eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
162 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ☀️ حرف حساب! 👌 🍀 یک روز در یکی از قرارگاه ها از من پرسید فلانی، میزان شرکت رزمنده ها در به چه صورت است؟ 🌳 من به ایشان گفتم بیشتر رزمنده ها در نماز جماعت ظهر و عصر، و مغرب و عشا شرکت می کنند؛ ولی تعداد شرکت‌کنندگان در نماز جماعت کم است. 🍃 در این زمان شهید صیاد به من گفت به همه اعلام کن فردا قبل از در حسینیه باشند. صبح همه در حسینیه حاضر شدند. 🌿 شهید صیاد بلند شد و گفت: برادران، شما به دستور من که یک €کوچک جبهه اسلام هستم، قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید؛ ولی به که هر روز صبح با صدای اذان شما را به می خواند، توجه نمی کنید! 📚 قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص ۱۶
﷽ ❇️ اولین های ❇️ در اهمیت نماز همین بس که: 1⃣ اولین عبادت و حوا «علیهما السلام» نماز بود، 📚 وسایل الشیعه، ج ۴ ، ص ۱۶ 2⃣ اولین دستور خداوند به «علیه السلام» بعد از شروع رسالتش، نماز بود، 📚 سوره طه ، آیه ۱۴ 3⃣ اولین کلام «علیه السلام» در گهواره سخن از نماز بود، 📚 سوره مریم ، آیه ۳۱ 4⃣ اولین واجب در اسلام نماز است 📚 جامع الاخبار، ص ۷۳ 5⃣ و اولین سؤال در روز نیز نماز است. 📚 وسایل الشیعه، ج ۴ ، ص ۱۱۰ 📒 زیر باران، آیتی و محمودی، نکته ۱۵ 6⃣ همچنین اولین اقدام عجل الله تعالی فرجه الشریف پس از ظهور اقامه نماز است. 📚 سوره حج ، آیه ۴۱
❇️ 🌼 بهترين آرزو 🌼 🍃 ربيعه پسر كعب مي گويد: روزي پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله به من فرمود: ربيعه! هفت سال مرا خدمت كردي، آيا از من پاداش نمي خواهي؟ 🍃 من عرض كردم: يا رسول الله! مهلت دهيد تا فكري در اين باره بكنم. فرداي آن روز محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رفتم، 🍃 فرمود: ربيعه حاجتت را بخواه! عرض كردم: از خدا بخواه مرا همراه شما داخل بهشت نمايد. 🍃 فرمود: اين درخواست را چه كسي به تو آموخت؟ عرض كردم: هيچ كس به من ياد نداد، لكن من فكر كردم اگر مال دنيا بخواهم كه نابود شدني است و اگر عمر طولاني و فرزندان بخواهم سرانجام آن مرگ است. 🍃 در اين وقت پيغمبر صلي الله عليه و آله ساعتي سر بزير افكند، سپس فرمود: اين كار را انجام مي دهم، ولي تو هم مرا با هاي زياد كمک كن و بيشتر بخوان. 📒 بحارالانوار ، ج 69 ، ص 407. 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
❇️ روزی نبی مکرم اسلام صلی‌الله علیه وآله به عیادت بیماری مشرف شده و از حال ایشان سوال کرد. ❇️ بیمار گفت: در مغرب سوره قارعه را خواندم (و تحت تاثیر قرار گرفتم) پس از خدا درخواست کردم اگر گناهی مرتکب شده‌ام که تو می‌خواهی در آخرت مرا به خاطر آن عذاب نمایی این عذاب را در دنیا به من برسان؛ بعد از این دعا این‌گونه شدم. ❇️ پیامبر فرمود دعای بدی کرده‌ای و چرا نگفتی : 🕯 «ربنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ» 🕯 خدایا! در دنیا به ما حسنه عطا کن و در آخرت نیز حسنه عطا کن و ما را از عذاب آتش دور نما. پس پیامبر برای او دعا کرد تا خوب شد. ☀️ وَ رُوِيَ‏ أَنَّ النَّبِيَّ صلی‌الله علیه وآله دَخَلَ عَلَى مَرِيضٍ فَقَالَ مَا شَأْنُكَ قَالَ صَلَّيْتَ بِنَا صَلَاةَ الْمَغْرِبِ فَقَرَأْتَ الْقَارِعَةَ فَقُلْتُ ☀️ اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ لِي عِنْدَكَ ذَنْبٌ تُرِيدُ أَنْ تُعَذِّبَنِي بِهِ فِي الْآخِرَةِ فَعَجِّلْ ذَلِكَ فِي الدُّنْيَا فَصِرْتُ كَمَا تَرَى فَقَالَ ص بِئْسَمَا قُلْتَ ☀️ أَ لَا قُلْتَ‏ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ فَدَعَا لَهُ حَتَّى أَفَاق‏. 📚 بحارالأنوار، ج ‏78، ص 17. 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 🌼 داستان جایزه پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله به 🌼 💠خادم 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼 @khademngoo 🌸═══✼🍃🌹🍃✼══🌼
🔰 💓 باز شدن هشت در بهشت 💓 💚 علیه السلام فرموده است: مردی به نام شیبه هذلی به حضور پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا، من پیری فرتوت و ناتوان گردیده‌ام و نمی توانم و روزه و حج مستحبی و جهاد انجام دهم. اکنون سخنی به من بیاموزید که خدایم به من بهره رساند. و ای رسول خدا، بر من تخفیف بده! » 💚 پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: همین سخن خود را تکرار کن و او سه بار تکرار کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: هر سنگ و کلوخ و درخت و گیاهی که اطراف توست، از رحمت بر تو گریست. اکنون، چون نماز صبح خود را می‌گزاری، ده بار بگو: « سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ » که خداوند متعال با این تسبیح تو را از کوری و دیوانگی و جذام و تنگدستی و شکستگی عافیت می‌بخشد. 💚 آن مرد گفت: « ای رسول خدا، این برای امور دنیایی است، برای امور آخرت چه کنم؟ » حضرت فرمودند: پس از هر نماز بگو: اللَّهُمَّ اهْدِنِي مِنْ عِنْدِكَ وَ أَفِضْ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ وَ انْشُرْ عَلَيَّ مِنْ رَحْمَتِكَ وَ أَنْزِلْ عَلَيَّ مِنْ بَرَكَاتِكَ ؛ پروردگارا! به لطف خود هدایتم کن و از رحمت خود بر من فرو ریز و از برکتهای خود بر من فرو فرست. 💚 آن مرد در حالی که با انگشتان دست خود می‌شمرد که ده بار است، به راه افتاد. مردی به ابن عباس گفت: می‌بینی که این دایی تو چگونه محکم این اذکار را می‌شمرد؟ پیامبر صلی الله علیه و آله که این سخن او را شنیدند، فرمودند: همانا اگر این اذکار را عمدا ترک نکند و تا هنگام مرگ رعایت کند، هشت در بهشت برای او گشوده می‌شود که از هر کدام که بخواهد وارد شود. (بحار الأنوار، ج ۸۳ ص ۱۹) 📚 کشکول فرحزاد ، جلد ۲ ، صفحه ۱۳۶. 💠 خادم ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ @khademngoo ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
🔹 روزی عليه السلام محضر پدر بزرگوارش امام زين العابدين عليه السلام مشرف شد و احساس كرد كه حضرت در عبادت كردن به جایی رسيده كه هيچ كس به آن مرحله نرسيده است. 🔸 صورتش از شب زنده داری زرد شده و چشمهايش از گريه سرخ گرديده و پیشانی اش پينه بسته و دو ساق پای او از كثرت ايستادن در ورم كرده است. 🔹 حضرت باقر عليه السلام مي فرمايد: چون پدرم را در اين حال ديدم ديگر نتوانستم خودداری كنم و به گريه افتادم. پدرم در آن وقت به فكر فرو رفته بود. پس از لحظاتی از ورود من آگاه گشت. ديد كه من گريه می كنم. 🔸 روی به من كرد و فرمود: فرزندم! یکی از نوشته ها كه عبادت امير المؤمنين عليه السلام در آن نوشته شده بياور. من نوشته را تقديم كردم. 🔹 کمی از آن خواندند، سپس با حالتی افسرده و ناراحت نوشته را بر زمين گذاشت و فرمود: چه کسی مي تواند مانند علی بن ابي طالب عليه السلام عبادت كند. 📚 بحارالانوار، ج 46، ص 74 به نقل از داستان های شیرین، سید عبدالله حسینی. 💠 خادم ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ @khademngoo ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
☀️ همنشینی با پیامبر در بهشت ☀️ 🌴 پیرمردی به نام ربیعه هفت سال به رسول خدا صلی‌الله علیه وآله خدمت کرده بود. روزی پیامبر به او فرمود: «ای ربیعه، تو هفت سال به من خدمت کردی آیا از من درخواستی نداری؟» 🌴 ربیعه عرض کرد : «ای رسول خدا به من مهلت بده تا فکر کنم» روز بعد نزد رسول خدا آمد و گفت : «من یک خواسته از شما دارم دوست دارم روز همنشین شما در باشم» 🌴 حضرت فرمود : «کسی یادت داده یا خودت این را گفتی؟» گفت : «خودم فکر کردم دیدم هر چیزی از شما بخواهم تمام می شود بالاخره می‌رسیم به آن لحظه‌ای که از آن لحظه به بعد زندگی ابدی آغاز می شود. آن موقع شما کجا ما کجا! شما در بالاترین نقطه رضوان الهی هستی من اگر آنجا کنار شما باشند دیگر هیچ چیزی نمی خواهم. 🌴 رسول خدا تأملی فرمود ، کمی نگاهش کرد و پاسخ داد : «باشد قبول است اما به یک شرط تو هم مرا کمک کن که بتوانم به این قولم عمل کنم. چگونه؟ 🌴 فرمود : «فَاَعِنّی بِکثرَةِ السُّجود ، با زیاد کردن مرا کمک کن» یعنی این مشکل من است که باید تو را به آن موقعیت ببرم اما برای اینکه بتوانم تو را تا آن بالا بالا ببرم تو فقط یک قول به من بده، «زیاد سجده کن». 📚 ، چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ صفحه ۸۱ (به نقل از دعوات راوندی صفحه ۳۹) 💠 خادم ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ @khademngoo ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
💓 اذانی که فحشا را تعطیل کرد! 💓 💠 یکی از روحانیون اهل شیراز که پدر شهید هم بود می‌گفت: قبل از انقلاب وضع مالی من خیلی بد بود. یک خانه کوچک با مبلغ جزئی اجاره کرده بودم. ولی اجاره همان را هم نمی توانستم بدهم. 💠 برای اجاره خانه جدید به بنگاه رفتم. هر کجا به ما آدرس می دادند، همان مبلغ یا بیشتر از آن بابت اجاره می‌خواستند. ما هم توانایی نداشتیم. 💠 یکی از روزها که به بنگاه رفتم. بنگاه دار به من گفت: حاج آقا، شما خسته شدید. می‌دانم وضع مالی شما خوب نیست، اما من می‌خواهم تو را خانه دار کنم. گفتم: ما نمی توانیم اجاره بدهیم، تو می‌خواهی ما را خانه دار کنی؟! 💠 گفت: یک زمینی است فلان قسمت شهر شیراز، که صاحب آن می‌خواهد خیلی ارزان بدهد. مثلاً اگر آنجا زمین متری هزار تومان است، این متری صد تومان می‌خواهد بدهد. 💠 صد متر، دویست متر برای تو می خرم، دیواری بساز، سقفی بزن و داخل آن برو. از مستأجری هم راحت می‌شوی. گفتم: من پول ندارم. گفت: از یک جایی قرض کن. این بهتر است. 💠 گفتم: چطور است که این قدر ارزان است؟ اول نمی خواست بگوید. بعد که یک مقدار تحقیق کردیم، معلوم شد این زمین کنار جایی است که محل فحشا و منکر است. چون قبل از انقلاب فحشا و منکر رسمی بود. پروانه می‌دادند. 💠 گفت: اینجا افراد بد هم نمی روند سکونت کنند، چه برسد به افراد خوب! ولی اینجا زمینی است که صاحب آن خیلی ارزان می دهد. گفتم: من روحانی، با عبا و عمامه، به آنجا بروم؟! این چه حرفی است که می زنی؟! من با زن و بچه به اینجا بروم؟! 💠 ولی این قدر فقر به من فشار آورد که مجبور شدم پولی قرض کنم و همان زمین را به قیمت خیلی ارزان بخرم. ولی بدنم می‌لرزید. نشستم به خدا متوسل شدم: خدایا، ما را اینجا آورده ای؟ ما کجا و اینجا کجا؟ 💠 خدا به من الهام کرد: هیچ نگران نباش! من تو را حفظ می‌کنم. بعد به وسیله تو کار بزرگی انجام می‌دهم. هیچ کاری نداشته باش. فقط موقع صبح، موقع ظهر، موقع مغرب، روی پشت بام خانه خود برو و بگو. اذان هم که ممنوع نیست. 💠 گفت: فردا ظهر اول وقت رفتم کنار محل فحشاء اذان گفتم. موقع مغرب بلند شدم به پشت بام رفتم و «الله أکبر» و «أشهد أن لا إله إلا الله» گفتم. صبح هم همین طور. صدا به محلی می‌رفت که محل فحشا و منکر بود. بدن آن بیچاره‌ها به لرزه می‌افتاد. 💠 پیش خود می‌گفتند: ما آمده ایم اینجا گناه کنیم، یک نفر «أشهد أن محمدا رسول الله» می‌گوید. وای بر ما! ما کنار اسم پیغمبر گناه کنیم؟ این اذان مداوم ما باعث شد که مشتری‌های اینجا کم شود. ما اذان را ادامه دادیم. 💠 به برکت اذان ما دیگر هیچ کسی به آنجا نمی آمد و مرکز فحشا هم تعطیل شد. وقتی اذان نماز فحشا و منکر را تعطیل کند، ببینید خود چه می‌کند؟ 📚 زیبایی های نماز ؛ استاد فرحزاد ؛ خلاصه ای از صفحه 166 تا 170. 💠 خادم ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ @khademngoo ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
🌳 راز تشرف محضر امام زمان علیه السلام 🌳 💠 آیت الله مرتضی حائری ـ پسر آیت الله عبدالکریم حائری یزدی ـ رضوان الله علیهما می‌گوید: به من گفتند که یک سرهنگی است که در یک پیشامدی خدمت عجل الله تعالی فرجه الشریف شرفیاب شده است. 💠 این سرهنگ قبل از انقلاب بازنشسته و در قم ساکن شده بود. [چون] من آدم دیرباوری هم هستم! آدرس خانه او را گرفتم. رفتم ببینم آیا واقعیت دارد یا ندارد و اگر واقعیت دارد، رمز این که این توفیق را پیدا کرده است چیست؟ 💠 منزل او را پیدا کردم. یک مقدار گفت و گو کردیم. از همان معاشرتی که با او داشتم یقین کردم که آدم دروغگویی نیست. از او سؤال کردم: رمز این که این توفیق بزرگ نصیب شما شده چیست؟ 💠 گفت: من فکر می‌کنم رمز این که توفیق فوق العاده ای پیدا کردم دو چیز است؛ یکی این که در هر شرایطی بودم، به خصوص در آن زمان که در ارتش شاهنشاهی به اهمیت نمی‌دادند، گاهی هم مسخره می‌کردند، در مأموریت ها، جاهای مختلف سعی می‌کردم نماز اول وقت خود را ترک نکنم. 💠 دوم این که در طول زندگی خود سعی کردم به کسی ظلم نکنم؛ به همسر، به پدر، مادر، دوست، فامیل، همسایه، به یک سرباز، و به سربازهایی که در اختیار من هستند، زور نگویم، اجحاف نکنم، تبعیض قائل نشوم. 📚 زیبایی های نماز ؛ استاد فرحزاد ؛ خلاصه ای از صفحه 120. 💠 خادم ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ @khademngoo ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
💓 حجت الاسلام والمسلمین راشد یزدی فرمودند: موقعی که در ایرانشهر در محضر در تبعید بودم، روزی عده ای از علما از قم برای ملاقات ایشان آمده بودند، 💓 وقت همه برای اقامه نماز جماعت به امامت معظم له آماده شدند. همین طور که بر پا بود، ناگهان بزغاله ای وارد اتاق شد و شروع کرد به این طرف و آن طرف پریدن و در آخر، سجاده یکی از نمازگزاران را برداشت و با خود برد. 💓 چند نفر از نمازگزاران به کلی آرامش شان به هم خورد و خندیدند که یکی از آنها من بودم و از خنده ما دیگران نیز به غیر از حضرت آیت الله خامنه ای خندیدند . 💓 ولی آقا نمازشان را بدون هیچگونه حرکت اضافی به پایان رساندند . بعد از نماز از آقا پرسیدم که شما چطور توانستید نمازتان را ادامه دهید؟ 💓 آقا فرمودند: در مورد چی؟ عرض کردم: به خاطر بزغاله ای که وارد اتاق شده بود . آقا فرمودند: ذره ای از این جریان را متوجه نشدم!! 📚 هشت گام تا حضور قلب ؛ اصغر آیتی و حسن محمودی ؛ صفحه ۱۴۴. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 💠 خادم ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ @khademngoo ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 🥀 داستان نماز باران علیه السلام 🥀 💠 خادم ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ @khademngoo ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
❤️ اثر لقمه حرام در دوری از ❤️ 🔸 خداوند متعال در سوره مومنون آیه ۵۱ به پیامبران علیهم السلام دستور می‌دهد: از غذای پاکیزه بخورید و عمل صالح انجام دهید. «يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا». 🔹 از مرحوم محدّث قمی نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم. یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع کردم. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است. 🔸 با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم، بعد از شام به منزل برگشتیم. من صبح برخلاف هر شب که با کمال راحتی برای بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود. 🔹 خیلی ناراحت شدم. عجب! آدم یک عمر زحمت بکشد که نماز شبش ترک نشود، ولی حالا چطور شده که نماز صبحم نزدیک است قضا شود؟ با عجله برخاستم، با ناراحتی وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم تا قضا نشود 🔸 بعد به فکر افتادم چرا این طور شد؟... گفتم: شاید به خاطر شام دیشب بوده است. صاحبخانه آمد، به او گفتم: صاحب آن منزل که دیشب رفتیم چه کاره بود!؟ قدری تأمّل کرد و گفت: ایشان بانک بعدازظهر است. من نفهمیدم یعنی چه؟ 🔹 بعد ادامه داد: بانک ها قبل از ظهر، ربا می‌دهند، این آقا بعدازظهر ربا می دهد. من خیلی ناراحت شدم، گفتم: عجب! مرا به خانه یک رباخوار بردی و سر سفره او نشاندی. چرا این کار را کردی؟ به من خدمت کردی!؟ این مهمان نوازی بود؟ 🔸 ایشان فرمود: اثر این غذا این طور شد که تا چهل شب نمی‌توانستم خوب برای نماز شب برخیزم. تا چهل شب موفّق نشدم آن گونه که باید، نماز شب را انجام بدهم. 🔹 به [همین جهت] ما می‌گویند، اگر می‌خواهید صالحُ ‌العَمل باشید، غذایتان را پاک کنید. 📚 هشت گام تا حضور قلب ؛ اصغر آیتی و حسن محمودی ؛ صفحه ۶۹. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 💠 خادم ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ @khademngoo ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
☀️ عاشقانه شیخ حسنعلی نخودکی ☀️ 🍃 آقای نظام التولیه ـ سَر کشیک آستان قدس رضوی ـ در وصف نماز حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی نقل کرد است که: 🍃 شبی در حرم مطهر نوبت کشیک من بود. اول شب خادمان آستان مبارک حضرت رضا علیه السلام به من مراجعه کردند و گفتند به علّت سردی هوا و بارش برفْ زائری در حرم نیست، اجازه دهید حرم را ببندیم، من نیز به آنها اجازه دادم. 🍃 مسئولین، درها را بستند و کلیدها را آوردند. مسئول بام حرم مطّهر آمد و گفت: حاج شیخ حسنعلی اصفهانی از اول شب تا کنون بالای بام و در پای گنبد مشغول نماز می باشند و مدّتی است که در حال هستند، اگر اجازه دهید به ایشان عرض کنیم که می خواهیم درها را ببندیم. 🍃 گفتم: خیر، ایشان را به حال خود بگذارید، و مقداری هیزم در اطاق پشت بام، که مخصوص مستخدمین است، بگذارید که هرگاه از نماز فارغ شدند استفاده کنند و درِ بام را نیز ببندید. 🍃 مسئول مربوطه مطابق دستور عمل کرد و همه به منزل رفتیم. آن شب برف بسیاری بارید. هنگام سحر که برای باز کردن درهای حرم مطّهر آمدیم، به خادم بام گفتم برو ببین حاج شیخ در چه حالند. 🍃 پس از چند دقیقه خادم مزبور بازگشت و گفت: ایشان همان طور در حال رکوع هستند و پشت ایشان با سطح برف مساوی شده است. 🍃 معلوم شد که ایشان از اول شب تا سحر در حال رکوع بوده اند و سرمای شدیدِ آن شب سخت زمستانی را هیچ احساس نکرده اند، نماز ایشان هنگام اذان صبح به پایان رسید. 📚 هشت گام تا حضور قلب ؛ اصغر آیتی و حسن محمودی ؛ صفحه ۸۴. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 💠 خادم ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ @khademngoo ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
☀️ نماز تاریخی ☀️ 🔸 من و داوود به یکی از پادگان های بعقوبه منتقل و هر کدام در یک سلول انفرادی زندانی شدیم. از صبح دست هایمان را از پشت بسته بودند. دیگر کمرمان خشک شده بود. 🔹 درد در تمام بدنم می پیچید. سعی می کردم کمرم را راست کنم تا کمتر درد بکشم؛ ولی بی فایده بود. دست و چشم بسته مانده بودم بدون این که بدانم کجا هستم. 🔸 اول که وارد سلول شدم به لولای در تکیه دادم و دور تا دور اتاق را با دست کشیدن به دیوار، ورانداز کردم؛ اتاقی بود به اندازه ی دو در سه متر. نیش های پی در پی پشه ها اعصابم را خرد کرده بود. 🔹 در فصل پاییز و هوای شرجی عراق و هوای دم کرده ی سلول، حسابی عرق کرده بودم. با زحمت کفشِ کتانی را از پا درآوردم. خواستم بخوانم؛ اما وضو که هیچ، تیمم هم نمی توانستم بکنم. 🔸 سمت را هم که در آن سلول تاریک نمی توانستم پیدا کنم. خود را کنار دیوار کشاندم و به موازات آن ایستادم و نماز مغرب و عشا را خواندم. 🔹 آن نماز برایم نمازی تاریخی بود؛ نمازی با دستانی که از پشت بسته بودند و چشمانی بسته، بدون تیمم و وضو و با آن همه دردسر، بی آن که سمت قبله را بدانم. 📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 34، خاطره‌ی حسن حسن شاهی. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 💠 خادم ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ @khademngoo ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
🌸 اخراج به خاطر نماز 🌸 🧡 موسی بخشایشی می گوید: قبل از انقلاب بود؛ در دبیرستان اجازه نمی دادند نماز بخوانیم، جایی هم برای این کار نبود. 🧡 با چند نفر مخفیانه گوشه ی کلاس روزنامه پهن می کردیم و نمازمان را همانجا می خواندیم؛ یک مُهر همیشه همراهمان بود. 🧡 زنگ های تفریح گوشه‌ی کلاس، وعده گاهمان شده بود. یکروز که مشغول نماز ظهر بودم، یک دفعه پشت گردنم شروع کرد به تیر کشیدن، کمی پرت شدم به جلو، اما توجهی نکردم و نمازم را ادامه دادم تا تمام شد. 🧡 مدیرمان بلند فریاد زد: چرا داری نماز می‌خوانی؟! چرا توی مدرسه اغتشاش به پا می کنی؟! چیزی نگفتم، فقط نگاهش می کردم؛ به همین خاطر یک هفته از مدرسه بیرونم کردند. 📚 زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۵۵. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 💠 خادم ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ @khademngoo ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 ◾️ آخرین ساعات زندگی حضرت زهراء ◾️ 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 💠 خادم ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ @khademngoo ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
🍀 دل دریایی 🍀 🔸 غروب کم کم از راه می رسید؛ در حالی که ما هنوز ظهر و عصر را اقامه نکرده بودیم. فکر می کردم از آن ها اجازه بگیرم که نماز بخوانم، اما هیبت شیطانی شان مانع می شد. 🔸 نماز را باید می خواندیم و برای نخواندن آن هیچ بهانه ای پذیرفته نبود. دل به دریا زدم و گفتم: «وقتُ الصّلوه» از میان آن جمع عراقی، کسی برخاست و با مهربانی بند دست هایمان را گشود. 🔹 سر و صورت را به آب وضو طاهر ساختیم و هر کدام در گوشه ای دور از هم به نماز ایستادیم. عراقی ها انگار صحنه ای باورنکردنی و عجیب را تماشا می کردند. حق داشتند؛ چرا که ایرانیان را نزد آنان غیر مسلمان و آتش پرست خوانده بودند. 🔹 نماز را به پایان رساندیم و به شکرانه ی برپایی آن به افتادیم. دوباره دست ها و چشم هایمان را بستند و هر کدام از ما را برای بازجویی به سوی سنگری بردند. 📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 28، خاطره‌ی علی رضا دهنوی. 💠 خادم ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ @khademngoo ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
☀️ دیگر نمی توانم درس بگویم ☀️ 💠 یکی از شاگردان می‌گوید : روزی آقا در حسینیه مشغول تدریس بود همین که صدای ظهر را شنید کتاب را بست و فرمود: «بابا جان من دیگر نمی توانم درس بگویم باید بروم نماز!» 💠 [یعنی با شنیدن اذان تمام توجه من به سوی سخن گفتن با خدا رفته است و دیگر نمی توانم به درس ادامه دهم] 📚 روح مهربان ؛ خاطرات و حالات عرفانی شیخ محمد کوهستانی ؛ صفحه ۳۱. 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 💠 خادم ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ @khademngoo ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
🌼 [یکی از مراجع بزرگ شیعه ده‌ها سال مستأجر بود.] یکی از مقلدین ایشان قبل از سفر حج پولی را نزد شیخ آورد و گفت: 🌸 این مبلغ را از مال خمس داده و خالص تقدیم شما می کنم تا با آن خانه ای بخرید و از مستأجری راحت شوید». شیخ آن پول را پذیرفت. 🌼 آن شخص بعد از سفر حج به خدمت شيخ انصاری رسید و پرسید: «خانه خریدید؟» شیخ گفت: «آری» و او را به کنار مسجدی برد 🌸 و گفت: «این را با پولی که داده بودی بنا کردم.» آن شخص گفت: «من آن پول را برای خانه داده بودم، نه مسجد.» 🌼 شیخ جواب داد: «چه خانه ای بهتر از این مکان مقدس که در آن عبادت خدا می شود؟ اگر از دنیا کوچ کنم، این خانه باقی و ثابت است و به کسی منتقل نشده و خرید و فروش نمی شود. 🌸 [یعنی من به جای خانه خود ، خانه خدا ساختم که همیشه برای خودم می‌ماند، به ورثه منتقل نمی شود و در عوض خدا خانه ای ماندگار در بهشت به من عطا می‌کند.] 🌼 آن مسجد هنوز در شهر نجف باقی و به مسجد تُرک یا مسجد شیخ انصاری معروف است. 📖 شرح مکاسب ، ج ۱ ، ص ۱۳۰.
| تفریح با دو شرط 🌳 يكى از علماء به آيت الله ميرزاجواد آقا تهرانى رضوان الله علیه نقل كرد كه در دوران تحصيل در حوزه علميه قم گاهى بعضى از دوستان حاج آقا روح الله [امام خمینی] به ايشان اصرار مى ورزيدند كه يك روز تعطيلى براى گردش به خارج از شهر بروند كه استراحتى بنمايند. 🌳 ولى آقا قبول نمى نمودند و گاهى كه اصرار به حد بالايى مى رسيد با دو شرط قبول مى نمودند كه بيايند: 👈 اول اينكه، هر كجا وقت نماز رسيد ولو در جاى نامناسب نماز را بخوانند. 👈 دوم اينكه، از احدى سخنى كه بوى از آن استشمام شود شنيده نشود. 📚 علی احمدپور ، نماز خوبان ، داستان ۳۴.
🚘 ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ⁉️ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ و ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟! 👈ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ.. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ راصدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم!!
| شیوه شیخ عباس قمی برای آباد کردن مساجد 🦋 مردم علاقه مند بودند كه لااقل يك خود را با مرحوم حاج شيخ عباس قمى بجا آوردند. يكى از عادات ايشان اين بود كه اغلب اوقات نماز خويش را در مساجد متروكه بجا مى آورد. ⭐️ اتفاقاً به محض اطلاّع مردم روز به روز بر كثرت جمعيت افزوده مى شد تا به حّدى كه آن مسجد مورد علاقه مردم و به دست همان مردم تعمير مى گرديد. 🦋 شيخ پس از آن ديگر در آن مسجد حاضر نمى شد و يك مسجد متروكه و مخروبه ديگر را انتخاب مى كرد. ⭐️ پس از چند روز باز مردم مطلع شده و از راه هاى بسيار دور براى درك نماز ايشان به آن مسجد مى شتافتند و با مردم برای تعمیر آن مسجد مخروبه دست به کار می شدند. 📚 علی احمدپور ، نماز خوبان.
| هدیه ی ارزشمند 🍀 رسول خدا صلی الله علیه و آله، پسرعمویش جعفر را مأمور کرد که با تعدادی از مسلمین راهی دیار حبشه گردند. 🔸 تقریباً پانزده سال از آن‌روز گذشته بود و دل پسرعموها برای یکدیگر یک ذره شده بود. 🍀 پس از بازگشت جعفر، رسول الله صلی الله علیه و آله به سمتش راه افتاد، در آغوشش گرفت، بین چشمانش را بوسید. 🔸 سپس مردم را به دورش نشانید و فرمود: آیا هدیه‌ای به تو ندهم؟ 🍀 گمان مردم این بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله طلا یا نقره به او می‌دهند! 🔸 کمی که انتظار کشیدند دیدند حضرت رو به جعفر کردند و فرمودند: چیزی به تو می‌دهم که اگر روزی یک بار انجامش دهی برایت از دنیا و هر آن‌چه در آن است بهتر است، 🍀 اگر هر دو روز یک بار انجام دهی گناهان بین آن دو روزت بخشیده می‌شود، اگر هم هر یا هر ماه یا هر سال به جا آوری آمرزیده خواهی شد، حتی اگر گناهانت به تعداد ستارگان آسمان، برگهای درختان و ریگ‌های بیابان باشد. 🔸 سپس نمازی به ایشان یاد دادند که به نماز جعفر طیار معروف و هم‌چون مدالی بر سینه جعفر در دفتر تاریخ جاودانه شد. 📚 محمدعلی جابری؛ تقابل شیطان با نماز ؛ ص 30.