.
⚡ معجزههای پیامبران الهی
متوکل عباسی خلیفه وقت از هر راه ممکنی امام هادی علیه السلام را اذیت میکرد، گاهی به بعضی از اطرافیان خود دستور میداد که پرسشهای دشوار بکنند تا شاید او را مغلوب سازند.
روزی به ابن سکیت (١) گفت:
در حضور من، سؤالهای دشواری از ابن الرضا (حضرت هادی) بکن!
ابن سکیت هم از حضرت پرسید:
چرا خداوند موسی علیه السلام را با عصا و عیسی علیه السلام با شفا دادن کر، کور، پیس و زنده کردن مردگان و حضرت محمد صلی الله علیه و آله را با قرآن و شمشیر به رسالت برانگیخت؟
امام فرمود:
خداوند موسی علیه السلام را در زمانی با عصا و ید بیضا فرستاد که علم سحر در میان مردم رونق داشت، موسی نیز معجزاتی از همان نوع برایشان آورد تا بر سحرشان پیروز گردد.
و عیسی علیه السلام را با شفا دادن کره، کورها، پیسها و زنده کردن مردگان به رسالت برانگیخت که در آن زمان مردم از لحاظ علم و طب نیرومند بودند و حضرت عیسی با این معجزات بر آنها به اذن خدا غالب شد.
و محمد صلی الله علیه و آله را در زمانی به قرآن و شمشیر به پیامبری مبعوث کرد که عصر شعر و شمشیر بود و پیامبر گرامی با قرآن تابناک و شمشیر بران بر شعر و شمشیر آنها پیروز گردید.
سپس ابن سکیت پرسید:
اکنون بر مردم حجت چیست؟
امام فرمود:
عقل انسان، که به وسیله آن، کسی را که به خدا دورغ میبندد، میتوان شناخت و تکذیبش نمود. همچنان که راستگو را نیز به وسیله عقل میتوان شناخت.
--------------------------------
(١): ابن سکیت اهوازی، شاعر، ادیب، لغت شناس، از دانشمندان بزرگ شیعه و یار باوفای امام جواد علیه السلام و امام هادی علیه السلام بود.
متوکل این دانشمند نام آور را به اجبار برای تربیت دو فرزندش (معتز و مؤید) به کار گمارده بود. روزی متوکل از وی پرسید: این دو فرزند من نزد تو محبوب ترند یا حسن و حسین؟
ابن سکیت از این مقایسه غلط سخت برآشفت و بی پروا گفت: به خدا سوگند قنبر غلام علی علیه السلام در نظر من، از تو و پسران تو، بهتر است.
متوکل با شنیدن این سخن، چنان سخت غضبناک شد، بی درنگ فرمان داد زبان او را از پشت گردنش در آوردند و بریدند و بدین گونه ابن سکیت در ۵۸ سالگی به شهادت رسید.
📔 بحار الأنوار، ج۵٠، ص١۶۴
#امام_هادی #داستان_بلند
#شهادت_امام_هادی
https://chat.whatsapp.com/J74rur1j55Q6qfe7f8IIOJ
.
🤲 دعا در کربلا
ابو هاشم جعفری میگوید: وقتی حضرت ابو الحسن امام هادی علیه السّلام بیمار شده بود، از پی من و محمّد بن حمزه فرستاد ولی محمّد بن حمزه از من جلوتر خدمت مولا رسیده بود.
او گفت: امام علیه السّلام پیوسته میفرمود: یک نفر را به کربلا بفرستید برایم دعا کند. من به محمّد گفتم: میخواستی بگویی من به کربلا میروم!
بعد خودم خدمت آن جناب رسیده عرض کردم: آقا! اجازه میفرمایید من به کربلا مشرف شوم؟
فرمود: در این مورد باید دقت کنی که مأمورین متوجه تو نشوند و برایت ناراحتی فراهم نگردد.
آنگاه فرمود: محمّد قابل اعتماد نیست زیرا او (که زیدی مذهب است) خلوصی در تشیعش ندارد (زیرا قائل به امامت زید بن علی است) و من نمی خواهم او این امر را بفهمد.
گفت: من این حرف را برای علی بن بلال نقل کردم؛ او گفت: به کربلا چه احتیاجی دارد؟ او خودش دارای شرافت کربلاست!
بعد من خدمت امام علیه السّلام رسیدم موقعی که خواستم از جا حرکت کنم فرمود: بنشین! وقتی دیدم آن جناب با من ملاطفت کرد، سخن علی بن بلال را برایش نقل کردم،
فرمود: میخواستی به او بگویی: رسول خدا صلی الله علیه و آله خانه کعبه را طواف میکرد و حجر الاسود را میبوسید با اینکه احترام پیامبر صلی الله علیه و آله و مؤمن، بیشتر از خانه است و خداوند عزوجل به او دستور داد که در عرفه وقوف کند.
اینها محلهایی است که خداوند دوست دارد در این محلها او را بخوانند. من نیز علاقه دارم برایم در محلی دعا کنند که خدا دوست دارد او را آنجا بخوانند.
📔 کافی: ج۴، ص۵۶۷
#امام_هادی #داستان_بلند
🔰
@khademin22
.
✨ امام هادی علیه السلام
ابو هاشم جعفری میگوید: متوکل قصری داشت که دارای پنجرههای مختلف بود. از هر طرف که خورشید میتابید، پرندههای خوش آواز را در آنجا قرار میداد.
روز در همین قصر مینشست و از سر و صدای پرنده، نه حرف کسی را میشنید و نه کسی حرف او را میشنید؛
ولی وقتی امام علی النقی علیه السّلام وارد میشد همه پرندهها ساکت میشدند به طوری که صدایی از آنها شنیده نمی شد تا وقتی امام خارج میشد.
همین که ایشان از درب خارج میشدند، باز پرندهها شروع به خواندن میکردند.
گفت: متوکل چند کبک در باغ داشت. روی ایوان در بلندی مینشست و آنها را به جنگ یکدیگر میانداخت و از تماشای آنها میخندید؛
ولی وقتی حضرت امام علی النقی علیه السّلام وارد این مجلس نیز میشد کبکها به دیوار میچسبیدند و از جای خود تکان نمی خوردند تا امام علیه السّلام خارج میشد؛
همین که میرفت، دوباره به جنگ میپرداختند.
📔 الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۴۰۳
#امام_هادی #داستان_کوتاه
@khademin22
.
🦋 فرشتهٔ نجات!
شخصی از یوسف بن یعقوب، پیش متوکل، سخن چینی کرد. متوکل دستور داد برای مجازات احضارش کنند.
یوسف نذر کرد: اگر خداوند او را به سلامت به خانهاش برگرداند و از متوکل آسیبی به او نرسد، صد اشرفی به حضرت امام هادی علیه السلام پرداخت نماید.
در آن موقع، خلیفه حضرت را از حجاز به سامرا آورده و خانه نشین کرده بود و از لحاظ معیشت در سختی به سر میبرد.
یوسف همین که به دروازهٔ سامرا رسید با خود گفت: خوب است قبل از آنکه پیش متوکل بروم، صد دینار را خدمت امام (علیه السلام) بدهم،
اما چه کنم که منزل امام (علیه السلام) را نمی شناسم و از طرف دیگر، متوکل هم ملاقات با ایشان را قدغن کرده، کسی نمیتواند به خانهٔ حضرت برود.
در این موقع، به خاطرم رسید که مرکبم را آزاد بگذارم، شاید به لطف خداوند - بدون پرسش - به منزل حضرت برسم.
چون مرکب را به اختیار خود گذاشتم. از کوچه و بازارها گذشت تا بر در منزلی ایستاد. هرچه سعی کردم، حرکت نکرد و از آنجا رد نشد.
از کسی پرسیدم: خانه از کیست؟
گفت: منزل ابن الرضا امام رافضیان است!
این حادثه را نشانی بر عظمت امام (علیه السلام) دانستم.
در این حال، غلامی از اندرونی خانه بیرون آمد و گفت: یوسف بن یعقوب تو هستی؟
گفتم بلی!
گفت: پیاده شو!
پیاده شدم. مرا به داخل خانه برد.
با خود گفتم: این دلیل دوم بر حقیقت این بزرگوار، که غلام، ندیده مرا شناخت!
سپس گفت: صد اشرفی را که نذر کرده بودی به من بدهید.
با خود گفتم: این هم دلیل سوم بر حقانیت آن آمد. مرا به داخل منزل برد.
دیدم مرد شریفی نشسته است. فرمود: ای یوسف آیا آن قدر دلیل ندیدی که اسلام اختیار کنی؟
گفتم: به اندازهٔ کفایت دیدم.
فرمود: هیهات! تو مسلمان نمیشوی، ولی فرزند تو اسحق، مسلمان و شیعه خواهد شد.
ای یوسف! مردم خیال میکنند محبت و دوستیشان به ما فایده ندارد، به خدا سوگند چنین نیست. هر که به ما محبتی نماید بهرهاش را میبیند، چه از اهل اسلام و چه غیر اسلام.
آسوده خاطر پیش متوکل برو و هیچ تشویش نداشته باش! چون وقتی تو وارد این شهر شدی، خداوند ملکی را مقرر ساخت تا تو را به اینجا بیاورد و این حیوان که تو را آورد در آخرت داخل بهشت خواهد شد.
طبق فرمودهٔ امام (علیه السلام)، پسر او اسحق، مسلمان و شیعه شد.
📔 بحار الأنوار: ج۵٠، ص۴۴
#امام_هادی #داستان_بلند
@khademin22
.
🟢 فرزندان حضرت فاطمه (س)
ابو هاشم جعفری میگوید: در زمان متوکل زنی مدعی شد که من زینب دختر فاطمه زهرا علیهما السّلام دختر پیغمبرم!
متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی، با اینکه از زمان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم سالها میگذرد.
گفت: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دست بر سرم کشیده و دعا کرده است که هر چهل سال یک مرتبه جوانی به من برگردد! من تا کنون خود را به مردم معرفی نکرده بودم اما احتیاج مرا واداشت که خود را معرفی کنم.
متوکل گروهی از اولاد علی علیه السّلام و بنی عباس و طایفه قریش را خواست و جریان او را به آنها گفت؛ چند نفر وفات حضرت زینب را در سال فلان روایت کردند.
متوکل به او گفت: در مقابل این روایت، تو چه میگویی؟
گفت: روایت دروغی است، از خودشان ساخته اند. من از نظر مردم پنهان بوده ام! کسی مرگ و زندگی مرا نمی دانسته.
متوکل به آنها گفت، غیر از این روایت دلیل دیگری دارید که این زن را مغلوب کنید؟
گفتند: نه. متوکل گفت: من از جدم عباس بیزار باشم اگر او را مانع از ادعایش شوم مگر با دلیل.
گفتند: خوب است ابن الرضا (حضرت هادی علیه السلام) را احضار کنی شاید او دلیل دیگری غیر از این روایت داشته باشد! از پی آن جناب فرستاد و جریان آن زن را برایش نقل کرد.
امام فرمود: دروغ میگوید، حضرت زینب علیها السّلام در فلان ماه و فلان روز از دنیا رفت!
متوکل گفت: اینها نیز همین روایت را نقل کردند ولی من قسم یاد کردهام که مانع ادعایش نشوم مگر با دلیل!
امام فرمود: چیز مهمی نیست، دلیلی بیاورم که او را ملزم نماید و دیگران نیز بپذیرند. پرسید: چه دلیلی؟
فرمود: گوشت فرزندان فاطمه علیها السّلام بر درندگان حرام است. او را وارد گودال درندگان کن! اگر از فرزندان فاطمه علیها السّلام باشد درندگان به او کاری ندارند.
متوکل به آن زن گفت: چه میگویی؟ گفت: او مایل است مرا به کشتن دهد، اینجا فرزندان امام حسن و امام حسین زیادند. هر کدام را مایلی پیش درندگان بفرست.
در این موقع رنگ از چهره همه پرید. بعضی از دشمنان امام گفتند: میخواهد دیگری را با حیله به چنگ درندگان اندازد، چرا خودش نمی رود؟
متوکل نیز به این پیشنهاد اظهار تمایل کرد. چون میل داشت بدین وسیله امام از بین برود بی آنکه او در خونش دخالتی کرده باشد.
رو به امام کرده و گفت: چرا خودتان نمی روید؟ فرمود: اگر شما مایل باشید میروم. گفت: بفرمایید. نردبانی آوردند و راه وارد شدن به محل درندگان را گشودند.
شش شیر در آنجا بود. امام پایین رفت و میان شیرها نشست. آنها اطراف امام علیه السّلام را گرفتند، دستهای خود را روی زمین پهن کرده، سر بر روی دست خویش نهادند.
امام علیه السّلام دستی بر سر یکایک آنها کشید. به هر کدام اشاره مینمود که فاصله بگیرد و کنار برود، به سمتی که امام دستور داده بود میرفتند و در مقابل امام ایستادند.
وزیر متوکل به او گوشزد کرد که این کار بر ضرر تو است، بگو قبل از اینکه جریان منتشر گردد از آنجا خارج شود.
متوکل گفت: ما نظر بدی درباره شما نداشتیم، منظورمان این بود که فرمایش شما ثابت شود. اکنون خوب است بالا بیایید.
امام از جای حرکت کرد و نزدیک نردبان آمد. شیرها اطرافش را گرفتند و خود را به لباسهای ایشان میمالیدند.
همین که پای بر اولین پله نردبان گذاشت، اشاره کرد برگردید. همه رفتند. ایشان بالا آمد و فرمود: هر کسی مدعی است فرزند فاطمه زهرا علیها السّلام است میان این درندهها برود.
متوکل رو به آن زن کرده گفت: پایین برو. زن شروع به التماس نموده و گفت: من به دروغ گفتم دختر فلان کس هستم! از فقر و تنگدستی این ادعا را کردم.
متوکل گفت او را میان درندهها بیاندازید ولی مادرش درخواست کرد که آن زن را ببخشد.
📔 الخرائج و الجرائح: ج۱، ص۴۰۶
#امام_هادی #حضرت_زهرا #داستان_بلند
🔰
@khademin22
.
💠 جایگاه دانش از دیدگاه امام هادی (ع)
یکی از دانشمندان بزرگ شیعه، با یک نفر ناصبی (دشمن شیعه) مناظره کرده، او را محکوم و رسوا نموده بود،
اتفاقا روزی در مجلس باشکوهی که گروهی از علویان و بنی هاشم در آن حضور داشتند، به خدمت امام هادی (علیه السلام) رسید،
حضرت برخاست او را در صدر مجلس نشانید و خود در کنار او نشست و با او مشغول صحبت شد. (این کار بر علویان و بنی هاشم گران تمام شد).
در این وقت یکی از بزرگان بنی هاشم اعتراض کرد و گفت:
یابن رسول الله! چرا یک نفر انسان عامی (بی حسب و نسب) را بر سادات بنی هاشم مقدم میداری؟
امام هادی (علیه السلام) در پاسخ او فرمود: آیا راضی هستید در این موضوع کتاب خدا (قرآن) بین ما قضاوت کند؟
در پاسخ گفتند: چرا، راضی هستیم.
امام هادی (علیه السلام) فرمود: خداوند در قرآن میفرماید:
«ای مؤمنان هرگاه به شما گفته شود مجلس را وسعت دهید (به تازه واردها جا دهید) و شما چنین کنید، خداوند نیز در کارهایتان وسعت میدهد،
تا آن جا که خداوند میفرماید:
یرفع الله الذین امنوا منکم و الذین أوتوا العلم درجات «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ» (١)
خداوند کسانی را که ایمان آورده اند و کسانی را که علم به آنها داده شده، درجات رفیعی میبخشد.
بنابراین خداوند دانشمند مؤمن را بر مؤمن غیر دانشمند، و مؤمن را بر غیر مؤمن برتری داده است.
و چنین نگفته است:
یرفع الله الذین أوتوا شرف النسب درجات، خداوند صاحبان حسب و نسب را بر دیگران برتری داده است.
و باز مگر خداوند در این آیه نمیفرماید:
«هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ» (٢)
آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند یکسانند؟ دانایان بر نادانان امتیاز دارند.
پس چرا ناراحتید و اعتراض بر من میکنید، از اینکه من یک نفر عالم را به خاطر اینکه خدا مقام او را بالا برده است، احترام کرده و امتیاز برایش قائل شدهام؟
این فقیه بزرگوار، فلان دشمن ناصبی را در مناظرهاش با دلیلهای محکم در هم شکسته و درمانده کرده، تنها همین کار او فضیلتی بسیار بزرگ و بهتر از شرافت نسبی است.
------------------------
(١): سوره مجادله، آیه ۱۱
(٢): سوره زمر آیه ۹
📔 بحار الأنوار، ج٢، ص١٣
#امام_هادی #داستان_بلند
@khademin22