🌹شهیدان را شهیدان میشناسند
همیشه به احمد کاظمی میگفتم "الهی دردت بخوره توی سرم"، "دورت بگردم"
دلم میخواهد همه عمرم را بدهم فقط یکبار دیگر صدای احمد را بشنوم.
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🦋شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم
#رمان_شهیدانه
#رمان_یادت_باشد
#پارت_هفتاد_و_هشت
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
زمان خیلی دیر میگذشت و من صبر از کف داده بودم.هرباز تماس میگرفتم میپرسیدم نرسیدی حمید؟
میگفت نه بابا هنوز نصف راه مونده.
اینطور جاها دوست داشتم به آدم های عاشق قالی سلیمان بدهم تا این همه انتظار نکشیم.
یک سری کار عقب افتاده داشتم که باید تا قبل از رسیدن حمید انجام میدادم.
8صبح با عجله از خانه بیردن زدم.آنقدر عجله کردم که حلقه ازدواج فراموش شد.بار آخر که تماس گرفت نزدیک قزوین بود.سبزه میدان قرار گذاشتیم همدیگر را که دیدیم فقط توانستیم فقط توانستیم دست همدیگر را بگیریم و روی صندلی بنشینیم.دوست داشتم یک دل سیر حمید را ببینم.تا دست من را گرفت متوجه نبود حلقه شد.
پرسید:یعنی این مدت که من نبودم حلقه نمینداختی؟
حساب کتاب همه چیز را داشت میخواست من را همه جوره برای خودش بداند حتی به اندازه مالکیتی که بودن این حلقه در انگشت من برای حمید میساخت.
با هزار ترفند متوجهش کردم که بخاطر ذوق و شوق دیدنش عجله کردم و عمدی نبوده است.
دلم برای همه چیز تنگ شده بود برای پیاده راه رفتن هایمان،برای بستنی خوردن هایمان،برای شوخی های حمید.
دوست داشتم این چند روزی که وسط دوره مرخصی گرفته بود و نا قزوین آمده بود لحظه ای از هم جدا نباشیم.
عمه با حمید تماس گرفت و گفت:ناهار تدارک دیده و منتظر ماست.ناهار را که خوردیم حمید چمدانش را باز کرد کلی سوغاتی برایمان آورده بود،برای من هم چند دست لباس خریده بود.
لباس هارا داخل چمدان مرتب تا کرده بود وسط هرکدام گل گذاشته بود و بهشان عطر زده بود.
عمه تا این همه خوش سلیقگی حمید را دید به شوخی گفت...
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
#رمان_شهیدانه
#رمان_یادت_باشد
#پارت_هفتاد_و_نه
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
《باورم نمیشه که تو همون حمیدی باشی که دوره مجردی از خرید و این جور کار ها فراری بودی. آخه حمید! دختر باید لباساشو خودش بیاره خونه بخت، تو که همه چی خریدی!》تا عمه این را گفت همه زدیم زیر خنده. مشخص بود کلی وقت گذاشته و تمام ساعت هایی که کلاس نداشته دنبال این بوده که ببیند چطور می تواند من را خوشحال کند.
با اینکه هوا به شدت گرم بود، ولی تمام یک هفته ای که حمیدقزوین بود را باهم گذراندیم. جاهای مختلف قرار می گذاشتیم. حتی وسط گرمای ظهر که همه دنبال خنکی کولر و سایه اتاق های خلوت هستند، ما دنبال این بودیم که تمام لحظات را کنار هم باشیم.
برخلاف روزهایی که دوره بود، این یک هفته خیلی زود تمام شد. باید برای ادامه دوره به مشهد می رفت. جدایی بار دوم خیلی سخت تر بود. سعی کردم موقع خداحافظی پیش خود حمید ناراحتی نکنم، چون می دانستم شغل حمیداز این ماموریت ها و دوره ها زیاد دارد. اگر می خواستم برای هر خداحافظی آه و ناله سر دهم روی اراده حمید اثر منفی می گذاشت.
چون سری قبل غذای توراهی اذیتش کرده بود، موقع رفتن برایش ساندویچ خانگی درست کردم. حمید را که راه انداختم، همان جا داخل حیاط کنار باغچه کلی گریه کردم. پیش خودم گفتم:《ما شانس نداریم. اوایل نامزدیمون که افتاد توی پاییز و زمستون، به خاطر کوتاهی روزهاو هوای سرد نمی توانستیم زیاد کنار هم باشیم. حالا هم که روزها بلند و هوا خوب شده حمید کنارم نیست و دوره داره.》
روزهایی که نبود خیلی سخت گذشت. در ذهن خودم خیال بافی می کردم. می گفتم اگر حمید الان بود با هم می رفتیم 《چهلستون》.
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
هدایت شده از خبرگزاری بسیج ابهر
🔷برای مشاهده فعالیت های صورت گرفته ناحیه، حوزهها، پایگاه ها و اقشار مختلف بسیج شهرستان ابهر به آدرس زیر در پیام رسان ایتا مراجعه نمایید 🔷
کانال خبرگزاری بسیج ابهر ⬇️⬇️
------------------------------------
https://eitaa.com/basijnewsir_abhar
------------------------------------
تصاویر و اقدامات مربوط به فعالیت های بسیج و محله خود را را به کاربری زیر در ایتا ارسال نمایید ⬇️⬇️
https://eitaa.com/Newsir_abhar
#درد_معنایی_ندارد ...
_می پرسم درد داری ؟
_می گه نه زیاد
_می خوای مسکن بهت بدم ؟
_نه
_می گم : هر جور راحتی
لجم گرفته...
با خودم می گم:
این دیگه کیه
دستش قطع شده صداش در نمیاد ...
.
.
#روح را چه نیاز است به جسم ، وقتی کار برای #خدا ست .
درد زمانی درد است که برای غیرِ خدا کار کنی....
.
✨چقدر کارهامون برای خداست؟!
.
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
45.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهدایی
#حجاب
#جواد_محمدی
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
خنده زیبای شهداء تقدیم به همه ی شما دوستان گرامی🌸🇮🇷❤️
شادی ارواح طیبه همه شهداء صلوات بفرستیم
#اللهمعجللولیکالفرج
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک دقیقه خلاصه شاهکار پاسداران انقلاب اسلامی در عملیات وعده صادق 💪🇮🇷
لطفا اساتید دانشگاه امام حسین زودتر سرفصلهای عملیات رو دربیارن، آمریکاییا باید تو دانشگاههاشون تدریس کنند این سیلی تاریخی رو
ـــــــــــــــــــــــ
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#حامد_جوانی🌹
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
🦋شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
🔷کانال رسمی بسیج سپاه شهرستان ابهر
برای مشاهده فعالیت ها و خدمات بسیجیان شهرستان ابهر به آدرس زیر در پیام رسان ایتا مراجعه نمایید.
کانال خبرگزاری بسیج ابهر 👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/basijnewsir_abhar
#رمان_شهیدانه
#رمان_یادت_باشد
#پارت_هشتاد
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
شاید هم میرفتیم فدک تپه نورالشهدا دلم برای شیرین بازی ها و مهربانیش لک زده بود مخصوصا دوم تیر اولین تولدم بعد از نامزدی کنارم نبود. زنگ زد و تلفنی تبریک گفت. کلی شوخی کرد ناراحت بودم که نیست چون نبودنش برایم سخت شده بود. حدس زدم که حمید متوجه ناراحتیم شد چون بلافاصله بعد از تماسش چند پیامک فرستاد. برایم شعر گفته بود و من را «قرةالعین» صدا کرد. چند متن ادبی هم برایم نوشت و فرستاد. پایش می افتاد یک پا شاعر میشد. هم متن های خوبی نوشت هم گاهی اوقات شعر میگفت. در کلمه به کلمه ی متن هایش میشد دلتنگی را حس کرد با اینکه میدانستم متن ها و اشعار را از خودش می نویسد فقط برای اینکه حال و هوایش را عوض کنم نوشتم: «انتخاب های خیلی خوبی داری حمید واقعا متن های قشنگیه از کدام کتاب انتخاب میکنی؟» بی شیله پیله گفت: «منو دست انداختی دختر؟اینها همش دست نوشته های خودمه» نوشتم شوخی کردم عزیزم کلمه به کلمه که مینویسی برایم عزیزه همشون رو توی یه تقویم نوشتم یادگاری بمونه. فردا که تماس گرفت خواست شعری را که دیشب فرستاده بود را برایش بخوانم. شعرهایش ملودی و آهنگ خاص خودش را داشت. از خودم من درآوردی یک آهنگ گذاشتم صدایم را صاف کردم و شروع کردم به خواندن همه هم غلط و درهم برهم دست تکان می دادم ولی هر کاری کردم نتونستم ریتم شعرش را به خوبی در بیاورم حمید گفت : «تو با این شعر خوندن همه احساس منو کور کردی.» دو نفری خندیدیم. گفتم: « خوب حمید من بلد نیستم، خودت بخون.» خودش که خواند، همه چیز درست بود. وزن و آهنگو قافیه سرجایش بود.
