درسی زیبا از شهید حسن باقری:
سـربـاز کہ بـود، دو مـاه صـبح ها تـا ظہر آب نـمے خـورد.
نماز نـخوانـده هـم نـمے خوابـید.
می خواسـت یـادش نـرود کہ دو مـاه پـیش یک شب نـمازش قضا شـده بود...
یادش با صلوات
🌺کانال شهیدگمنام دزفول 🌺
@shahid_gomnam_dez
در کلاس درس
درسش بد نبود.
در بعضی دروس که استاد یا موضوع درسی مورد علاقه اش بود جان و دل می گذاشت، جزوه می نوشت و حتی در بحث های مشارکتی فعالیت داشت.
اول خیلی کم بود و اگر شرکت داشت موضوعات خوبی مطرح می کرد.
اهل مطالعه زیاد نبود و بیشتر جنب و جوش داشت.
راوی: دوست شهید
منبع: کتاب ابو وصال، شهید محمد رضا دهقان امیری، ص ۴۸
🌺کانال شهیدگمنام دزفول 🌺
@shahid_gomnam_dez
احترام به استاد
به اساتیدی که طلبه بودند، علاقه خاصی داشت و به ان ها احترام می گذاشت .
احساس صمیمیت داشت و با اشتیاق پای درس این اساتید می نشست.
گاهی کارهایشان را انجام می داد و هوای آن ها را داشت.
راوی: دوست شهید
منبع: کتاب ابو وصال، شهید محمد رضا دهقان امیری ، ص ۴۹
🌺کانال شهیدگمنام دزفول 🌺
@shahid_gomnam_dez
شیوه درس خواندن
شیوه خاصی برای درس خواندن داشت که تحت هیچ شرایطی آن را تغییر نمی داد.
برایش فرق نمی کرد که سه روز یا سه ساعت به امتحان مانده باشد.
کتاب را می خواند و بعد خلاصه نویسی می کرد.
همان خلاصه نویسی ها را مطالعه می کرد.
در تبادل اطلاعات درسی خلاصه نویسی هایش را در اختیار دیگران قرار می داد و به این شیوه مطالعه علاقه داشت.
برای درس خواندن حرص نمی خورد و با آرامش رفتار می کرد.
راوی: دوست شهید
منبع: کتاب ابو وصال، شهید محمد رضا دهقان امیری، ص ۵۰
🌺کانال شهیدگمنام دزفول 🌺
@shahid_gomnam_dez
هدایت شده از ذاکِـــریـــن
Moghadam-Shab1Safar1397[01].mp3
4.85M
🎧 #زمینه بسیار زیبا و دلنشین
🎼 دلم هوائیه هوای کربلا ...
🎤 #کربلایی_جواد_مقدم
🌙 #رزق_حسینی #اربعین
🔹کانال #ذاکرین :
🆔 : @Channel_zakerin
🔻 رهبر انقلاب در دیدار
نخبگان علمی:
🔹️ بار سنگینی بر دوش شما نخبگان است.
این مسئولیت مایهی شرف و افتخار و عزت دنیا و آخرت شماست.
🔹️ مظهر نخبگی، تخصص است و این تخصص بدون هیچ تردیدی یک ارزش والاست؛ لکن جامعهی نخبگان دنبال هدفهای برتر هم باشند.
🔹️ جامعهی نخبگان نباید در تخصص خودشان غرق شوند و از جامعه و مردم غفلت کنند و مسائل انسانها و استقلال [کشور] و عدالت و آسیبهای اجتماعی را فراموش کنند.
🔹️ یک جنگ_تبلیغاتی علیه کشور ما در جریان است، درست مثل جنگ_تحمیلی.
🔺️ دشمن با این امکانات وسیع، مهمترین کاری که میخواهد بکند، تصویرسازی برای اغوای افکار عمومی دنیا و افکار عمومی کشور است.
این جنگ وجود دارد و نخبه باید سهمش را در آن ایفا کند.
۹۷/۷/۲۵
🌺کانال شهیدگمنام دزفول 🌺
@shahid_gomnam_dez
🔻 رهبرانقلاب، صبح امروز در دیدار_نخبگان علمی:
🔸️ کاری که اخیراً چند گروه اقتصاددان انجام دادند، واقعاً بنده را خوشحال کرد؛ اینکه اقتصاددانان کشور احساس_مسئولیت کردند و دربارهی مسائل بانکی و نقدینگی و ارز نامه نوشتند.
🔸️ نمیدانیم دولت چقدر به این راه حلها عمل میکند اما احساس مسئولیت اساتید و همچنین نخبگان جوان و خوشفکر در قبال مشکلات کشور بسیار خرسند کننده است.
🔺️ نوسانات_ارزی و مشکلات_معیشتی وجود دارد
اما در مجموع تصویر واقعی کشور، به کوری چشم دشمنان، عکس تصویری است که بیگانگان سلطه طلب از ایران عزیز ترسیم میکنند.
۹۷/۷/۲۵
🌺کانال شهیدگمنام دزفول 🌺
@shahid_gomnam_dez
✍ ثمره ی مداومت بر خواندن زیارت عاشورا
متن_خاطره
خیلی زیارت عاشورا می خواند.
اعتقاد داشت اگه با معرفت زیارت عاشورا بخوانی ، مثل امام حسین علیه السلام شهید میشی.
هر روز صبح با زمزمهی دلنشینِ زیارت عاشورا خواندنِ محمد از خواب بیدار می شدیم...
بالاخره زیارت عاشورا خواندنش ثمر داد.
معلوم بود همهشون رو هم با معرفت خونده ، چون وقتی که شهید شد ، مثل امام حسین علیه السلام سَر نداشت...
📌خاطرهای از شهید محمد منوچهری
📚منبع: کتاب یک جرعه آفتاب ، صفحه 42
🌺کانال شهیدگمنام دزفول 🌺
@shahid_gomnam_dez
💛 رمان_واقعی_نسل_
سوخته 💛
قسمت بیست_و_یکم
فقط به خاطر تو
اومد بیرون ...
جدی زل زد توی چشمام ...
- تو که هنوز بیداری ...
هول شدم ...
- شب بخیر ...
و دویدم توی اتاق ...
قلبم تند تند می زد ...
- عجب شانسی داری تو ..
بابا که نماز نمی خونه ...
چرا هنوز بیداره؟ ...
این بار بیشتر صبر کردم ...
نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد ...
چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود...
رفتم دستشویی و وضو گرفتم ...
جانمازم رو پهن کردم ...
ایستادم ...
هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم ...
که سکوت و آرامش خونه ...
من رو گرفت ...
دلم دوباره بدجور شکست ...
وجودم که از التهاب افتاده بود...
تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم ...
رفتم سجده ...
- خدایا ...
توی این چند ماه ...
این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم ...
بغضم شکست ...
- من رو می بخشی؟ ...
تازه امروز، روزه هم نیستم ...
روزه گرفتنم به خاطر تو بود ...
اما چون خودت گفته بودی ...
به حرمت حرف خودت ...
حرف پدرم رو گوش کردم ...
حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم ...
از جا بلند شدم ...
با همون چشم های خیس ...
دستم رو آوردم بالا ...
الله اکبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ...
هر شب ... قبل از خواب ... یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق ...
بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم ...
دور از چشم پدرم ...
توی تاریکی اتاق ...
می ترسیدم اگر بفهمه ...
حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره...
ادامه دارد...
🇮🇷نويسنده: سيدطاها ايماني🇮🇷
کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
🌺کانال شهیدگمنام دزفول 🌺
@shahid_gomnam_dez
🌟رمان_واقعی_نسل_
سوخته🌟
قسمت بیست_و_دوم
زمانی برای مرد شدن
از روزه گرفتن منع شده بودم ...
اما به معنای عقب نشینی نبود ...
صبح از جا بلند می شدم ...
بدون خوردن صبحانه ... فقط یه لیوان آب ...
همین قدر که دیگه روزه نباشم ...
و تا افطار لب به چیزی نمی زدم ...
خوراکی هایی رو هم که مادرم می داد بین بچه ها تقسیم می کردم ...
یک ماه ... غذام فقط یک وعده غذایی بود ...
برای من ... اینم تمرین بود ...
تمرین نه گفتن ...
تمرین محکم شدن ...
تمرین کنترل خودم ...
بعد از زنگ ورزش ...
تشنگی به شدت بهم فشار آورد ...
همون جا ولو شدم روی زمین سرد ...
معلم ورزش مون اومد بالای سرم ...
- خوب پاشو برو آب بخور ...
دوباره نگام کرد ...
حس تکان دادن لب هام رو نداشتم ...
- چرا روزه گرفتی؟ ...
اگر روزه گرفتن برای سن تو بود ...
خدا از 10 سالگی واجبش می کرد ...
یه حسی بهم می گفت ...
الانه که به خاطر ضعف و وضع من ...
به حریم و حرمت روزه گرفتن و رمضان ...
خدشه وارد بشه ...
نمی خواستم سستی و مشکل من ...
در نفی رمضان قدم برداره ...
سریع از روی زمین بلند شدم ...
- آقا اجازه ...
ما قوی تریم یا دخترها؟ ...
خنده اش گرفت ...
- آقا ... پس چرا خدا به اونها میگه 9 سالگی روزه بگیرید ...
اما ما باید 15 سالگی روزه بگیریم؟ ...
ما که قوی تریم ...
خنده اش کور شد ...
من استاد پرسیدن سوال هایی بودم که همیشه بی جواب می موند ...
این بار خودم لبخند زدم ...
- ما مرد شدیم آقا ...
- همچین میگه مرد شدیم آقا ...
که انگار رستم دستانه ...
بزار پشت لبت سبز بشه بعد بگو مرد شدم ...
- نه آقا ... ما مرد شدیم ... روحانی مسجدمون میگه ... اگر مردی به هیکل و یال کوپال و ... مو و سیبیل بود ...
شمر هیچی از مردانگی کم نداشت ...
ما مرد بی ریش و سیبیلم آقا ...
فقط بهم نگاه کرد ...
همون حس بهم می گفت ...
دیگه ادامه نده ...
- آقا با اجازه تون ...
تا زنگ نخورده بریم لباس مون رو عوض کنیم ...
ادامه دارد...
🇮🇷نويسنده:سيدطاها ايماني🇮🇷
کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
🌺کانال شهیدگمنام دزفول 🌺
@shahid_gomnam_dez
🌟رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌟
قسمت بیست_و_سوم
رفیق من می شوی؟ ...
هر روز که می گذشت ...
فاصله بین من و بچه های هم سن و سال خودم بیشتر می شد ...
همه مون بزرگ تر می شدیم ...
حرف های اونها کم کم شکل و بوی دیگه ای به خودش می گرفت ...
و حس و حال من طور دیگه ای می شد ...
یه حسی می گفت ...
تو این رفتارها و حرف ها وارد نشو ...
می نشستم به نگاه کردن رفتارها ...
و باز هم با همون عقل بچگی ...
دنبال علت می گشتم و تحلیل می کردم ...
فکر من دیگه هم سن خودم نبود ...
و این چیزی بود که اولین بار...
توی حرف بقیه متوجهش شدم ...
- مهران ... 10، 15 سال از هم سن و سال های خودش جلوتره ...
عقلش ... رفتارش ... و ...
رفته بودم کلید اتاق زیراکس رو بدم ...
که اینها رو بین حرف معلم ها شنیدم ...
نمی دونستم خوبه یا بد ... اما شنیدنش حس تنهایی وجودم رو بیشتر کرد ...
بزرگ ترها به من به چشم یه بچه 11 ساله نگاه می کردن .. .
و همیشه فقط شنونده حرف هاشون بودم ...
و بچه های هم سن و سال خودمم هم ...
توی یه گروه ...
سنم فاصله بود ...
توی گروه دیگه ...
حتی نسبت به خواهر و برادرم ...
حس بزرگ تری رو داشتم که باید ازشون مراقبت می کردم ...
علی الخصوص در برابر تنش ها و مشکلات توی خونه ...
حس یه سپر ... که باید سد راه مشکلات اونها می شد ...
دلم نمی خواست درد و سختی ای رو که من توی خونه تحمل می کردم ...
اونها هم تجربه کنن ...
حس تنهایی ...
بدون همدم بودن ...
زیر بار اون همه فشار ...
در وجودم شکل گرفته بود ...
و روز به روز بیشتر می شد ...
برنامه اولین شب قدر رو از تلوزیون دیدم ...
حس قشنگی داشت ...
شب قدر بعدی ...
منم با مادرم رفتم ...
تنها ... سمت آقایون ...
یه گوشه پیدا کردم و نشستم ...
همه اش به کنار ... دعاها و حرف های قشنگ اون شب، یه طرف ...
جوشن کبیر، یه طرف ...
اولین جوشن خوانی زندگی من بود ...
- یا رفیق من لا رفیق له ... یا انیس من لا انیس له ... یا عماد من لا عماد له ...
بغضم ترکید ...
- خدایا ... من خیلی تنها و بی پناهم ...
رفیق من میشی؟...
ادامه دارد...
🇮🇷نويسنده: سيدطاها ايماني🇮🇷
کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
🌺کانال شهیدگمنام دزفول 🌺
@shahid_gomnam_dez
مسافر کربلا:
*🇮🇷بسم رب شهدا🇮🇷*
*قراربیقران*
*امروز زنده نگهداشتن یاد خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست*
(امام خامنه ای)
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
*توجه*
*بخاطر فرا رسیدن اربعین حسینی (ع) وشرکت خادمین شهدا گمنام دراین مراسم معنوی در*
*طریق حسین*
*هفته آینده مورخ 3⃣ آبان ماه عصر پنج شنبه برنامه نداریم و*
*{(😭نائب زیاره تمام زائرین هستیم)}*
🚩🚩🚩🚩🚩🚩
*۳۲شهیدگمنام* توخادم شهدا
*(شهیدحسین ولایتی فر)*
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
*٢٨بار قرآن کریم*
*به نیت امام زمان(عج)وشهدای گمنام توسط زائرین شهدای گمنام ختم شد*.
*وخداوند راسپاسگزاریم*......
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
*وعده دیدار: عصرهای پنجشنبه ها⏰ساعت سه و نیم(همراه با ایستگاه صلواتی)*
================
*📡درضمن این مراسم بصورت آنلاین از پیج اینستاگرامی*
@shahid_gomnam_dez
*پخش میشود*
===============
*شما هم میتوانیدخادم الشهدا بشوید*
*لطفا در انتشار این پیام سهیم باشید*
==============
🌹*کانالهای شهید گمنام دزفول*🌹
*در پیام رسان داخلی ایتا:*
http://eitaa.com/shahid_gomnam_dez
*در پیام رسان داخلی سروش:*
https://sapp.ir/shahid_gomnam_dez
*در پیام رسان واتساپ:*
https://chat.whatsapp.com/Ib2oGYz3wDDCPoInRtCdpk