🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همراه و همرزم #شهید_محمد_منتظرقائم
… در هليكوپتر اشياء مختلفي پيدا كرديم . از جمله يك كلاسور كه چند ورقه درجه بندي شده و مقداري هم رمز در آن بود…
وقتي فانتوم ها آمدند و رفتند ، برادر شهيد و من از هليكوپترها پائين آمديم و به سرعت دور شديم اما بلافاصله فانتوم ها برگشتند . ما روي زمين خوابيديم و به حالت خيز درازكش پيش مي رفتيم.
برادر عباس گفت : من تير خوردم . بعد بلند شد ولي تلوتلو خورد و بر زمين افتاد.
فرمانده #شهید_منتظرقائم هم در طرف ديگر خوابيده بود. رفت و برگشت فانتومها همچنان ادامه داشت . به طرف #محمد برگشتم ، ديدم كه دست چپش قطع شده و پشت سرش افتاده است . او را صدا زدم ولي جوابي نشنيدم . چهره بسيار آرامي داشت.
چشمانش تقريبا باز بود و لبانش مثل هميشه لبخند داشت.....
آنقدر آرام روي كتفش بر زمين افتاده بود كه فكر كردم خواب رفته است، اما زير بغل او پر از خون بود، فهميدم محمد #شهيد شده و به آرزويش رسيده است.
ما نتوانستيم پيكر به خون خفته او را ببريم. لذا محمد همچنان بر روي ريگ هاي كوير، كه با خونش رنگين شده بود، تا صبح با خداي خويش تنها باقي ماند و صبح هم با اينكه از كانال هاي گوناگون قول هليكوپتر و هواپيما براي آوردن جسد #شهيد را به يزد بما دادند و حتي يكبار مردم طبس جمع شدند و با شكوه تمام جسد #شهيد را تا فرودگاه تشييع كردند و با اينكه برادرانمان حكم براي سوار كردن #شهيد و زخمي ها گرفته بودند، اما بي نتيجه ماند و سرانجام نزديك غروب با آمبولانسي كه از يزد آمده بود ، #شهيد و من را به يزد بردند و #شهيد را فردا صبح با عظمت بي نظيري تشييع كردند …
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
حضرت آیت الله راشد یزدی
من از دوران کودکی #محمد به واسطه ارادت و رفت و آمدی که با پدرش داشتم، با او آشنا شدم و محمد با داشتن چنین پدر وارسته ای که مربی تربیتی او بود، همیشه در حال تحول و تکامل بود.
قبل از انقلاب، آرزوی پیروزی #نهضت_امام را داشت و به خاطر عزت #اسلام و مسلمین مبارزه می کرد.
در بحران ها و مشکلات با هوشیاری و تیزبینی روبرو می شد.
شاید کسانی که او را عمیق نمی شناختند، فکر می کردند، خشن است ولی #محمد برای رضای خدا غضب می کرد و از رفتار جوانان منحرف و بی عفت عصبانی می شد از بی نظمی و متظاهرین بدش می آمد و معمولا کارهای پر زحمت را خودش در جمع انجام می داد و توصیه می کرد هر چه گفتید باید بتوانید عمل کنید به #روحانیت_وارسته و مبارز بسیار علاقه مند بود....
#شهادت مظلومانه محمد در صحرای #طبس به دست خائنین به اسلام و مملکت در من اثری بسیار تأثر انگیز و ناگوار گذاشت......
#شهید_محمد_منتظرقائم
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همرزم #شهید_محمد_منتظرقائم
در کردستان معمولا #فرماندهان کلت به کمر می بستند، دو کلت کمری برای #محمد فرستاده بودند؛ در حقیقت بچه ها برای #محمد درخواست کرده بودند تا #فرماندهی او مشخص شود......
#محمد از پذیرش آن خودداری کرد و گفت من احتیاجی ندارم.
به برادران راننده بدهید تا در مسیر رفت و آمد در جاده ها تأمین باشند.....
بعدها فهمیدیم که چون این کلت نشانه #فرماندهی او می شد به خاطر اینکه اندک غروری او را نگیرد حاضر نشد آن را به کمر ببندد.
روحمان با یادش شاد.......
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
یک روز یک ماشین بار آرد به موقعیت ما در کردستان رسید.
#محمد به تنهایی کیسه آردها را به پشت می گرفت و به انبار می آورد.....
راننده کامیون با دیدن این وضع می پرسد، #فرمانده_سپاه اینجا کیست ؟ کسی نیست به شما کمک کند خیلی خسته شده اید.....
#محمد می گوید: لازم نیست من خودم اینها را می آورم.....
در آن موقع چند نفر از بچه ها می رسند و هنگامی که محمد را در آن حال خسته می بینند به او می گویند شما نمی خواهد این کاز را انجام بدهید ما هستیم.....
راننده تازه می فهمد که #محمد خود #فرمانده_سپاه بوده که به تنهایی آردها را به دوش گرفته است.......
#شهید_محمد_منتظرقائم
روحمان با یادش شاد.......
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همسر #شهید_محمد_منتظرقائم
لحظاتی قبل از اینکه به #طبس برود، چهره شان #نورانی، #مصمم و #بانشاط به نظر می رسید......
یک دفعه برگشتند و به من گفتند: من می روم، هر چه شما کردی.....
پدر و مادرم و شما را به خدا می سپارم.......
از این نگاه و شیوه حرفشان احساس کردم که #محمد #شهید می شود و این آخرین سفر اوست.......
روحمان با یادش شاد.......