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
#رمان_شهیدانه
#رمان_یادت_باشد
#پارت_هشتاد_و_یک
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
وسط شعر ساکت شد و گفت: عزیزم من میخونم حال نمیده، تو بخوام یه کم بخندیم.
نوزدهم تیر دوره مشهد،تمام شد. حمید با نمره عالی قبول شده بود. همه درس ها را یا ۱۹ شده بود یا بیست. من هم امتحاناتم را خیلی خوب داده بودم. دوباره کلی وسیله و سوغاتی خریده بود. مخصوصاً یک عطر خوشبو گرفته بود که من هیچ وقت دلم نمی آمد استفاده کنم. این آخری ها خیلی کم می زدم. می ترسیدم تمام شود. کوچکترین چیزی هم که به من میداد دوست داشتم دو دستی بچسبم.
اوایل به خودم می گفتم: من را چه به عشق! من را چه به عاشقی! من و شیفته شدن؟ ولی حالا همه چیز برای من شده بود حمید! با همه وجود حس می کردم عاشق شده ام.
چند روزی از برگشتنش نگذشته بود که حمید مریض شد. فکر می کردم به خاطر شرایط دوره اینطور شده باشد. با هم به درمانگاه پاکروان خیابان حیدری رفتیم. دکتر برایش سرم نوشته بود. پرستار تا رگش را پیدا کند، دو سه بار سوزن زد. این اولین باری بود که به کس دیگری سوزن میزدند، اما من درد را حس می کردم. این اولین باری بود که کس دیگری مریض میشد، ولی انگار من بدحال شده بودم
از مسئول تزریقات اجازه گرفتم، تا وقتی که سرم تمام بشود کنار حمید بنشینم. از کیفم قرآن در آوردم. بیشتر از حمید حال من بد شده بود. طاقت درد کشیدنش را نداشتم و شروع کردم به خواندن قرآن.
حمید گفت: خانوم بلند بخون. این داروها همه بهانه است، شفای واقعی دست خداست.
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
#پنجشنبههاویادشهدا
🍂ما گریهای از جنس بهاران داریم
ما گریه از این دست، فراوان داریم...
🍂ما هرچه سرافرازی و سرسبزی را
از برکت خون این شهیدان داریم...
🍃 پنجشنبه و یاد شهدا با ذکر صلوات🍃
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
🌹#_و پنجشنبه دلتنگی های مادرانه..
#زندگیاش را داد.
تا ما #آزادی داشته باشیم!
🌹چقدر مدیون مادران شهدا هستیم..
#بر_دامن_مادر_شهیدان_صلوات_
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
1_1881401509.mp3
4.57M
پنج شنبه های شهدایی
خوش به حال شهدا...😭😭😭
🎙کربلایی سیدرضا نریمانی
برای همه عزیزان و ادمین های کانال مون دعا یادتون نره🤲
اللهم ارزقنا شهادت...
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#دفاع_مقدس
هدایت شده از Khademin_abhar
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
#زیارتنامه
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یَا اَولِیاءَ اللهِ و اَحِبّائَهُ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یااَنصَارَدینِ اللهِ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یااَنصارَرَسُولِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ فاطِمَةَ
سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ
بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ،
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها
دُفِنتُم ،
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا،
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم
فَاَفُوزَمَعَکُم.
#اللهم_الرزقنا_شهادت🕊
#پنجشنبه و روز زیارتی شهدا
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
بعد از شهادت محمدرضا تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجاتهای محمدرضا را پخش میکردند، بیشتر مناجاتها و مداحیهای محمدرضا در مورد امام زمان(عجل الله) بود؛ خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمدرضا را در خواب دیدم.
خوشحال بود و بانشاط، لباس فرم سپاه بر تنش بود، چهرهاش خیلی نورانیتر شده بود؛ یاد مداحیهای او افتادم. پرسیدم: محمدرضا، این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟
محمد در حالی که میخندید گفت : من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم.
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 یقین به وعده الهی
🔻 اِنَّ مَعیَ رَبی
به واللهالعظیم، من از روز اول جنگ یک روز هم ناامید نشدم.
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
تنهاترین آدم دنیا منم.mp3
3.02M
تنهاترین آدم دنیا منم
مرده ای که هنوز رو پا منم
آقای دلشکسته های دنیا
دلت شکسته منم آقا منم
🎙 #امین_قدیم
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
#رمان_شهیدانه
#رمان_یادت_باشد
#پارت_هشتاد_و_دو
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
ماه رمضان حال و هوای خوبی داشتیم. یا به خانه عمه میرفتیم، یا حمید به خانه ما میآمد. بعضی از روزها هم افطاری درست می کردیم و به مزار می رفتیم. روزی که خانواده ام را برای افطاری دعوت کرده بودیم، بحث ازدواج و مشخص کردن تاریخ عروسی پیش آمد. حمید گفت: ما چون دیرتر از آقا سعید نامزد کردیم، اجازه بدید اول آنها تاریخ ازدواج شون مشخص بشه. عمه با خنده گفت: والا تا اونجایی که من یادم میاد، موقع به دنیا اومدن ما فکر می کردیم فقط یک بچه است، اول هم تو به دنیا اومدی. بعد ۵ دقیقه هم سعید به دنیا اومد. به حساب کوچیک بزرگی هم که حساب کنیم، اول باید عروسی حمید رو بگیریم. حمید زیر بار نرفت خیلی حواسش به این چیزها بود.
وقتی تاریخ عروسی آقا سعید قطعی شد، ما هم دوم آبان را برای عروسی خودمان انتخاب کردیم. از فردای ماه رمضان پیگیر مقدمات عروسی شدیم و تالار را هماهنگ کردیم. طبق قرار روز عقد یعنی یخچال، تلویزیون، فرش و لباسشویی را حمید خرید. بقیه جهاز را هم تا جایی که امکان داشت حمید همراهم آمد و با هم خریدیم.
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
#رمان_شهیدانه
#رمان_یادت_باشد
#پارت_هشتاد_و_سه
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
خیلی دنبال چیزهای آنتیک و گران نبودیم. هر فروشگاهی که میرفتیم دنبال جنس ایرانی بودیم. نظر هر دوی ما این بود که تا جایی که امکانش هست وسایل زندگی آینده مان ایرانی باشد. حمید روز اول خرید جهاز گفت نقش حضرت آقا گفتند از کالای تولید داخل حمایت کنیم ما هم باید گوش کنیم دوستان ایرانی باشند شهریور روز عروسی و با سهولت بیشتری از رفتار حمید مشخص بود زیاد سرحال نیست ته چشم هایش نگرانی داد میزد به خاطر ازدواج برادر دوقلویش یک جور خاصی شده بود بعد از مراسم جلوی در تالار منتظرش بودم اما حمید آنقدر در حال و هوای خودش غرق بود که حواسش پرت شد و من را برای بعد از مراسم در حیاط تالار جا گذاشت. چند قدم که رفته بود تازه یادش افتاد من هم هستم و ناراحت شدم به خنده چند تا تیکه انداختن و حسابی از خجالتش در اومدم ماشالله حمید آقا! به به! ببین ما با کی داریم میریم سیزده بدر! با کی داری میریم پیک نیک! روی دیوار کی داریم یادگاری می نویسیم! آخه کی زنشو جا میذاره حمید؟ این طور جاها دوست داشتم آب روغنش را زیاد کنم تا بیشتر تحویلم بگیرد. به خاطر همین فراموش کردن، با کلی شرمندگی کلی معذرت خواهی کرد. به حمید حق میدادم. بالاخره بعد از این همه سال دو برادری که با هم بزرگ شده بودند داشتند سراغ زندگی خودشان می رفتند و این خیلی سخت بود. خندیدم و گفتم بله حق دارین حمید آقا. منم خواهر دوقلوم ازدواج می کرد ممکن بود همچین کاری کنم شما که جای خود داری. بعد از عروسی آقا سعید هر جا که میرفتیم همه از عروسی ما میپرسیدند وقت زیادی نداشتیم مهمترین کارمان اجاره کردن یک خانه مناسب بود...
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
🌷🕊
توقنادیڪارمیکردم،یکباراومدپیشم
وگفت:مجید،جاییسراغنداری برم
کــارکنـم؟
گفتمچرا،همینآقاییڪهتوقنادیش
ڪارمیکنمدنبالشاگردمیگردهمیایی؟
نپرسیدچقدرحقوقمیده!!نپرسید
روزیچقدربایدڪارکنه!!نپرسید
بیمهمیکنهیانه!! فقطگفت:مـوقـعاذانمیذارهبــرم
نمــازمرو بخـــونم؟!🌱
#شهید_محسن_حججی❤️
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#شعبان_نصیری
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِق
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
🇮🇷 ۸ اردیبهشت سالروز شهادت امیر سرلشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی گرامی باد
🕊شادی روحش صلوات
#امام_زمان