوفته اش را از زمين مي كند اما همة و
[ 💌 ] زن ميخواهد براي به دوش كشيدن جنازه ناصر را كمـك كنـد كـه ناصـر نهيـبش ميزند: 🗣 ـ شما برو! اينجا را دارن ميزنن، درست نيست وايسي. 😞 حلقه هاي چشم زن پر از اشك ميشود و ميگويد: مگه جون ما از شما جوونا عزيزتره مادر؟ 🥺 ـ آخه الان كاري نميتوني بكني؛ من خودم ميآرمش. تو برو مسجد من ميآم اونجا، اسلحه رو ازت ميگيرم. زن تازه يادش مي آيد كه سلاح ناصر را در دست دارد . وحشت زده تفنگ را نگاه ميكند و ميماند:👀 ـ چطوري ببرمش؟ ـ همينطور كه تا حالا آوردي. زن ميپرسد: ـ سرشو به كدام طرف بگيرم؟ ـ هركدوم طرف راحتتري. نترس؛ روي ضامنه. برو ديگه؛ منم اومدم.🏃‍♂ زن سر كلاش را رو به زمين مي گيرد و مضطرب جلو مـي افتـد . ناصـر زيـر جثة بي حركت زن به هن و هـن افتـاده و عـرق، تمـام بـدنش را پوشـانده و از صورت و سينه ستبرش سرازير شده اسـت .😓 آخـرين تلاشـش را مـي كنـد و بـا ناتواني خود كلنجار مي رود كه چند زن و مرد به طرفش مي دوند. زن هـا جنـازه را از كمرش ميگيرند و مردها ميپرسند: ـ بازم هست؟ ناصر به زور انگشت دست هايش را به علامت «نه» بالا مي برد و كنار ديوار، خودش را روي خاك ول مي دهد. نفس هاي بلند و كشدارش و به شماره افتـاده است. 😥 آرنجش را بالا ميبرد و روي پيشاني ميكشد و خيسي اش را نگاه ميكند. 👀 سرش را كه روي دست ها ميخواباند، پلك هايش سنگين روي هم مي آيند. 😴 ـ چِت شده ننه؟ ناصر به دنبال صدا و باد گرمـي كـه بـر صـورتش مـي وزد، سـرش را بلنـد ميكند. همان عاقله زن است كه تفنگ ناصـر را بـه دسـت دارد . 👀 درمانـدگي در تمام تنش دويده و اشك، حلقة چشم هايش را پر كرده است .🥺 پـرِ چـادرش را از كمر باز مي كند و آن را در هوا تكان مي دهد و ناصر را باد مـي زنـد .☺️ زن دوبـاره ميپرسد: ـ بميرم ننه، چيزيته؟ 😢 ناصر دردش را پنهان ميكند: ـ نه مادر، چيزي نيست؛ زحمت نكش، خنكم شد. بعد، از زمين كنده ميشود و به زن ميگويد: ـ برو بريم. ☺️ زن نگاه از ناصر نمي كند؛ هم براي خستگي اش دل مي سوزاند و هـم بـراي مقاومتش غبطه مي خورد. اشك هاي ناصر بيشتر مي شود و روي گونه هايش خط مياندازد.😭 دست روي دلش مي گذارد و در حالي كه در خود مچاله مي شـود بـه سختي ميگويد: ـ خدايا از همة اين مردم قبول كن. 🤲 ناصر به خود ميپيچد. چشم هاي زن بيرون ميزند: 👀 ـ بميرم، دلت درد ميكنه؛ آره؟ فشار دست هاي ناصر روي دلش كمتر مي شود و تلاش ميكند تا اخـم هـاي صورتش را باز كند: ـ نه؛ مهم نيست.😄 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi