eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
162 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در قفس سرد و تاریک سینه ام، تمام در و دیوار دلم، پر شده از چوب خط های نبودنت؛ لحظه شماری می کنم برای روزی که با مژده آمدنت، این انتظار به آخر برسد؛ آن وقت، من باشم میان یک سپاه از همه آنهایی که در شب‌های غیبت، انتظار تو را مشق کرده بودیم. ان شاءالله... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌با یکی از فامیل‌ها که دختراشون بی‌حجاب هستند و خونه‌شون هم کوچیکه....... ⁦👆🏻⁩⁦👆🏻⁩ 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
از جهنم تا بهشت ...................................... آهنگ قشنگی بود . بدجور باهاش انس گرفته بودم
داشتم میمردم از گرما ، اومدم شروع کنم به غر زدن که امیر علی با لبخند برگشت سمتم خواهر گلم تو پله برقیا چادرت رو جمع کن حواست باشه. بعدم سرعتشو کم کرد و وقتی من بهش رسیدم دستمو گرفت. الهی من قوربون داداشم بشم که انقدر مهربونه . کلا خانواده من از این جماعت مذهبیون راهشون جدا بود از نظر اخلاقی.ابجی خانم شما باید با مامان بری اینجارو. همراه مامان شدم. رفتم به سمت یه حالت چادر مانند پارچه سرمه ایش,که به سیاهی میزد رو کنار زد و وارد شد. منم گیج و منگ دنبالش رفتم. وقتی تو صف بودیم فهمیدم اینجا کیفارو میگردن. وقتی جلو رفتم و به خانمی که رو صندلی بود رسیدم بهم لبخند زد و گفت عزیزم میشه گوشیتو روشن کنی ؟ منم گیج روشن کردم. بعد هم یه دستمال به سمتم گرفت وبا لبخند گفت لطفا آرایشتو پاک کن خانمی. اومدم بگم چرا که مامان از پشت اومد گفت چشم و منو هل داد به سمت بیرون. منم همینجوری مثله بچه اردک دنبالش راه افتادم با این که میدونستم الان اگه غر بزنم امیر علی و مامان اینا ناراحت میشن ولی دیگه اعصابم داشت خرد میشد تقریبا بالای پله برقی بودیم که اومدم لب باز کنم که دوباره چشمم به همون گنبد طلا افتاد و لب گزیدم. این صحن و سرا چی داشت که منو اینجوری,مجذوب خودش کرده بود؟ هی خدا. بیخیال غر زدن شدم و چشم دوختم به اون گنبد طلایی بزرگ. صدای عمو تو گوشم پیچید بابات اینا بیکارن پا میشن میرن مشهدا. که چی اخه؟ مثلا حالا شاید شاید یکی دو سه هزار سال پیش فوت کرده اونجا خاکش,کردن رفته دیگه حالا که چی هی پاشن برن اونجا که مثلا حاجت بگیرن چه مسخره ؛ و بعدش صدای قهقش. حالا من یکم درگیر بودم بین آرامشی که داشتم و حرفای عمو. شاید تغییرات من از اول به خاطر این بود که بابا برای عمو احترام خاصی قائل بود و وقتی عمو میخواست منو ببره پیش خودش مانعش نمیشد هر چند ناراضی بود. صدایی منو از افکار خودم بیرون اورد : دخترم ، دخترم. _بله؟ _ لطف میکنید کمی اون طرف تر بایستید وسط راه وایستادید. برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم جلوی پله برقی وایسادم. پس مامان اینا کوشن ؟ چشم گردوندم اون اطراف دیدم همشون یکم اون طرف تر تو حس و حال خودشونن . ببخشیدی گفتم و به سمتشون رفتم. هووووف چقدر گرم بود این چادر هم که دیگه شده بود قوض بالا قوض . . بامــــاهمـــراه باشــید🌹
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
داشتم میمردم از گرما ، اومدم شروع کنم به غر زدن که امیر علی با لبخند برگشت سمتم خواهر گلم تو پله برق
اه اه چیه بر میدارن خودشون رو بقچه بیچ میکنن که چی اخه. رفتم سمت مامان و بابا. امیرعلی پیششون نبود. دیدم روبه روی یه بنر وایسادن و دارن میخوننش. یه زیارت نامه بود فکر کنم . _مامان. امیرعلی کو؟ مامان که خوندنش تموم شد برگشت سمت من و با همون لبخند مخصوص خودش گفت _ داداشت عادت داره وقتی میاد اینجا کلا از ما جدا میشه خودش تنها میره . ولی الان گفت میره سریع تا قبل از نماز یه زیارت میکنه و میاد که پیش هم باشید. هی من میگم این داداشم زیادی خوبه میگین نه ( البته کسی جرات نداره بگه نه) . مامان بابا راه افتادن و منم دنبالشون. از چندتا محوطه که ظاهرا اسمش صحن بود گذشتیم و رسیدیم به......... دیگه کاملا زبونم بند اومد . وای چقدر اینجا نورانی و قشنگ بود. درسته 11 سال پیش اومده بودم اما هیچی از اینجا یادم نمیومد. یه دفعه دستم توسط یکی کشیده شد و مصادف شد با جیغ کشیدنه من. مامان _ عه چته ؟ سر راه وایسادی کشیدمت اینور. بیخیال سکته کردنم شدم و با لرزشی که نه تنها تو صدام بود بلکه تو دلمم بود گفتم: _ مامان اون که شبیه پنجرس اون گوشه چیه ؟ اون که اون وسطه چیه؟ مامان _ اون پنجره فولاده همون جایی که باعث حاجت گرفتن خیلیا شده از جمله خود من. اون چیزی هم که اون وسطه سقا خونس. غوغایی تو دلم به پا شده بود. یه آرامش خاصی داشتم. بی توجه به مامان که داشت صدام میکرد به سمت همون پنجره مانند که الان فهمیده بودم اسمش پنجره فولاده رفتم. خیلی شلوغ بود. به زور خودمو به جلو کشوندم جوری که قشنگ چسبیده بودم بهش. سرم رو بهش تکیه دادم و ناخداگاه با سیل اشکام رو به رو شدم. نمیدونم دلیلش چیه ولی حس خوبی داشتم. احساس سبک بودن. نفهمیدم که چی شد اما احساس کردم یکی اینجاست که منتظره تا حرفامو بشنوه . یکی که میتونه آرامشی باشه برای دل خسته من. شروع کردم گفتم هرچی که بود و نبود. از تک تک لحظه های زندگیم. از همه چی ، از همه جا. چیزایی که تا الان به هیچ کس نگفته بودم چون نمیخواستم غرورمو بشکنم اما انگار اون نیرویی که منو وادار به درد و دل میکرد چیزی به اسم غرور براش معنی نداشت. بامــــاهمـــراه باشــید🌹
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#هوالعشق #قسمت_چهارم #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت اه اه چیه بر میدارن خودشون رو بقچه بیچ میکنن که چی
بعد از اینکه درد و دلم با کسی که نمیدونم کی بود تموم شد از اون جا دل کندم و رفتم به سمت جایی که از مامان اینا جدا شدم. جالب بود که توقع داشتم هنوز همون جا وایساده باشن و من هم تو این شلوغی پیداشون کنم. بعد از این که یکم گشتم و پیداشون نکردم به امیر علی زنگ زدم. بله. این که توقع داشتم امیرعلی اینجا باشه و جواب بده هم زیادی عاقلانه بود. هوووووف. به مامان زنگ زدم. بعد از سه تا بوق صدای گرفتش تو گوشی پیچید. مامان _ زینب کجایی مامان ؟ _ دوباره زینب ؟ مامان گریه کردی؟ مامان _خوب حالا. نه گریه نکردم کجایی؟ _ نمیدونم 😐 مامان _ یعنی چی نمیدونم. بیا دم همون سقا خونه. _ باشه. بای راه افتادم به سمت همون جایی که مامان گفت اسمش سقا خونس نزدیک که شدم مامان منو دید و با یه لیوان آب اومد طرفم. مامان _ قبول باشه. بیا عزیزم. _ چی قبول باشه ؟ این چیه ؟ مامان _ زیارت دیگه. حالا بیست سوالی میپرسی بیا بریم. _ کجا؟ مامان _ هتل _ به این زودی؟ مامان _ زوده ؟ الان یک ساعت و نیمه که اومدیم. میریم بعد از ظهر میایم. چییییی؟؟؟؟؟ یعنی من یک ساعت و نیم اونجا بودم. اصلا فکرشم نمیکردم انقدر طولانی. _ مامان امیر کجاس؟ مامان_ اون حرم میمونه. دلم میخواست برم پیشش بمونم ولی از گرما داشتم میمردم دنبال مامان اینا راه افتادیم به سمت پارکینگ. . . . . . چشمامو باز کردم. همه جا تاریکه تاریک بود . مگه چقدر خوابیده بودم. گوشیمو از عسلیه کنار تخت برداشتم تا ساعتو ببینم. اوه اوه ساعت 10 شب بود . 7 تا تماس بی پاسخ از مامان 5 تا از بابا. واه مگه کجا رفته بودن. زنگ زدم به??? بابا. بابا _ سلام خانم. ساعت خواب. _ سلام بر پدر گرامیه خودم. کجایید؟؟ بابا_ حرم. _ منو چرا نبردید پس؟؟؟؟؟ بابا _ والا ما هرچقدر صدات کردیم بیدار نشدی چیکار میکردیم خوب؟ حاضر شو من تا نیم ساعت دیگه میام دنبالت. _ مرسی بابااااای گلم. بابای سریع بلند شدم و با بدبختی و غرغر دوباره موهامو جمع کردم و روسری و چادرمو سرم کردم. رفتم پایین و تو لابی هتل منتظر بابا موندم . . . . . . بابا_ یه زنگ بزن مامانت ببین کجا نشستن. شماره مامانو گرفتم. _ سلام. مامان کجایید؟ مامان _ همون جایی که نشسته بودیم. _ باشه. الان میایم. _ بابا گفت همونجایی که نشسته بودید . با بابا به سمت همون صحنی که توش پنجره فولاد بود رفتیم . کل صحن رو فرش پهن کرده بودن . بابا یه پلاستیک بهم داد و کفشامو گذاشتم توش . و دنبالش راه افتادم . از دور مامانو و امیرعلی رو که داشتن قرآن میخوندن و دیدم. حوصله شیطنت نداشتم وگرنه کلی اذیتشون میکردم . _ سلاااااام. امیرعلی با لبخند جوابمو داد و مامان هم به سر تکون دادن اکتفا کرد . وای وای وای چه استقبال گرمی . بعد از چند دقیقه تصمیم بر این شد که به خاطر کمر درد مامان ، مامان و بابا برن خونه و من امیرعلی بمونیم . . . . _ امیر امیرعلی_جانم؟ _ بهشت که میگن هینجاست ؟ توقع این سوال رو از نداشت ظاهرا که با تعجب نگام کرد . امیر علی_ زینب درسته که تو همش پیش عمو بودی و همین متاسفانه ( یه مکث طولانی کرد) ولی خوب مدرسه که رفتی خواهری . _ میدونم منظور از بهشت و جهنم چیه . ولی خوب اینجا هم دسته کمی از تعریفایی که از بهشت میکنن نداره . امیرعلی_ اره خوب اینجا بهشت زمینه عزیزم. .
4_219966492366602964.mp3
10.44M
👈غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد از شما دور شدن زار شدن هم دارد مولا بیا بسه جدایی ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 🔴 برای اندکی نان پیش هر کسی سر خم کنند  ✍پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در اواخر عمر خود خطاب به یاران و اصحاب خود فرمودند: ▫️زمانی بر مردم بیاید که اخلاق انسانی از آنان رخت بربندد چنانکه اگر نام یکی را بشنوی به از آن بود که آن را ببینی یا اگر او را ببینی به از آن است که او را بیازمایی. چون او را بیازمایی، حالاتی زشت و ناروا در او مشاهده کنی. برای رسیدن به اندک نانی پیش هرکسی کرنش کنند. نه خود را در پناه اسلام دانند و نه به کیش نصرانی زندگی کنند. بازرگانان و کاسبان، رباخوار و فریبکار ، و زنانشان خود را برای نامحرمان آراسته کنند. در آن زمان اشرار بر آنها تسلط پیدا می کنند و دعاهای آنها مستجاب نمی شود. 📚 بحارالانوار جلد هفتاد و هفت صفحه ی سیصد و شصت و نه الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
4_392331235126411507.mp3
845.2K
استاد رائفی پور 🔺معامله کن با امام زمانت اون‌ موقع ببین چه چیزایی گیرت میاد... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
یاحسین: #خصوصیات_یاوران_ظهور بخش سی‌ودوم 🔻(موانع و پابندهای یاوری امام زمان) 👈 آبرو و شخصیت اجتما
بخش سی و سوم 🔻(موانع و پابندهای یاوری امام زمان) 👈 پدر و مادر و خانواده ✔️پدر و مادر طبعا یکی از عزیزترین وابستگان انسان هستند، ولی نباید به بهانه احترام به آنها اجازه بدهیم حتی پدر و مادر هم مانع ما در راه یاری امام زمان باشند. در زیارت ها خطاب به خاندان عصمت و طهارت عبارت "بابی انت و امی" (پدر و مادرم به فدایتان باد) متعدد بکار رفته است تا این آمادگی در وجود ما ایجاد شود. در مورد سایر بستگان نیز باید این آمادگی در ما وجود داشته باشد. ◀️ ادامه دارد.....
داستانک نماز 💞🕌 نقل شده است که روزى «سید هاشم» امام جماعت مسجد «سردوزک» بعد از نماز به منبر رفت. در ضمن، توصیه به لزوم"حضور قلب در نماز" نمود .پدرم فرمود: چه خبر است🤔 ⁉️ به او گفتند: مردى روستایى و جاهل به مسئله، به صف اوّل جماعت آمد و پشت سر شما اقتدا کرد و آنگاه وسط نماز🕋 قصد فرادا کرد و هم اکنون نشسته و نان مى خورد😋 پدرم به آن شخص گفت: چرا چنین کردى؟ او در پاسخ گفت : سبب آن را آهسته به خودت بگویم یا در این جمع بگویم ⁉️ پدرم گفت: در حضور همه بگو. گفت: من وارد این مسجد شدم به امید اینکه از فیض نماز جماعت با شما بهره مند شوم، اما وقتى اقتدا کردم، دیدم شما در وسط حمد، از نماز بیرون رفتید و در این خیال واقع شدید که من پیر شده و از آمدن به مسجد عاجز شده ام لذا به الاغى نیاز دارم ،🦄 پس به میدان الاغ فروشها رفتید و الاغی را انتخاب کردید و در رکعت دوم در خیال تدارک خوراک و تعیین جاى او بودید.🍃🌿☘🌿🌾 بدین سبب من عاجز شدم و دیدم بیش از این سزاوار نیست با شما باشم🤗 لذا نماز خود را فرادا تمام کردم . این را بگفت و برفت 🚶 پدرم بر سر خود زد و ناله کرد😭و گفت: این مرد بزرگى است، او را نزد من بیاورید، با او کار دارم، مردم رفتند که او را بیاورند اما او ناپدید گردید و دیگر دیده نشد.⭕️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
٢٣ ۲٣ ١١ ❌دیرتر خوردن شیرینی🍰 💠🔰💠🔰💠🔰 💠امیدوارم همه ی شما دوستان و سروران گرامي، مبارزه با هوای نفس رو برای خودتون به خوبی جا انداخته باشید. ☺️ ببینید مبارزه با نفس یه کاری نیست که نیاز به "ایمان" زیادی داشته باشه. ✔️ مبارزه با نفس یعنی از شیرینی خامه ای بگذر تا شام خوشمزه رو با اشتها و لذت بخوری.😋 ❓خب به نظرتون این خیلی حرف سنگینیه؟ به نامحرم نگاه نکن تا توی زندگی زناشوییت لذت بیشتری ببری. 👌 اینو علم روانشناسی هم ثابت کرده. 🔰شما اگه میخوای یه غذایی رو با لذت بخوری، کافیه قبلش یکمی گرسنگی تحمل کرده باشی. ✅مبارزه با نفس نمیخواد لذت های تو رو کم کنه اتفاقا میخواد "لذت بیشتری" ببری. 🔵اگه از یه لذت مسخره ی کوچک گذشتی، یه لذت خوب و زیاد میبری. 🔗کسی که از لذت خوردن نوشابه بگذره، یه عمر لذت سلامتی رو میبره. 🍎 ⚽️🏀 کسی که از لذت تنبلی بگذره و ورزش کنه، یه عمر "لذت بدن متناسب و سالم رو میبره". 😊 مبارزه با نفس یه کار کاملا عاقلانه هست. کاملا به نفع ماست.🌺👌 و اسلام اومده تا با ارایه یه برنامه ی خوب، لذت های انسان رو افزایش بده. 👏👏👏 خب این که خیلی خوبه!😊 با این برنامه میشه با همه ی بی دین های عالم صحبت کرد. "میشه هر غیر مذهبی رو شدیدا مذهبی کرد". ✔️کافیه شما بیای اسلام رو درست معرفی کنی. اسلام میگه شیرینی رو دیرتر بخور تا لذت بیشتری ببری!😏 ترک گناه یه کار خیلی آسونی هست. روش فکر کنيد. 🔰برای خودتون جا بندازيد که با مبارزه با نفس میشه لذت ها رو افزایش بدید... 🌱🔸🌿▫️🔹 پس بسم الله😊 پيش بسوي مبازره باهواي نفس💪
به نام : . تو هستی . تو خیابون راه میرفتم یه خانوم از یه مغازه اومد بیرون صدای خنده از مغازه میومد😂😅 چند قدمی که رفت به خودم گفتم باید بهش بگم . صداش زدم:ببخشید خانوم... تا نگاهش به من افتاد با یه حالت کلافه گفت: امرتون؟😒 . میخواستم طوری که ناراحت نشه ماجرا رو بهش بگم . گفتم:ببخشید قصد بی‌ادبی ندارم ولی... . صحبتمو قطع کرد و گفت:باشه حجابمو رعایت میکنم و رفت😏😐 . دوباره صداش کردم ببخشید خانوم یه لحظه☝️ . اینبار با حالت برگشت و گفت:😡 محترم اگه شما با لباس من اذیت میشی یه بیمار جنسی هستی و باید اول خودتو درست کنی😡 . گفتم:پوشش شما برام نکرد ولی ظاهرا دوستاتون یه چیزی چسبوندن پشت مانتوتون😑✋ . این ماجرا با اون خانوم تموم شد اما چیزی که فکر منو درگیر میکنه اینه: . چرا تا میخوای به یه بی‌حجاب تذکر بدی سریع میگه تو داری؟ تو نمیتونی خودتو کنترل کنی؟ . چرا فکر میکنن وقتی کسی میخواد تذکر بده برای بحث جنسی هستش . به نظرم من اگه مشکل داشتم هیچوقت تذکر نمیدادم و فقط نگاه میکردم و تیکه مینداختم . نویسنده: . پ‌ن:نظر شما چیه؟ .
سلام خدمت اعضای محترم کانال تربیتی خادم 🌸🌸🌸 نیازمند آدمین تبادل هستیم هر کسی مایل بود به پی وی بندا مراجعه کنه @khademngo
اگه خیلی زرنگ باشی؛ حتماً یکی از دعاهای مهمّـت اینـه؛ "از من بگیر، هر آنچه که تــو را از من می گیرد " بخاطر از دست دادن هات غصه نخور! اتفاقات خوب در راهه
🌺 هر روز یک شهید بزرگوار رو خدمتتون معرفی میکنیم تا انشاالله با ۳۱۳ شهید آشنا شوید🌺 شهید عبدالرسول زرین بیشتر از آنکه نامش را شنیده باشیم به «تک تیرانداز شجاع» می‌شناسیمش؛ شهید عبدالرسول زرین قهرمانی است که دشمن را به ستوه آورده بود و شجاعت و بی باکی‌اش سبب شد که شهید خرازی لقب گردان تک نفره را به او بدهد. در جنگهای نامنظم و دیگر عملیات‌ها به عنوان تک تیرانداز نقش حساس و ظریف خود را بازی کرده و ضربات مهلکی را ماهرانه به ایادی دشمن وارد کرد که ارتش بعثی را بعد از تلفات سنگین مادی و انسانی دچار سرگیجه کرد. با شروع جنگ تحمیلی تا اسفند ماه 62 به طور مداوم در اکثر عملیات‌های جنوب و غرب حضور فعال داشته است، مسئولیت‌های مختلفی از جمله فرماندهی گردان و محور لشکر امام حسین (ع) را برعهده داشت و در کنار آن گروه‌های مختلفی را آموزش داده و به عنوان تک تیرانداز بین گردان‌ها فرستاده است. اصغر زرین در مورد نحوه شهادت پدرش اظهار داشت: شهادت پدرم را شهید خرازی این‌گونه روایت کرد: «در عملیات خیبر هم همانند دیگر عملیاتها زرین با شهامت دشمن را هدف قرار می‌داد. این کار او دشمن را  جدا نگران و دچار دستپاچگی کرده بود. بعد از عملیات مرحله دوم خیبر خبر دادند که زرین همانطور که اسلحه‌اش به سمت دشمن نشانه می‌رفت به شهادت رسید.
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
به نام خداوند مهربانی ها🌱🌸 #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر #قسمت_هفدهم 🔴بعضیا میگن ما اول خودمونو
به نام خداوند مهربانی ها🌱🌸 عواقب ترک (بخش ☝️) 🔴در این قسمت می خوایم بگیم که اگه نکنیم چه اتفاقی می‌افته🤔🤔 کسانی که انجام نمی دن👇👇👇👇 😥😥😥😥😥 🔹 اول از همه اینکه یکی از مهترین واجبات دین شون رو که فروع دین هم هست ترک میکنن😱 🔹 اون ها تو گناه دیگران هم شریک میشن🤕 🔹 دعای آنها مستجاب نمیشه ❌=🤲🏻 🔹جای معروف و منکر و خوب و بد عوض میشه🤭(استحاله فرهنگی ایجاد میشه) 🔹 انسان منزوی و گوشه گیر میشه☹️😔 🔹تسلط اشرار 😈. یعنی اینکه کسانی که شایستگی ندارند به حکومت می رسند و بر مردم تسلط پیدا می کند😐 🔹 سنگ شدن و قساوت قلب ها 💔 🔹 آنها در ایجاد حکومت اسلامی امام زمانشون رو تنها می‌ذارن 😬😰😰 🔹اونها روزی هاشون کم میشه حالا چه مادی💵 و چه معنوی🕌 ☑️ خدا کنه ما از اونها نباشیم 😬🤭 ادامه دارد... این پیام رو منتشر کنید...🌹
به نام خداوند مهربانی ها🌱🌸 🔴 ادامه عواقب ترک (بخش✌️) ♦️ اگر کسی نکند برکت از رزقش میره 💸 ♦️سکوت در برابر گناه یعنی جنگ با خدا ⚔ ♦️نزول عذاب عمومی. یعنی اگه یه جامعه ای نکنه عذاب بر همه اون جامعه چه خوب چه بد نازل میشه🌪☄⛈ ♦️ خدا بازخواستمون میکنه ♦️در روایتی اومده که : روزی پیامبر با شاخه ای از درخت 🌴 برای خود عصا درست می کردند که یک دفعه به اصحاب خود فرمودن: " اگه امر به معروف و نهی از منکر نکنید خداوند پوستتان را می کند مانند این چوبی که من پوست ان را می کنم"😬😬😬 این پیام رو منتشر کنید....🌹
⚕فواید نوشیدن آب گرم بالیمو ◽بهبود گوارش ◽تسکین یبوست ◽تسکین گلودرد ◽سم زدایی بدن ◽کاهش وزن ◽درمان گرفتگی بینی ◽کاهش گرفتگی های قاعدگی ◽بهبود گردش خون ◽کند شدن روند پیری ◽بهبود خواب
✅فلفل دلمه ای بخورید تا زخم معده نگیرید سرشار از ویتامین C و به درمان سرماخوردگی و به پیشگیری از زخم معده، بیماری‌های عفونی و سرطان کمک می‌کند برای درمان سوء هاضمه مفید است
🍃🌸🍃 🍀می خواهی پاهایت بر پل صراط نلغزد 🍀 به مجالس گناه قدم مگذار.. 🍀با پاهایت برای رفع گرفتاری مردم و باز کردن گره از کار مردم قدم بردار... 🍀 با پاهایت دنبال لقمه حلال باش.. 🍀 با پاهایت برای صله رحم قدم بردار.. 🍀 با پاهایت برای عیادت مریض قدم بردار... 🍀با پاهایت برای زیارت اهل بیت علیهم السلام خصوصا اباعبدالله الحسین علیه السلام قدم بردار... 🍀 پاهای پدر و مادرت را بوسه بزن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیدوارم در این شب های زیبای 🍂 فصل قشنگ پاییز🍁 مثل هریه برگ پاییزی که زردمیشه 🍂 وازدرخت میافته🍁 یک دونه ازغمهای دلتون زردبشه🍂 وبیفته🍁 و دیگه هیچوقت جوونه نزنه وسبزنشه...🍂 تاهیچ وقت غم نداشته نباشید . . .🍂 💕شب پاییزیتون آروم ودر پناه خدا💕