روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
🔺یک قرار روزانه 🔺 هرروز یک فراز از زیارت جامعه کبیره (قسمت ۳ ) برای شناخت امام و انس با حضرت از ا
🔺یک قرار روزانه 🔺 هرروز یک فراز از زیارت جامعه کبیره (قسمت ۴ )
برای شناخت امام و انس با حضرت از امروز با هم زیارت جامعه کبیره را خطاب به حضرت ولی عصر عج میخوانیم
💫 السَّلامُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ
وَ مَسَاكِنِ بَرَكَةِ اللَّهِ
وَ مَعَادِنِ حِكْمَةِ اللَّهِ
وَ حَفَظَةِ سِرِّ اللَّهِ
وَ حَمَلَةِ كِتَابِ اللَّهِ
وَ أَوْصِيَاءِ نَبِيِّ اللَّهِ
وَ ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ
صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه
وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ برکاته
💫سلام بر شما مولا جان (عج)
که جايگاه شناخت خدایید
و مسكن بركت خدایید
و معدن حكمت خدایید
و نگهبان راز خدایید
و حامل كتاب خدایید
و جانشين پيامبر خدا، و فرزندان رسول خدایید
که درود خدا بر او و خاندانش باد
و رحمت و بركات خدا بر شما باد
💫میدونی امام زمان (عج) "مَسكَنِ بَرَكَةِ اللَّهِ " هستند، یعنی چه؟!
💫باید اول بفهمیم برکت یعنی چه!
برکت یعنی قرار، یعنی ثبات.
💫در زبان عرب، وقتی شتر را میخوابانند این خوابانیدن شتر و خوابیدن شتر را تعبیر به بروک میکنند، بروک از همین ریشه است از ریشهی برکت است. شتر وقتی زانو زد خوابید دیگر این طرف آن طرف نمیرود قرار و ثبات پیدا میکند.
💫یا به زبان عرب در صحرا در بیابان یک حفرهها گودالهایی است که در آن آب جمع میشود برکه میگویند از همین ریشه است چون آب در آن جا قرار پیدا میکند راکد است این طرف آن طرف نمیرود.
💫یک موفقیتی نصیب شما میشود تبریک میگویند از همین ریشه است یعنی ان شاء الله این موفقیت برای شما بماند از دست شما نرود، در اعیاد به هم تبریک میگوییم میگوییم ان شاء الله این سعادت که از رهگذر امروز نصیب شما شده دائمی باشد یک معنای دیگر برکت به معنای رشد و فزونی است.
💫پس برکت یعنی خیر باقرار که از دست نرود، یعنی قرار ثبات یعنی رشد و فزونی و یعنی نعمت و موهبت، یعنی سود بسيار و پايدار
💫حالا "مَسكَنِ بَرَكَةِ اللَّهِ " یعنی محل سکنی و جایگاه برکت. یعنی منزلگاه و محل قرار برکت!
💫خیلی این عبارت عجیبه: یعنی خود برکت خداوند، در وجو د ائمه سکنی گرفته!
💫یعنی اگه رشدمیخوای، رشدی که پایدار باشه و بمونه و روزافزون باشه، در تمامی ابعاد زندگی، رشد مالی، خانوادگی، اخلاقی، معنوی، ... همه و همه برو زانو بزن جلوی "مَسكَنِ بَرَكَةِ اللَّهِ" ، برو سراغ امام عصرت (عج).
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بهترین عبادت
#علی_خیرآبادی
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
#نماز_شهیدان
✨ پایی که در مسجد جا ماند! ✨
💧 با اینکه چند سالی از پیروزی انقلاب می گذشت، هنوز مسجد محله ما از غربت بیرون نیامده بود. عده ای گمان می کردند نماز خواندن در مسجد مخصوص پیرمردها و پیرزنهاست.
🕯 برخی هم کارایی #مسجد را محدود به زمان مرگ و می ر افراد می دانستند.
حسن، بسیار باصفا و دوستداشتنی بود و با چهرة بشّاش و خنده هایش خود را در دل همه بچه های محل جا کرده بود.
💧 یک موتور گازی دست دوم داشت، و بچه ها دوست داشتند ترک آن سوار شوند و دوری بزنند و صفایی بکنند. حسن هم با استفاده از همین علاقه بچه ها نزدیک اذان مغرب موتورش را می آورد توی کوچه؛ یکی را پشت موتورش سوار می کرد و بقیه هم دنبالش می دویدند.
🕯 بچه ها بیآنکه به طور مستقیم متوجه چیزی بشوند، ناگهان خودشان را نزدیک مسجد می دیدند و چشمشان به مردمی می افتاد که درحال #وضو گرفتن و آماده شدن برای نماز بودند.
💧 حسن موتورش را گوشه ای می بست و خودش را به صفوف نماز می رساند. با این کار حسن کمکم رفت و آمد به مسجد برای بچه ها عادی شد، و مسجد از غربت درآمد و پاتوق بچه های محل شد.
🕯 #شهید_حسن_مهدیپور بعدها در عملیات خیبر در جزیره مجنون شهید شد؛ اما بچه هایی که ترک موتور گازی او سوار می شدند، امروز مردانی بزرگ و با ایماناند که نمی توانند از مسجد و #نماز_جماعت دل بکنند.
📚 قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص 72 ؛ براساس خاطره ای از شهید حسن مهدیپور.
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
🌸🌸🌸 جلسه شانزدهم 🌸🌸🌸
بحث راجع به آثار گناه بود
رسیدیمبه این نکته که یکی از آثار گناه، کوتاه شدن عمر بود.
برای این که بفهمیم چه گناهی این اثر رو داره این روایت از امام سجاد علیه السلام رو بخونیم👇👇
الذنوب التی تعجل الفناء
قطیعه الرحم
الیمین الفاجره
الاقوال الکاذبه
الزنا
سد طرق المسلمین
الادعاء الامامه بغیر حق
🔥گناهانی که باعث شتاب در نابودی افراد می شوند این ها هستند :
قطع رحم
قسم دروغ
سخنان دروغ
زنا
سد راه مسلمانان کردن
ادعای امامت و رهبری به نا حق
حضرت این👆👆 شش گناه رو دلیل کم شدن عمر میدونن
👈کم و بیش همه شنیدیم ازین که رفت و آمد با اقوام باعث طول عمر و قطع رفت و آمد باعث کم شدن عمر میشه
اما صله رحمفقط به معنای رفت و آمد نیست🔻
🔷بلکه هر نوع ارتباطی رو شامل میشه
حتی تماس تلفنی و پیامکی و ...
البته مشخصه که مراتب رو باید در نظر گرفت
🔶مثلا نسبت به پدر و مادر فقط تلفن کافی نیست ولی نسبت به پسرخاله مناسبه
خلاصه عرفا باید گفته بشه که ارتباط قطع نشده✔️
عرفا نباید طوری باشه که بگن با هم ارتباط ندارن✔️
نکته : حکم شرعی فقط شامل اقوام نسبی هست، مثل: پدر، مادر، برادر، خواهر، عمه، خاله، دایی و...
اما شکی نیست ارتباط با دوستان و سائر اقوام هم پسندیده است✔️
✅البته به شرط رعایت آداب
این روایت جالب رو ببینیم👇👇👇
🍃امام صادق علیه السلام:
شخصی از عمرش سه سال بیشتر نمانده ، صله رحم میکند و خدا سه سال را تبدیل به سی سال می کند !
و شخصی از عمرش سی سال باقی مانده ، قطع رحم میکند و تبدیل به سه سال می شود
و این روایت جالب تر که حضرت فرمود :👇
صله رحمخانه ها را آباد می کند ، بر عمرها می افزاید هر چند انجام دهندگان آن انسانهای خوبی نباشند !😍
👈جالبش اینجاست که صله رحم حتی برا شخص بی ایمان و لاابالی هم این آثار رو داره
#آثار_گناه
#اثر_سوم
#کوتاهی_عمر
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
یه روایت دیگه👇👇
✅ صله رحمحساب روز قیامت را آسان می کند و از مرگ بد جلوگیری می کند
این حکایت رو عرض کنم👇👇
📜شعیب عقرقوفی یکی از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهما السلام هست
او نقل میکنه روزی خدمت امام کاظم علیه السلام بودم
فرمودن: فردا مردی از اهل مغرب تو را میبیند
و از من میپرسد (یعنی از امامتِ من امام کاظم)
تو پاسخ بده او همان امامی است که حضرت صادق علیه السلام سفارش کرده .
عرض کردم
نشانه اش چیست؟
فرمودن: بلند قد هست و درشت اندام و نامش یعقوب است، هر چه پرسید جوابش را بده و اگر خواست به نزد من بیاورش .
✅ شعیب میگوید من فردا مشغول طواف بودم
که مردی با همین مشخصات نزد من آمد
گفت میخواهم درباره آقایت بپرسم
گفتم کدام آقا؟
اسم امام کاظم علیه السلام را آورد
و گفت من هم یعقوب هستم و از اهل مغرب، گفتم مرا از کجا شناختی؟
گفت: کسی به خوابم آمد و گفت شعیب را دیدار کن و هر چه میخواهی ازو بپرس ،
و من جویا شدم و تو رو پیدا کردم .
◀️ شعیب ادامه میده باهاش صحبت کردم و دیدم مرد خردمندی هست
بعد هم خواست که به منزل امام بریم
باهم خدمت حضرت رفتیم
امام تا یعقوب را دید فرمود:
تو دیروز آمدی و میان تو و برادرت در فلان جا اختلاف و نزاع شد
تا جایی که بهم فحش دادین
این کار روش من و پدرانم نیست
از خدا بترس که به زودی مرگ میان تو و برادرت جدایی می اندازد،
چون برادرت قبل ازین که به وطن برگردد در سفر خواهد مُرد
و تو از رفتارت پشیمان میشوی و این مرگ به این جهت هست که قطع رحم کردین و خدا عمر شما رو کوتاه کرد .
◀️ یعقوب پرسید: اجل من کی میرسد؟
حضرت فرمود: اجل تو هم رسیده بود
ولی چون تو به عمه ات مهربانی کردی خدا بیست سال به عمرت اضافه کرد !
✅ شعیب نقل میکنه: بعد از سالها یعقوب را در حج دیدم به من گفت برادرش در همان سفر از دنیا رفته .
♦️واقعا عجیبه!
ما ارتباط خیلی از کارها رو درک نمیکنیم
نگاه هم میکنیم واقعا چه ارتباطی بین عمر با رفت و آمد با اقوام هست؟
✅اما قانونی هست که خداوند متعال این طور قرار داده است .
#آثار_گناه
#اثر_سوم
#کوتاهی_عمر
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
صحبتهای رهبری درمورد استفاده درست از وقت ...
