eitaa logo
کانال رسمی کمیته خادمین شهدا زابل
297 دنبال‌کننده
1هزار عکس
739 ویدیو
11 فایل
جوان‌ها! برادرها! شهادت، مرگ تاجرانه و مرگ آدم‌های زرنگ است. این هدیه را خدا به چه کسی میدهد؟ خدا این هدیه را ارزان نمیدهد؛ به کسانی میدهد که در راه او مجاهدت کنند.» (رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای) خط ارتباطی سید عبدالله سجادی @Seyed_abdollah_sajadi
مشاهده در ایتا
دانلود
تا کسی نبود شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. کانال رسمی کمیته خادمین شهدا زابل ✅ @khademin_sohada_zabol
جلسه برنامه ریزی و فعالیت های شهدایی،شهداء حوزه سیستان کمیته خادمین شهدا زابل کانال رسمی کمیته خادمین شهدا زابل ✅ @khademin_sohada_zabol
🔳شهید عباسی از خادمان حمله تروریستی روز گذشته به حرم مطهر شاهچراغ «علیه‌السلام» بود که در راه خدمت به زائران آسمانی و به فیض شهادت نائل آمد. 🔷@Basijnewsir
☑️نانی که آغشته به خون شد 💢در اثر بمباران رژیم غاصب که گورستان قدیمی در مرکز را هدف قرار داد، این کودک شد. پ.ن:لعنت خدا بر این رژیم کودک کش و حامیانش ➖➖➖➖➖ 🔻کـــمـــیـــتـــه‌ خــادمــیــن‌شـهدا شهرستان زابل پیام رسان ایتاء @khademin_sohada_zabol 🔻پیام رسان سروش https://splus.ir/Khademin_zabol 🔻 پیام رسان روبیکا @khademin_shohada_zabol
شدن اتفاقے نیست... 🌹 🌹 قبل از همه چیز دنیایش را به برده ... او زیر نگاه مستقیم خدا زندگی ڪرده ... اتفاقے نیست ... سعادتے است ڪه نصیب هر ڪسے نمے شود ... باید زندگے ڪنے تا بمیرے...
✨﷽✨ طلوع : ۷۰/۱۱/۱۹ محل تولد : تهران عروج : ۹۵/۷/۷ محل : حلب سوریه مزار : بهشت زهرا (س) تهران اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود. خداوند سریع الاجابه است، پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهمگ شما هم من را با خوشی یاد کنید. همه ما همدیگر را در آخرت زیارت می کنیم. یکی با روی ماه و یکی با روی سیاه، انشالله همه با روی ماه باشیم. و سلام را به امام زمان(عج) بفرستید تا رستگار شوید. خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید و از من راضی باشید. همه شما را به جان حضرت زهرا(س) قسم می دهم که من را فراموش نکنید و یادم کنید من هم حتما شما را یاد می کنم.. نگذارید شیطان باعث جدایی ما بشود.
یکی از فرماندهان جنگ روایت می‌کند: خدا رحمت کند «حاج عبدالله ضابط» را. برایم تعریف می‌کرد خیلی دلم می‌خواست را ببینم. یک روز به رفقایش گفتم، جور کنید تا ما را ببینیم . خلاصه نشد. بالاخره آقا توی فکه روی مین رفت و به آسمون‌ها پر کشید. تا اینکه یک وقتی آمدیم در منطقه جنگی با کاروان‌های راهیان نور. شب در آنجا ماندیم. در خواب، را دیدم و درد و دل‌هایم را با او کردم ... گفتم خیلی دلم می‌خواست تا وقتی زنده هستی بیایم و ببینمت، اما توفیق نشد. به من گفت "ناراحت نباش فردا ساعت ۸ صبح بیا سر پل کرخه منتظرت هستم". صبح از خواب بیدار شدم. منِ بیچاره که هنوز زنده بودن را شک داشتم، گفتم: این چه خوابی بود، او که خیلی وقت است شده است. گفتم حالا بروم ببینم چه می‌شه. بلند شدم و سر قراری رفتم که با من گذاشته بود، اما با نیم ساعت تأخیر، ساعت ۸:۳۰. دیدم خبری از نیست. داشتم مطمئن می‌شدم که خواب و خیال است. سربازی که آن نزدیکی‌ها در حال نگهبانی بود، نزدیک آمد و گفت: آقا شما منتظر کسی هستید؟ گفتم: بله، با یکی از رفقا قرار داشتیم. گفت: چه شکلی بود؟ برایش توصیف کردم. گفتم: موهایش جوگندمی است. محاسنش هم این‌جوری است. گفت: رفیقت آمد اینجا تا ساعت ۸ هم منتظرت شد نیامدی، بعد که خواست بره، به من گفت: کسی با این اسم و قیافه می‌آید اینجا، به او بگو آمد و خیلی منتظرت شد، نیامدی. کار داشت رفت اما روی پل برایت با انگشت چیزی نوشته، برو بخوان. رفتم و دیدم خود نوشته:👇
زماني بچه ها در پيكر يكي از را كه از نيروهاي بود، كشف كردند.... اما متأسفانه تا نزديك غروب آفتاب هرچه گشتند آن بزرگوار را پيدا نكردند، ديگر مأيوس شده بودند، با خود گفتند: كه پيدا نشد، پس پيكر را همان جا مي گذاريم، صبح دوباره برمي گرديم. صبح، يكي از برادرهايي كه با ما كار مي كرد، از خواب شب گذشته اش تعريف كرد و گفت: «ديشب خواب ديدم كه يك بالاي خاكريز آمد و به من گفت، دلاور اين جا چه مي كني؟» من گفتم دنبال مي گرديم، ولي پيدا نمي كنيم. او گفت: همان جا را مقداري عميق تر بكنيد، را هم پيدا مي كنيد». صبح كه بچه ها پاي كار برگشتند، همان جا را عميق تر كندند و اتفاقاً پلاك را هم پيدا كردند. راوي :    
🕊 🌷سیمای را خدا از بچگی توی صورتش گذاشته بود. سعید عجیب چهره‌ای نورانی داشت، آنقدر که هروقت نگاهش می‌کردم بلند ذکر «ماشاءالله و لاحول و لاقوه الا بالله» را به زبان میاوردم. «اصلا انگار سیمای را خدا از همان بچگی روی صورت سعید نقاشی کرده بود.» «وقتی که در تابوت را برداشتند تا چهره‌ ماه سعید را ببینم، بلند گفتم مادر حیف این چشم‌ها بود که با مرگی غیر از بسته شوند. اصلا حیف این صورت و سیما بود که نشود!» یک روز رفتم مزار، دیدم آقایی روی قبر سعید افتاده و دارد بلند بلند گریه می‌کند. از او پرسیدم سعید من را می‌شناسید، گفت من تا لحظه آخر کنارش بودم. آتش دشمن بی‌امان روی سرمان می‌بارید ولی سعید با آرامش خاصی داشت توی سنگر نماز می‌خواند. از نگرانی چندین مرتبه رفتم دنبالش که از سنگر بیرون بیاید ولی اصرار داشت اجازه بدهم نماز آخرش را با حال بخواند. می‌گفت این نماز، نماز آخرم است. خمپاره آمده بود و تا سینه‌اش سوخته بود، صورت و چشمش هم سوخته بود و دستش هم تقریباً قطع شده بود... شهیدسعیدچشم_براه ➖➖➖➖➖ 🔻کـــمـــیـــتـــه‌ خــادمــیــن‌شـهدا شهرستان زابل پیام رسان ایتاء @khademin_sohada_zabol 🔻پیام رسان سروش https://splus.ir/Khademin_zabol 🔻 پیام رسان روبیکا @khademin_shohada_zabol
✨﷽✨ 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 . دریافت مژده از امام حسین (علیه السلام) برای شدن خیلی عجله داشت، می ترسید از قافله جا بماند اما یک روزی حرفی عجیب زد. می گفت: دیگر ترسی از شدن ندارم. گفتم: تو که تا دیروز خیلی دلواپس بودی. گفت: در عالم رؤیا رفتم سمت خیمه (علیه السلام). محافظش راه نداد گفت: اگر سؤالی داری بنویس. نوشتم آیا من می شوم. جواب آمد که شما حتماً می شوید. ➖➖➖➖➖ 🔻کـــمـــیـــتـــه‌ خــادمــیــن‌شـهدا شهرستان زابل پیام رسان ایتاء @khademin_sohada_zabol 🔻پیام رسان سروش https://splus.ir/Khademin_zabol 🔻 پیام رسان روبیکا @khademin_shohada_zabol
، فرمانده گردان میثم که در عملیات آزادسازی خرمشهر به رسید از زخمی شدن خود این‌گونه نقل خاطره می‌کند: شب دوم اردیبهشت ۱۳۶۰ بود. به خط اول پدافندی کماندو‌های بعثی رسیدیم. درگیری خیلی سختی بود. آن شب من به همراه نیرو‌های دسته‌ام تا عمق مواضع دشمن نفوذ کرده بودیم. دشمن از همه سمت ما را زیر آتش گرفته بود. لحظه‌ای رگبار گلوله‌ها و آتش خمپاره‌ها قطع نمی‌شد و ما مقاومت می‌کردیم؛ ناغافل ضربه‌ای محکم به سینه‌ام خورد دود و بوی باروت همه جا را پر کرده بود من خودم را میان زمین و آسمان دیدم و بعد به زمین کوبیده شدم از همه جای بدنم خون جاری بود چشم‌هایم جایی را نمی‌دید و دست و پایم به فرمان من نبودند. فقط صدا‌هایی را می‌شنیدم که می‌گفتند : بچه‌ها! برادر شعف شده. بعثی‌ها دارن میان عقب‌نشینی کنید مجروحا را به عقب ببرین دیگر هیچ چیز نفهمیدم. بعثی‌ها بالای سرم آمدند. یکی از آن‌ها می‌خواست تیر خلاصی به من بزند؛ اما دیگری لگدی به پهلویم زد و با پوتین دست شکسته‌ام را فشار داد. درد تمام وجودم را گرفت، ولی صدایی از دهانم بیرون نیامد. همین کار باعث شد تا به من تیر خلاص نزنند، اما من چقدر مشتاق آن تیر خلاصی بودم. راوی : 🥀شهید_عباس_شعف ➖➖➖➖➖ 🔻کـــمـــیـــتـــه‌ خــادمــیــن‌شـهدا شهرستان زابل پیام رسان ایتاء @khademin_sohada_zabol 🔻پیام رسان سروش https://splus.ir/Khademin_zabol 🔻 پیام رسان روبیکا @khademin_shohada_zabol