@khademinekoolebar
#حدیث_روز
قال الامام الحسين عليه السلام :
اَيّهَا النّاسُ! إِنّ اللّهَ جَلّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلاّ لِيَعْرِفُوهُ، فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَا سِوَاهُ
حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
اى مردم! خداوند بندگان را آفريد تا او را بشناسند، آنگاه كه او را شناختند، پرستش كنند و آنگاه كه او را پرستيدند، از پرستش غير او بى نياز شوند
بحار الانوار، ج ۵ ص ۳۱۲ ح۱
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
#امام_خامنه_ای :
یک #کتابی تازه خواندهام که خیلی برای من جالب بود.
دختر و پسر جوان -زن و شوهر- متولّدین دههی ۷۰، مینشینند برای اینکه در جشن عروسیشان گناه انجام نگیرد، #نذر میکنند سه روز #روزه بگیرند!
به نظر من این را #باید_ثبت_کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسیشان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به خدای متعال #متوسّل میشوند، سه روز #روزه میگیرند.
پسر عازم #دفاع_از_حریم_حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) میشود؛ گریهی ناخواستهی این دختر، دل او را میلرزاند؛ به این دختر -به خانمش- میگوید که گریهی تو دل من را لرزاند، امّا #ایمان من را نمیلرزانَد! و آن خانم میگوید که من مانع رفتن تو نمیشوم، من نمیخواهم از آن زنهایی باشم که در روز قیامت پیش #فاطمه_زهرا سرافکنده باشم......
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷
عرض ادب و احترام به ساحت مقدس حضرت #سید_الشهداء علیه السلام و تسلیت به امام زمان حضرت #حجت_ابن_الحسن "عجل الله تعالی فرجه الشریف" در اولین روز #ماه_صفر همراه و همنوا با #شهید_مدافع_حرم_حمید_سیاهکالی_مرادی
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همسر #شهید_مدافع_حرم_حمید_سیاهکالی_مرادی
این ویژگیها بهواقع اغراق و کلیشه نیست.....
همسرم همیشه #نماز_اول_وقت و #نماز_شب میخواند، از #غیبت بیزار بود، اینکه میگویند، کسی پای خود را مقابل پدر و مادرش دراز نمیکند، در مورد همسرم صدق میکرد.....
دانشجوی نمره الف دانشگاه بود، شکم، چشم و زبان را همیشه و بهویژه در میهمانیها حفظ میکرد و به من بسیار احترام می کرد و محبت داشت.
خواندن #دعای_عهد کار همیشگی او بود، هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار #قرآن تلاوت میکرد و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار، در محل کارش میماند تا تمام حقوقی که دریافت میکند حلال باشد.
وقتی کسی مبلغی قرض میخواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض میگرفت و به او میداد تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد....
بسیار #دستگیر_فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود کمک میکرد.
به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد، وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده است.....
در تمام مأموریتها #قرآن را به همراه داشت و در مأموریت #سوریه نیز #قرآن را درون ساکش قراردادم که این کار او را بسیار خوشحال کرد.....
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همسر #شهید_مدافع_حرم_حمید_سیاهکالی_مرادی
اردیبهشتماه ۹۴ برای رفتن به #سوریه داوطلب شده و تا پای هواپیما رفته بود؛ اما برگشته بود....
شهریورماه نیز قرار بود اعزام شود؛ اما لغو شد و این موضوع او را بسیار ناراحت میکرد....
بر سر #سجاده بسیار با گریه کردن از خدا #شهادت میخواست تا اینکه دوباره در آبان ماه صحبت اعزام به #سوریه به میان آمد و همسرم گفت که قرار شده چند روز دیگر به سوریه بروم.....
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همسر #شهید_مدافع_حرم_حمید_سیاهکالی_مرادی
همسرم فرمانده مخابرات و مسئول فرهنگی #گردان_سیدالشهدا(ع) بود و گرچه خودش علاقهای بهعکس گرفتن از خود نداشت؛ امابرای گردان عکس و فیلم تهیه میکرد....
آن روزها هم لباس نظامیاش را به خانه آورده بود و تعداد زیادی عکس با لباس نظامی گرفت؛ در حالیکه برای لباس نظامی ۹ قطعه عکس نیاز نبود
وقتی علت این کار را باوجود بیعلاقگیاش به عکس گرفتن از او پرسیدم در پاسخ گفت که: این عکسها لازم میشود و از #سپاه میآیند و میبرند....
موضوعی که پس از #شهادتش به واقعیت پیوست.....
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همسر #شهید_مدافع_حرم_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شب_آخر برای خداحافظی به منزل پدری خودم و همسرم رفتیم، شام را در منزل پدری همسرم گذراندیم، همسرم کنار بخاری نشسته بود. شام کتلت بود؛ اما او چیزی نخورد؛ چون معدهاش به غذای تند حساسیت داشت.
آن شب به همسرم گفتم گرچه نمیدانم زمان عملیات چه شبی است؛ اما بنشین تا برایت #حنا ببندم، روی مبل کنار بوفه نشست و موها، محاسن و پاهایش را حنا بستم......
مسواکش را که دیگر لازم نداشت، بیرون انداخت و مسواک دیگری برداشت؛ اما من مسواک قبلیاش را برداشتم و گفتم میخواهم یادگاری بماند، گاهی انگار برخی احساسات خبر از وقوع اتفاقات مهمی میدهند.
در مورد اینکه برایش ساک ببندم یا چمدان، با من شوخی میکرد و میگفت:
همه سبک سفر میکنند و آنوقت تو یک چمدان بزرگ برایم لباس و وسیله گذاشتهای!
تا صبح خوابم نمیبرد و به همسرم که خوابیده بود، نگاه میکردم تا ببینم نفس میکشد، ساعت ۴ بامداد صبحانه آماده کردم و وقت رفتن، سه بار در کوچه به پشت سرش نگاه کرد، چهره خندانش را هیچوقت فراموش نمیکنم......
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar