[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
⚘﷽⚘
مهربان پدرم ، مهدے جان
با چه شوقے رمضان را آغاز کردم و براے ظهورت ختم قرآن برداشتم و هر افطار و سحر ، " الهے عظم البلاء " خواندم و گریستم و شب هاے قدر به نیت دیدارت قرآن بر سر گذاشتم و ضجه زدم ...
و حالا رمضان در آخرین منزلگاه است و من همچنان سوزان در آتش فراقت ...
تو بگو چه کنم با این غم ؟ ...
تو بگو این فرزند چشم به راهت پس از یکماه روزه دارے به امید استجابت دعایش ، چه کند؟
تو بگو بدون رویت ماه رویت ، چگونه عید بگیرد؟
تو بگو به چشمانے که تمام این ماه به در دوخته شده بود ، چه بگویم ؟
تو بگو به قلبے که تمام این لحظه ها تو را وعده داده بودم ، چه بگویم ؟
تو بگو چه کنم ؟
بگو چگونه سرکنم روزهای طولانے ندیدنت ؟
#التمـــاسدعــاےفـــرج
در افق آرزوهایم
تنها *♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡* را میبینم...
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
1_126322640.mp3
9.58M
[ #نقارھ_خونہ🔉 ]
وقتی دلت برای شهدا تنگ میشه💔 و تو کارت گره می افته اونوقت تنها امیدت مدد شهداست🤲😭
#حاج_مهدی_رسولی
#بسیار_زیبا 👌
#دلتنگی_برای_شهدا
#درد_دل
#آرزو_شهادت
[در این هیاهـو
با گوش دل بشـنو💓]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #جاماندھ😓 ]
می گـویند :
شهـدا رفتند تا ما بمانیم ...
ولـــی
من می گویـم :
" شهـدا رفتند تا ما هم
به دنبالـشان بـرویـم "
آری !
جـامانـده ایـم ...
دل را بایـد صـافــ کـرد !
#رزقڪ_شهـادت
#دلتنگ_شهادت
[من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
سر آن سر که افتد به پای رضا•|✨🍃|•
دل آن دل که دارد هوای رضا•|✨❤️|•
رضای خدا گر طلب میڪنی•|✨📿|•
دلا! رو طلب ڪن رضای رضا•|✨🌹|•
به دنیا چه ڪارش؟•|✨✋|•
ز دوزخ چه باڪ؟؟•|✨🍃|•
جگر خستهی مبتلای رضا •|✨🌹|•
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_چهل_پنجم ـ معلومه ننه؛ چن روز تشنگي و گشنگي، دل پيچه ميآره؛
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_چهل_ششم
صـداي گريـةپرستار، راننده را به خود مي آورد. راننده از جـا كنـده مـي شـود و بـه طـرف او
ميرود. 🏃♂
چند زن و مرد ديگر هـم دورشـان جمـع شـده انـد و گريـه مـي كننـد . 😭
دست هاي پرستار مثل دست هاي ناصر شده است؛ مي لرزد و نمي توانـد سـوزن
سرم را در رگ جوان فرو كند. 😥
پرستار هنوز از جوان واهمه دارد . زن ديگري را به كمك مي طلبد كه جوان،
با نالة ضعيفش او را مطمئن ميكند:
ـ نه خواهر ! خيالت راحت باشه؛ عطشم يه كم نشست . احتياجي به كمك اون
نيست. ☺️
ناصر وارد محوطه مي شود. خط سرخ خون هاي دلمه بـسته اي كـه تـا سـالن
مسجد كشيده شده، تكانش مي دهد. گوشة مسجد را پر از شهدايي مي بينـد كـه
زير پارچه هاي سفيد و سياه دراز كشيده اند، برايشان فاتحه مي خواند. 😞سراغ شيخ
شريف را ميگيرد. جواب ميشنود:
ـ با «آلبوغيش» و گروه «االله اكبر» رفتن خط.
ناصر همين كه اسم گروه االله اكبر را مي شنود، ياد روزي مـي افتـد كـه شـيخ
پرسيد از كدام گروهي؟ و او گفت : «گروه عقرب ». شيخ خنديد و گفت : «گـروه
عقرب چيه دلاور؟ بگو گروه االله اكبر، گروه عاشورا ». با يـاد او محبـت شـيخ در
دلش بيشتر مي شود و آتش ميل ديدار او در سـينه اش زبانـه مـي كـشد .😍
ناگهـان مشهدي محمد، متولي مسجد را مي بيند؛ سلامش مي كند. مشهدي محمد، ناصـر
را بغل ميكند و صورت گوشتالود و بزرگش را ميبوسدـ چه خبر ناصر؟ تا كجا اومدن؟
اشك به چشمهاي ناصر ميدود و ميگويد: 🥺
ـ تا كشتارگاه! اين شهدا رو كجا ميخوان به خاك بسپارن؟😔
مشهدي محمد، پرِ چپي هاش را دور گردن ميكشد و عرقش را ميگيرد:
ـ بايد يه قبرستون ديگه بنا كنيم ناصر؛ جنت آباد كه داره محاصره ميشه. 😞
عمو عباس پارچه فروش از راه مي رسد و وقتي قسمت آخر حرف هاي ناصر
و متولي مسجد را ميشنود، با عجله ميگويد :
ـ ميبريمشون آبادان.
ناصر ميماند:
ـ اينا شهداي اين شهرن، ببريم آبادان؟! 😢
عمو عباس انگار كه تصميمش را گرفته ميگويد:
ـ اينا مال اين شهر بودن، اما حالا مال همة شهرهايند؛ مال همه مسلمونا ... اينو
شيخ شريف خواسته. 😔
جواب عمو عباس، به دل ناصر مي نشيند. به طرف او مي رود تا كمـك كنـد
كه شهدا را به آبادان منتقل كنند. 😢
تا حالا تاريكي در كوچه پس كوچه هاي زخمي شهر حكومت مي كـرد، امـا
چندي است كه سپيدة صبح - تازه نفس - به كمك بچه ها آمده تـا خـودش را
در شهر پهن كند و دشمن را راحت تر در تيررس مدافعين شهر بگـذارد .🙂
سـپيده ميداند كه دشمن تيرش را در تاريكي مي زند و خودش را در پس ديوار سياهي
پنهان مي كند و حالا كه دمدم هاي صبح است و او دارد از راه مـي رسـد، دشـمن
عزا ميگيرد و تنش به لرزه ميافتد.😌
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
♦️اگر همسران جوانی که شوهران فداکار
و جوانمردشان به میدانهای نبرد رفته بودند،
به بهانهی داشتن فرزندان خرد، زبان شکوه
باز میکردند، باب شهادت و مجاهدت بسته
میشد. شما به گردن این انقلاب و این کشور
و این ملت و تاریخ ما حق دارید.» 1380/11/2
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
راز پلاڪ سوخته
🌀•|ڪوله پشتی اش را گرفتم توی دستم،
تا بغض چشمانم را دید ،گفت: قول دادی بی تابی نکنی❗️
من هم قول میدهم زود برگردم.
همیشه قولش، قول بود👌
سه روز از رفتنش نگذشت که برگشت؛ با #پلاکی_سوخته 😔
#همسر_شهید
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_طهماسبی❤️🌿🖇
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید مرتضی مسیب زاده •• ـــــــــــــــــــــ
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید سعید مسافر ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃
#شهید مدافع حرم
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🍃🕊••
[ #شہید_زندھ💖 ]
رفقــاي شهـــيدم پشت پيراهنشان نوشته بودند راه #قــدس از كربلا ميگذرد. به كربــلا رسـيديم. به قـــدس هم ميرسيم؛ با پيراهـــنهایی كه پشتش نوشته:
#مرگ_بر_آمريكا
#حاج_حسین_یکتا:
[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉]
Eitaa.com/Khadem_Majazi