#سلامتی_فرمانده_صلوات
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکلمه هفته کتاب وکتابخوانی
باصدای یاسمینانجفی
۷ساله
لارستان
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
دکلمه هفته کتاب وکتابخوانی باصدای یاسمینانجفی ۷ساله لارستان
ارسالی اعضای محترم کانال 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌘 آرامش آسمان شب
سهم قلبتان باشد
و نورستاره ها روشنی بخش
تمام لحظه هایتان!
خُدایا ستارههای آسمانت را
سقف خانه دوستانم ڪن
تا زندگیشان مانند ستاره بدرخشد✨
“شبتون بخیر
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
خـ♡ـدایا
با توکل به اسم اعظمت
میگشائیم دفتر امروزمان را
باشد که در پایان روز
مهر تائید بندگی
زینت بخش دفترم باشد
🌸 الهـی بـه امیـد تـو 🌸
خادم
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
#ادمین_بانو
🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🔹🔶🔹🔶🔹
🔶🔹🔶🔹
🔹🔶🔹
🔶🔹
🌼🍃أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ 🍃🌼
🌸🍃آیا مؤمنان هنوز ندانستهاند که محققا خداست که توبه بندگان را میپذیرد و صدقه آنها را قبول میفرماید و خداست که بسیار توبه پذیر و بر خلق مهربان است؟🍃🌸
{سوره ی توبه ، آیه ۱۰۷ }
💠 نکته ها :
برخى از آنان كه در جنگ تبوك شركت نكردند، نزد پيامبر آمده و درخواست مىكردند كه توبهى آنان را بپذيرد. اين آيه مىفرمايد: توبهپذير خداست، نه ديگرى، و صدقات و زكاتى كه به پيامبر و امام داده مىشود، در حقيقت گيرندهاش خداوند است.
چون پيامبر به فرمان خدا زكات مىگيرد، در حقيقت خدا زكات گيرنده است. نظير آيهى بيعت: «إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ»
هر كس با تو اى پيامبر بيعت كند، گويا با خدا بيعت كردهاست.
امام صادق عليه السلام فرمود: صدقه در دست فقير قرار نمىگيرد، مگر آنكه در دست خدا قرار گيرد. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود.
از امام صادق عليه السلام سؤال شد كه آيا گرفتن زكات مخصوص پيامبر است يا بعد از آن حضرت نيز ادامه دارد؟ حضرت فرمودند: آرى، ادامه دارد.
💠 پیام آیه :
1- پيامبر خدا نيز حقّ توبهپذيرى ندارد، تا چه رسد به كشيشها و مقامات كليسا. اين مقام، خاصّ خداست. «هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ»
2- پرداخت زكات، لازمهى توبهى واقعى است. يَقْبَلُ التَّوْبَةَ ... وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ
#آیه_های_نور
💠خادم
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
#ادمین_بانو
#سلام_مولای_من
خورشید من ٺویے وبے حضورٺو
صبحم بخیرنمےشود
اے آفٺاب من
گرچه ره رابرون نڪنے
ازنقاب خود
صبحے دمیده نگردد
بہ خواب من...
💜صبحتون مهدوی
آقــاے خــوبــــم هر جا کہ هستے...
با هــزاران شــوق دیدارتــان ســـلام
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#سلام_امام_زمانم
#السلام_علیک_یا_اباصالح_المهدی_عج
💠خادم
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
#ادمین_بانو
🔆متن شبهه :
"ایران آریایی
نظر ابوعلی سینا درباره شراب: (جالب توجه کسانی که پورسینا را نمونه ی دانشمند مسلمان می نامند)
شراب سفید و رقیق برای کسانی که مزاج گرم دارند خوب است و سر درد نمی آورد و ممکن است بمناسبت رطوبت بخشی، سردرد ناشی از التهاب معده را از بین ببرد و یا سبک تر گرداند.شراب صاف شده همراه انگبین و نان نیز – بویژه اگر قبل از نوشیدن به مدت دو ساعت با هم آمیخته گردند-همان کار را انجام دهند.برای کسی که فربهی و نیرومندی آرزو می کند، شراب شیرین و غلیظ توصیه می شود، لیکن باید از بند آمدنها بر حذر باشد....."
منبع: قانون در طب/تالیف شیخ الرئیس ابن سینا/کتاب اول ابن القفطی/تاریخ الحکما/چاپ لایپزیک
لینک مطلب جهت انتشار:
💻 http://anti-shayee.blogfa.com/post/40
🔆 پاسخ شبهه:
1⃣ مطالب ذکر شده در مورد شراب در منبع ذکر شده موجود نمی باشد و اینکه بوعلی به عنوان یک طبیب در باره برخی آثار و خواص شراب سخن نگفته است و نه به عنوان یک فقیه،منافع یاد شده در کلام بوعلی برای شراب هرگز نمی تواند ضررهای روحی ،معنوی،اخلاقي و جسمي كثير آن را كه علم امروزي نيز آن را تاييد مي كند ، جبران کند. از این رو در شرع مقدس حکم به حرمت آن شده است.
2⃣طبق آیه زیر به ضرر های شراب و هم به برخی منافع آن اشاره شده، ولی تصریح گردیده که ضرر های آن بيش تر از منافع آن است .به همین دلیل در اسلام حکم به حرمت آن شده است.
" يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما؛ بقرة آيه 219"
(درباره شراب و قمار از تو سؤال می كنند، بگو:" در آن ها گناه و زيان بزرگى است، و منافعى (از نظر مادى) براى مردم در بر دارد، (ولى) گناه آن ها از نفع شان بيش تر است).
3⃣ ایشان (بوعلی سینا) درباره شراب سخنانی دارد که بر حسب ظاهر سوال بر انگیز است، ولی اگر دقت شود او در صدد بیان همان مسایلی است که در آیه در باره شراب اشاره شده ؛ در مقام بیان رویکرد حکم شرعی شراب نیست!
http://www.pasokhgoo.ir/node/25916
4⃣ مطابق فتوای همه فقهای اسلام یکی از نجاسات، "شراب" است و خوردن چیز نجس حرام است،کم باشد، یا زیاد تفاوتی ندارد.
5⃣ در تفسیر عیاشى از ابى الصباح از امام صادق (ع) نقل شده است: "…خداى تعالى خمر را حرام کرده چه کم باشد و چه زیاد، کما این که مردار و خون و گوشت خوک کم و زیادش را حرام نموده است و نهى از شرب خمر به واسطه تطهیر بدن از نجاست ظاهر و باطن است.
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa6184
6⃣ بوعلی سینا دشمنان سرسختی داشت.هم از جانب سیاسیون که می خواستند او را به دربارهای خود بکشند و هم از جانب علمای حسود که به او تهمت های ناروا می زدند. یکی از دلایلی که ابن سینا را تکفیر کردند این بود که بوعلی سینا رساله های توحیدیه با سجع و قافیه نوشته بود و چون مخالفین بهانه کردند که این رساله ها دارای سجع و قافیه زیادی میباشدحتما او می خواسته با قرآن مبارزه و هماوردی کند به همین دلیل او را تکفیر کردند!
http://www.khabaronline.ir/detail/309786/culture/religion
7⃣ شراب در سایر ادیان:نه تنها در اسلام بلکه مسئله حرمت خمر و شراب، در همه اديان الهي حرام بوده و شرب خمر را جايز نميدانند.تصور اين كه حرمت شراب وساير مواد مست كننده فقط مربوط به دين اسلام است، تصوري نادرست ميباشد واينكه امروزه در برخي اديان شرب خمر را حلال ميشمارند، اين خود يكي از نشانههاي تحريفهايي است كه در آيينهاي الهي به دست بشر صورت گرفته است.
http://www.moadele.ir/index.php/2015-07-25-08-30-45/6-2015-07-25-07-33-27
8⃣ مشروبات الکلی مضرات بسیار زیادی دارد که این مضرات در طب نوین هم به اثبات رسیده است.از جمله این مضرات میتوان تاثیر آن بر مغز و اعصاب،استخوان،ضعیف شدن و شکستگی استخوانها اشاره کرد.
9⃣ یکی از اطبا معروف انگلیس می گوید : اشخاصی که مبتلا به امراض کلیه می شوند ۸۷/۵ درصد آن به واسطه مشروبات الکلی است. مشروبات الکلی میزان ادرار را زیاد کرده و سبب تورم بعضی اعضا چون شکم و پاها و پلک های چشم می گردد.
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleID=457514
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
🔺یک قرار روزانه 🔺 هرروز یک فراز از زیارت جامعه کبیره (قسمت ۴ ) برای شناخت امام و انس با حضرت از امر
🔹🔹🔹
🔹🌷🍃
🔹🍃🌷
🔺یک قرار روزانه 🔺 هرروز یک فراز از زیارت جامعه کبیره (قسمت ۵ )
💠برای شناخت امام و انس با حضرت از امروز با هم زیارت جامعه کبیره را خطاب به حضرت ولی عصر عج میخوانیم
💠امام زمانمان را بشناسیم، که پیامبر ص فرمودند: مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مَیتَةً جَاهِلِیَة.
💠 السَّلامُ عَلَى الدُّعَاةِ إِلَى اللَّهِ
وَ الْأَدِلاءِ عَلَى مَرْضَاةِ اللَّهِ
وَ الْمُسْتَقِرِّينَ [وَ الْمُسْتَوْفِرِينَ ] فِي أَمْرِ اللَّهِ
وَ التَّامِّينَ فِي مَحَبَّةِ اللَّهِ
وَ الْمُخْلِصِينَ فِي تَوْحِيدِ اللَّهِ
وَ الْمُظْهِرِينَ لِأَمْرِ اللَّهِ
وَ نَهْيِهِ وَ عِبَادِهِ الْمُكْرَمِينَ
الَّذِينَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ
وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ
وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
💠سلام بر شما مولای من (عج)
شما که دعوت كننده به سوى خدایید
شما که راهنماي بر خشنودى خدایید
شما که استقراريافته در امر خدایید
شما که كامل در محبّت خدایید
شما که مخلص در توحيد خدایید
شما که آشكاركننده امر و نهى خدایید
شما که بنده گرامى خدایی
و به گفتار بر خدا پيشى نمی گيرید
و به دستورش عمل مى كنید
💠میدونی حضرت صاحب الزمان (عج)، بقیه الله هستند یعنی چه؟
💠بقیه الله، یعنی آنچه خداوند باقی گذاشته است و پروردگار در آیه ۸۷ سوره هود میفرماید: آنچه خدا برای شما باقی گذاشته برای شما "خیر" و بهتر است
💠وقتی میگیم حضرت (عج) بقیه الله هستند، یعنی بهترین و خیرترین نعمتی هستند که خداوند برای کائنات به هدیه در بین ما گذاشته
از صمیم قلب بگو: "السلام علیک یا بقيةاللَّه"
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
با سلام خدمت اعضای کانال محترم خادم
بنده مدیر جدید هستم از امروز در خدمتتون هستم که داخل کانال، روزی ۲ پارت رمان گذاشته بشه از شنبه تا چهارشنبه راس ساعت 17
با تشکر از حضورتون 🌹
#شروع_رمان_امنیتی
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
"بسم الله الرحمن الرحیم"
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عــ♥️ــشق"
#پارت_1
#محمد
بعد از پایان پرونده ی گاندو۲، یه هفته به همه ی بچه ها مرخصی دادم.
خبر تبادل شارلوت والر و مارک هاشمیان، همه جا پیچیده بود. تیترِشم این بود:
پس از شناسایی و دستگیریِ شارلوت والر (جاسوس انگلیسی و کارمند سازمان جاسوسی MI6) توسط سربازان گمنام امام زمان "عج" پس از حدود ۶ ماه، این جاسوس در ازایِ ۵ زندانی ایرانی و ۱۵۰ میلیون دلار تبادل شد. هیچگاه از خاطر نبریم که امنیت و آرامشمان را مدیون سربازان گمنام امام زمان "عج" هستیم.
لبخندی زدم. اشک تو چشمام جمع شد. چقدر خوب بود که خودم و بچه ها افتخار داشتیم به عنوان سربازایِ گمنام امام زمان "عج" به کشور و مَردُمِمون خدمت کنیم. واقعا برامون افتخار بود.
تیتر رو واسه بچه ها فرستادم. اونا هم خیلی خوشحال شدن.
آقای عبدی گفته بودن بعد از اینکه بچه ها از مرخصی برگشتن، باید یه پرونده جدید رو شروع کنیم.
امیر هم ماموریتش تموم شده بود و قرار بود چند روز دیگه، برگرده.
تقریبا ۴ ماه پیش، فرشید و ریحانه خانم یه عروسیِ خیلی جمع و جور گرفتن. باقیه پولِ عروسی رو هم دادن به یه موسسه خیریه.
رسول و سارا خانم هم یک ماه بعد رفتن سرِ خونه و زندگیشون. عروسی نگرفتن و بیشتر پولی رو که واسه عروسی کنار گذاشته بودن، دادن به چند تا نیازمند. با باقیه پولشونم رفتن زیارت امام رضا "ع".
از سایت بیرون اومدم. ۳ روز بود که خونه نرفته بودم. دلم واسه عزیز و عطیه یه ذره شده بود.
یهو یادم افتاد امروز چه روزیه. یه کادویِ خوشگل گرفتم و رفتم خونه.
ساعت ۹ شب بود که رسیدم.
کلید انداختم و درو باز کردم.
همه چراغا خاموش بودن.
یعنی عطیه و عزیز یادشون رفته بود امروز چه روزیه؟ نه، محاله یادشون رفته باشه.
+ عزیز، عطیه، کجایین؟
کسی جوابمو نداد.
رفتم سمت اتاق عزیز.
در زدم.
+ عزیز، عزیز خونه این؟
جواب نداد.
درو باز کردم. کسی نبود.
خیلی نگران شدم.
رفتم سمتِ اتاق خودمون. پله ها رو بالا رفتم.
کفشامو درآوردم و در اتاقو باز کردم.
+ عطیه جان، کجایی؟
یهو...
ادامه دارد...
✍🏻به قلم: م. اسکینی
پ.ن1: اینم از پارتِ اول.😊 انرژی بدین واسه پارتِ بعد.😉
پ.ن2: یادمون نره. امنیت و آرامشمون رو مدیون سربازان گمنام امام زمان "عج" هستیم.🙂🇮🇷
کسایی که واسه آرامش و امنیت ما، از آرامش و امنیت خودشون گذشتن.🙃❤️✌️🏻
پ.ن3: اون کادو خوشگله ماله کیه؟🤔😁 چه روزیه؟🤔😁
پ.ن4: یهو چی شد؟🤔😱
پ.ن5: از الان دارم میگم، اگه حدس نزنین و انرژی ندین، پارت نمی زارما.
انرژی ندادن و حدس نزدن=پارت نزاشتن.
انرژی دادن و حدس زدن=پارت گذاشتن
پ.ن6: حدساتونو درباره پ.ن4 و پ.ن3 در ناشناس بگین. انرژی یادتون نره.😉😊
https://eitaa.com/khademngoo
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عــ♥️ــشق"
#پارت_2
#عطیه
۳ روز می شد که محمد خونه نیومده بود.
امروز سالگرد ازدواجمون بود. اولش ترسیدم و با خودم گفتم: نکنه فراموش کرده باشه؛ اما وقتی خوب فکر کردم، دیدم تو این چند سال، هیچ وقت فراموش نکرده.
چند روز بود زیاد حالم خوب نبود. همش سرگیجه و سر درد داشتم. دیروز سرِ کارم، حالم بد شد.
امروز قرار بود فاطمه (خواهر محمد) و همسرش و بچه هاشون بیان، تا محمدو غافلگیر کنیم.
ساعت ۱۲ و نیم بود که برگشتم خونه.
سرِ راه، کیکی رو که سفارش داده بودم رو گرفتم.
یک هفته پیش که با محمد رفتیم بازار، وقتی داشت با تلفنش حرف می زد و حواسش نبود، رفتم تو یه مغازه ی انگشترفروشی و یه انگشتر عقیقِ قرمز که ذکرِ "یا علی" روش حک شده بود، رو انتخاب کردم و واسه محمد خریدم.
خیلی ذوق داشتم.
با کمک عزیز، خونه رو مرتب کردیم.
یکم استراحت کردیم.
ساعت ۴ و نیم بود که فاطمه اینا رسیدن. محمد هنوز نیومده بود.
خواستم بهش زنگ بزنم؛ اما فکر کردم اگه خودش کاری نداشته باشه، میاد خونه و شاید اگه بهش زنگ بزنم، دیگه غافلگیر نشه.
چراغا رو خاموش کرده بودیم و منتظرِ محمد بودیم.
ساعت ۹ بود که صدایی از تو حیاط اومد.
از پنجره نگاه کردم. محمد بود. چند بار من و عزیز رو صدا زد؛ اما جواب ندادیم تا نقشه خراب نشه.
می دونستم حتما نگران شده؛ اما خب چاره ای نبود. باید غافلگیر می شد.
در اتاق باز شد و محمد اومد تو...
#محمد
یهو چراغا روشن شد. فاطمه اینا هم اومده بودن.
همه با هم گفتن: سوپرایز.
خیلی شُکه شده بودم. با تعجب نگاشون می کردم.
بعد از چند ثانیه، همه خندیدیم.
امید و مهدی و زینب (بچه هایِ فاطمه) بدو بدو اومدن بغلم.
محکم بغلِشون کردم و بوسیدَمِشون.
بعدم با بقیه سلام و احوال پرسی کردم.
بعد از شام، کلی با هم صحبت کردیم و با بچه هایِ فاطمه بازی کردم.
بعد از خوردن کیک، فاطمه اینا رفتن.
عطیه مثلِ همیشه نبود. رنگش پریده بود.
با نگرانی پرسیدم: عطیه جان، حالت خوبه؟
- آره.
+ مطمئنی؟
- آره، فقط یکم خستم.
کادویی که واسش گرفته بودمو دادم بهش.
+ بفرمائید.
- این چیه؟
+ باز کن ببین چیه.
کاغذ کادوشو باز کرد. بعدم درِ جعبه رو باز کرد.
یه گردنبندِ فیروزه.
خیلی خوشش اومد. ذوق زده گفت: وای... چه قشنگه... دستت درد نکنه...
لبخندی زدم.
+ قابلتو نداره.
- صبر کن، الان میام.
رفت تو اتاق و با یه کادو برگشت.
+ بفرمائید.
کاغذ کادوشو باز کردم. یه جعبه ی کوچیک بود. درِ جعبه رو باز کردم.
یه انگشترِ قرمزِ عقیق، که روش ذکرِ "یا علی" حک شده بود.
واقعا قشنگ بود.
+ ممنونم. چه با سلیقه.
- خواهش می کنم. خیلی به دستت میاد.
یکم با هم صحبت کردیم و بعدم خوابیدیم.
صبح شد.
از دیشب تو فکرِ عطییَم.
رنگش پریده. صبح هم حالت تهوع داشت و حالش بد شد. خیلی نگرانش بودم.
+ عطیه جان...
- جانم...
+ مطمئنی حالت خوبه؟
- آره. چطور؟
+ آخه رنگت پریده.
- چیزی نیست. یکم استراحت کنم، خوب میشم.
داشتیم با هم حرف می زدیم که یهو حالش بد شد. سر درد و سر گیجه هم داشت.
با کلی اصرار، بالاخره قبول کرد بریم بیمارستان.
دکتر یه سری آزمایش و دارو براش نوشت.
خیلی نگرانش بودم.
منتظرِ جواب آزمایش بودیم که مسئول آزمایشگاه فامیلیِ عطیه رو صدا زد...
#عطیه
حالم اصلا خوب نبود. داشتم با محمد حرف می زدم که دوباره حالم بد شد.
سریع رفتم سرویس. صبح هم بعد از صبحانه، حالم بد شد و بالا آوردم. معدم خالیه خالی بود و می سوخت. سردرد و سرگیجه هم که اَمونمو بریده بود.
با اصرارِ محمد، حاضر شدم و رفتیم بیمارستان. ۱۰ دقیقه بعد از آزمایش، مسئول آزمایشگاه که یه خانم تقریبا ۴۰ ساله بود، فامیلیمو صدا زد.
- خانم محمدی.
رفتم سمتش.
+ بله؟
به کاغذی که دستش بود نگاه کرد و گفت: جواب آزمایش شما...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: م. اسکینی
پ.ن1: سالگرد ازدواجشون بود.😉
پ.ن2: جواب آزمایش عطیه چیه؟🤔 مشکلی داره؟😱
https://eitaa.com/khademngoo
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عــ♥️ــشق"
#پارت_3
#عطیه
- جوابِ آزمایشِ شما، مثبته.
+ خب این یعنی چی؟
- یعنی شما باردارین. تبریک میگم.
باورم نمی شد.
لبخندی زدم.
با صدایی کهخودمم به سختی شنیدم، گفتم: ممنون.
برگه ی آزمایش رو گرفتم.
حسِ عجیبی داشتم. خیلی خوشحال بودم.
سرم گیج می رفت. دستمو به دیوار تکیه دادم که نَیُفتَم.
محمد با دیدنم، به سمتم اومد.
استرس و نگرانی، تو چشماش موج می زد.
با نگرانی پرسید: عطیه خوبی؟
+ آره. فقط یکم سرم گیج میره.
- بیا بشین اینجا. یکم استراحت کن.
نشستم رو صندلی.
دکتر برام یه سری دارو تجویز کرده بود. محمد رفت تا داروهامو بگیره. نمی دونم چه جوری بهش بگم داره پدر میشه.
سرمو به دیوار تکیه دادم و چشمامو بستم.
با صدایِ محمد، به خودم اومدم.
آروم چشمامو باز کردم.
کنارم نشسته بود.
- عطیه... عطیه جان... خوبی؟ کجایی؟
+ هیچ جا، همین جام.
- الان بهتری؟
+ آره.
- پس پاشو بریم خونه.
رفتیم سمتِ ماشین.
محمد درو برام باز کرد. آروم نشستم. خدا رو شکر سرگیجم بهتر شده بود...
#محمد
چند دقیقه بعد، عطیه اومد سمتم. یه کاغذ دستش بود. یه دفعه وایساد و دستِشو به دیوار تکیه داد.
رفتم سمتش.
با نگرانی گفتم: عطیه خوبی؟
- آره. فقط یکم سرم گیج میره.
به صندلی اشاره کردم و گفتم: بیا بشین اینجا. یکم استراحت کن.
نشست رو صندلی. منم رفتم داروخانه و داروهاشو گرفتم. بعدم رفتیم سمتِ ماشین.
درو براش باز کردم. وقتی نشست، درو بستم و خودمم نشستم. ماشینو روشن کردم و رفتم سمتِ خونه.
.......
چراغ قرمز شد و وایسادم.
نگاهی به عطیه کردم.
سرشو به شیشه تکیه داده بود. لبخندی رو لباش بود.
چند بار صداش زدم؛ اما انقدر تو فکر بود، که متوجه نشد.
دستمو جلو صورتش تکون دادم.
- بله؟ چیزی شده؟
لبخندی زدم.
+ کجایی؟ چند بار صدات زدم. متوجه نشدی.
- ببخشید. حواسم نبود.
+ جوابِ آزمایشت چی شد؟
- بریم خونه. بهت میگم.
+ عطیه تو که می دونی من نمی تونم تا خونه تحمل کنم.
- آره، می دونم. تا برسیم خونه، از فضولی می ترکی. اما مجبوری صبر کنی.
+ فضولی نه. کنجکاوی.
هر دو خندیدیم.
چراغ سبز شد و حرکت کردم.
جلو یه آبمیوه فروشی نگه داشتم و ۲ تا آبمیوه گرفتم.
عزیز اصلا از اینجور چیزا خوشش نمیومد. بهشون اعتماد نداشت و می گفت اینا طبیعی نیستن.
آبمیوه هامونو که خوردیم، حرکت کردم.
رسیدیم خونه.
عزیز رو تخت نشسته بود.
نگرانی از چشماش می بارید.
تسبیحی تو دستش بود و داشت ذکر می گفت.
با دیدنمون، بلند شد.
عطیه رفت پیشِ عزیز.
از پله ها بالا رفتم.
نمی دونم عطیه چی تو گوشِ عزیز گفت که عزیز ذوق زده بغلش کرد و آروم گفت: مبارکه.
+ چی مبارکه عزیز؟ اتفاقی افتاده که من خبر ندارم؟
عطیه گفت: آقا محمد، فال گوش وایسادن، اصلا کارِ خوبی نیست.
+ بله، می دونم. شما درست میگین؛ اما من که فال گوش واینستاده بودم. اتفاقی شنیدم. به هر حال اگه ناراحت شدین، شرمنده.
لبخندی زد.
- دشمنت شرمنده. الان میام. به شما هم میگم چی شده.
رفتم تو اتاق. لباسامو عوض کردم. از اتاق بیرون اومدم و کنارِ عطیه نشستم.
+ خب عطیه خانم! نمی خوای بگی جوابِ آزمایشت چی شد و چی به عزیز گفتی که گفت مبارکه؟
- چرا. الان میگم. فقط..... نمی دونم چه جوری بگم. آمادگیِ شنیدَنِشو داری؟
دلشوره گرفتم.
+ عطیه داری نگرانم می کنی. چیزی شده؟
- نه نه. نگران نباش. اتفاقِ بدی نَیُفتاده.
نفس راحتی کشیدم.
+ پس چی شده؟
نفس عمیقی کشید.
لبخندی زد و گفت: محمد، تو داری بابا میشی...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: م. اسکینی
پ.ن1: عطیه بارداره.😃😍
محمد داره بابا میشه.🤩
پ.ن2: عکس العمل محمد و جوابِ عطیه تو پارت بعد، خیلی باحاله.😅
https://eitaa.com/khademngoo
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عــ♥️ــشق"
#پارت_4
#محمد
- محمد، تو داری بابا میشی.
+ چ..... چی؟
- داری پدر میشی محمد.
+ شوخی می کنی؟
- وا. شوخیم کجا بود...
لبخندی زدم.
+ واقعا؟
- بله، واقعا.
داشتم ذوق مرگ می شدم.
+ وای خدا... باورم نمیشه... خدایا شکرت... عشقِ بابا چند ماهشه؟
- بله؟ چی شد؟ عشقِ بابا؟ هنوز نیومده جایِ منو گرفت؟
+ اِ. این چه حرفیه؟ نفرمائید بانو. شما که تاجِ سری. هیچ کس، هیچ وقت، هیچ جایِ دنیا، جایِ تو رو واسه من نمی گیره.
از خجالت، گونه هاش سرخ شد. لبخندی زد. سرشو پائین انداخت. راستش خودمم خجالت کشیدم.
+ من از سرِ کنجکاوی پرسیدم.
سرشو بالا آورد. پوز خندی زد.
- کنجکاوی؟
+ حالا...... همون...... به قولِ شما... فضولی.
هر دو خندیدیم.
+ نگفتی چند ماهشه.
لبخندی زد.
- دو ماهشه.
- الهی من قربون دوتاتون بشم.
- خدا نکنه.
+ خب حالا اسمِشو چی بزاریم؟
- هنوز که معلوم نیست دختره یا پسر.
+ دختر پسرش که فرقی نداره. مهم اینه که سالم باشه. چون هدیه و رحمت خداست. عطیه این یعنی خدا مثلِ همیشه حواسش بهمون بوده و هست.
- موافقم.
+ میگما، ضرری نداره ما از همین الان واسش اسم انتخاب کنیم.
- خب اول تو بگو.
+ به نظرم اگه دختر شد، به عشقِ حضرت زهرا (س)، اسمشو بزاریم زهرا.اگر هم که پسر شد، به عشقِ آقا امام حسین (ع)، اسمشو بزاریم حسین.
عطیه ذوق زده نگام می کرد.
+ چیزی شده؟
- وای محمد. باورت میشه این تو ذهنِ منم بود؟ منم می خواستم همینو بگم.
+ چه جالب. خدا رو شکر تفاهم بینمون موج می زنه.
- بله. واقعا خدا رو شکر.
+ پس شما از امروز استراحت مُطلَقی.
- وا. محمد؟ اون مالِ ماه هایِ آخره. نه الان.
+ خب حالا اشکالی داره ما از الان مراقبت کنیم؟
- نه، هیچ اشکالی نداره. اما من که نمی تونم از الان تو خونه بشینم و نرم سرِ کار.
+ خیل خب. مرغ شما که یه پا داره. ولی باید قول بدی خیلی بیشتر از قبل مراقب خودت و این فسقلی باشی.
آروم خندید.
- باشه. قول میدم.
+ شام امشبم با من.
- باشه.
رفتم تو آشپزخونه و در عرضِ نیم ساعت، یه ماکارونیِ خوشمزه درست کردم.
عزیز هم با ما شام خورد.
عزیز گفت: دستت درد نکنه پسرم. خیلی خوشمزه بود.
+ نوش جان عزیز. درس پس میدیم.
عزیز رفت پائین.
عطیه گفت: ممنون. خیلی وقت بود دست پختِ تو رو نخورده بودم. واقعا خوشمزه بود.
- نوش جان.
اون شب از خوشحالی، تا صبح خوابم نبرد.
یک هفته تموم شد.
ساعت ۹ صبح رفتم سایت.
سرِ راه، یه جعبه شیرینی گرفتم.
همه بچه ها اومده بودن. امیر هم تازه رسیده بود. خیلی دلمون واسش تنگ شده بود.
بعد از حال و احوال، به بچه ها شرینی دادم و جریانِ بابا شدنمو بهشون گفتم. خیلی خوشحال شدن و تبریک گفتن.
رفتم سمتِ اتاق آقای عبدی. در زدم.
- بفرمائید.
درو باز کردم.
+ سلام آقا. اجازه هست؟
لبخندی زد.
- سلام محمد جان. آره، بیا تو.
رفتم داخل و درو بستم.
جعبه ی شیرینی رو به سمتشون گرفتم.
+ بفرمائید.
- شیرینی چیه؟
+ آقا شیرینی پدر شدنمه.
خندید و یه شیرینی برداشت.
- به به. به سلامتی. مبارک باشه.
+ ممنون آقا. گفتین قراره رو یه پرونده ی جدید کار کنیم.
- آره. بشین تا برات توضیح بدم.
جعبه ی شیرینی رو رویِ میز گذاشتم و نشستم.
- منبع ما در MI6 گفته یه جاسوس وارد ایران شده.
+ کِی آقا؟
- تقریبا ۲ هفته پیش. بچه ها یک هفتست که روش سوارن.
+ اطلاعاتی ازش داریم؟
- متاسفانه فعلا چیزِ زیادی ازش نمی دونیم.
پرونده ای رو از روی میزشون برداشتن و دادن بهم.
- این پرونده ی جدیده. عکسِ جاسوسی که گفتم، توش هست. با کمک این عکس، باید شناسائیش کنیم و بفهمیم با کیا ارتباط داره.
+ چشم. با اجازه.
از اتاق آقای عبدی بیرون اومدم و رفتم پائین، کنارِ میزِ رسول.
هدفون تو گوشش بود و پشتش به من بود.
آروم زدم رو شونش.
برگشت سمتم. هدفونو برداشت. خواست بلند شه که نزاشتم.
+ بشین رسول، بشین.
نشست سرِ جاش.
عکس رو بهش دادم و گفتم: رسول ببین سیستم این عکس رو شناسایی می کنه.
- چشم. فقط آقا، فضولی نباشه. این کیه؟
+ جاسوسه. مربوط به پرونده ی جدیده. اگه سیستم شناساییش کرد، بهم بگو.
- چشم آقا.
رفتم اتاقم.
دعا دعا می کردم سیستم بتونه اون مرد رو شناسایی کنه.
چشمامو بستم و سرمو به صندلی تکیه دادم.
تو حال و هوایِ خودم بودم که یهو...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: م. اسکینی
پ.ن1: محمد به سختی باورش شد داره بابا میشه.😐💔🤦🏻♀😂
پ.ن2: به به. شامو هم که محمد پخت.😋
محمدو در حالِ آشپزی تصور کنید.😃😅😆
پ.ن3: امیرم برگشت.😃
پ.ن4: یهو چی شد؟😰😱🤔
https://eitaa.com/khademngoo