🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
#امام_خمینی(ره) :
#شهادت در راه خدا مسئله ای نیست که بشود با پیروزی در صحنه های نبرد مقایسه شود، #مقام_شهادت خود اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنویت است.
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷
عرض ادب و احترام و تسلیت به ساحت مقدس امام زمان حضرت #حجت_ابن_الحسن "عجل الله تعالی فرجه الشریف" در بیست و ششمین روز #ماه_صفر همراه و همنوا با #شیر_دارخوین #شهید_جواد_دل_آذر
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
پدر #شیر_دارخوین #شهید_جواد_دل_آذر
- برای خودش یک #نیروی_انقلابی تمام عیار بود. مأموران رژیم شناخته بودندش. هر بار با زیرکی از دستشان فرار می کرد. نزدیک تحویل سال نو همه رفقای هم ردیفش را سازماندهی کرد و برد حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها)
دسته دسته هر کدام را یک گوشه از صحن مستقر کرد. سال که تحویل شد نقشه اش را عملی کرد....
از هر جای صحن فریاد مرگ بر شاه بلند بود. مأموران سردر گم دنبال صدا می گشتند...
-يک بار برايش پيغام دادند که بيا و دست از اين کارها بردار، اگر دستگيرت کنيم بلايي بر سرت بياوريم که از کارت پشیمان شوی.....
در جوابشان گفته بود: «ما که خربزه خورديم، پاي لرزش هم می نشینیم. شما هرچه از دستتان بر مي آيد کوتاهي نکنيد؛ مثل ما که دست برنمی داریم.»
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
برادر سید رضا طباطبایی:
خط داشت سقوط می کرد.
پاتک سنگین دشمن برای بچه ها روحیه ای نگذاشته بود؛ نه سنگری بود و جان پناهی....
فقط چاله هاي کوچکي بود که از توي آنها به سمت دشمن تير اندازي مي کرديم.
از شدّت آتش عراق همه زمين گير شده بودیم. توی حال خودم بودم که یکی از پشت سرم پرید توی سنگر و گفت: سيّد! چطوري؟
#جواد بود. خونسرد و با خنده پرسید: چه خبر خوش می گذره؟
از حال و روز بچه ها و خطی که داشت سقوط می کرد گزارشی دادم.....
اوضاع را که دید گفت: برو آن سر خطّ و چند تا #يا_حسين بگو و بيا.....
من آن طرف و جواد هم از اين طرف. يکباره و با هم شروع کرديم به #يا_حسين گفتن.....
همین #یا_حسین گفتن ها روحيّة عجيبي به بچه ها داد.....
درگیری با دشمن قدرت بیشتری گرفت. چند تا آر.پي.جي زن شروع به شلیک کردند و #جواد هم تيربار به دست از سمت ديگر تیراندازی می کرد. چند تا نفربر و تانک را آر.پی. جی زنها زدند و جواد یک جیپ فرماندهی عراق را زد.
خط سر پا ماند...
#شهید_جواد_دل_آذر
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
سردار ابوالفضل شکارچی:
شناختش از دشمن و تحرکاتش حرف نداشت؛ اگر در این مورد پیش بینی می کرد بی برو برگرد اتفاق می افتاد.....
توی عملیات #والفجر_هشت درست یک شب پیش از شروع پاتکهاي سنگين دشمن برای هماهنگی بیشتر با #جواد رفتیم مقر فرماندهی لشکر حضرت رسول. کارمان که تمام شد در راه برگشت رو به من کرد و گفت: امشب، جنگ سختي در پيش داريم.....
حرفش را جدی نگرفتم توی خط نه آتشی بود و نه دشمن تحرکی داشت.
به سنگر که رسیدم خواستم بخوابم گفت پوتین را در نیاور تا بعدا دنبالشان نگردی.
امشب دشمن حتماً حمله مي کند! با اینکه به حرفش اعتقادي نداشتم، با پوتين خوابيدم.....
دو، سه ساعتي نگذشته بود که خبر دادند دشمن از درياچة نمک عبور کرده و با چند گروهان از بچّه هاي گردان ولّي عصر (ع) در گير شده اند...
خواب آلود و متحیر از پیش بینی جواد، راهی خط شدم.
#شهید_جواد_دل_آذر
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
برادر حسین بورانی
باز هم بچه های تبلیغات بودند که با دم و دستگاه فیلم برداری شان آمده بودند و سراغ #جواد را می گرفتند....
#دل_آذر اهل مصاحبه و فیلم برداری نبود.....
هر بار به بهانه ای رد شان می کرد و از مصاحبه طفره می رفت. می گفت: من به این چیزها اعتقاد ندارم.
گفتم: #آقا_جواد بگذار از تو فيلمي، عکسي، سخني، چيزي به يادگار داشته باشند چرا اين همه لجاجت؟
جواب داد: فيلم بردار اصلي #خداست و اوست که ناظر بر اعمال ماست، و همين براي ما کافي است......
#شهید_جواد_دل_آذر
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
برادر ناصر شریفی
دم دمای غروب بود و موقع نماز. بي سيم چي داشت #نماز می خواند.
#جواد از من خواست بی سیم را جواب بدهم تا او هم #نماز بخواند....
گوش به بي سيم، کنارش نشسته بودم. نماز عشاء را که خواست شروع کند صداي بي سيم در آمد. دویدم به سمت بی سیم. چند قدمی نرفته بودم که یک خمپاره خورد وسطمان. از موج انفجار گیج و منگ بودم. صدای حاج غلامرضا جعفری از پشت بی سیم می آمد.....
#جواد را می خواست. سراغ جواد که رفتم پیدایش نکردم. غیبش زده بود. دور و بر را حسابی برانداز کردم. سینه خاکریز افتاده بود. غرق در خون......
بی سیم را گرفتم و گفتم: حاجی دیگر منتظر #جواد نمانید. #جواد رفت پیش #بنیادی...
#شهید_جواد_دل_آذر
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
پدر #شیر_دارخوین #شهید_جواد_دل_آذر
جنازه اش را که آوردند، رفتم کنارش نشستم و شروع کردم به درد دل کردن.....
گفتم: #جواد بابا....
درست است که من پدرت بودم، ولي حقيقتاً تو برايم پدري کردي....
تو به ما عزّت دادي. ما بايد افتخار کنيم به تو. ما پنجاه، شصت سال #مسجد رفتيم، نماز خوانديم، به خيالمان که کاري کرده ايم، اما وقتي شماها آمديد، ديديم ما هيچ نيستيم، هيچ ...
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar