🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
#کلام_شهید
اگر هوشیاری را از شما گرفتند و در مقابل چیزهایی ک ب اسم اسلام مطرح کردند دلیل و مدرک نخواستید و نگفتید کجای قرآن....؟
کجای حدیث....؟
کجای #روایت چنین مساله ای هست...؟
مطمئن باشید زاویه ای ایجاد می شود و هر روز این زاویه شاخه هایش باز تر می شود وبعد زمانی میرسد ک شما این #انقلاب را از دست خواهید داد..
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
#کلام_شهید
واما..
ما باید هرچه سریع تر #رشد_فرهنگی را در سطح عموم ملت بالا ببریم
چرا ک یک خطر اساسی ما را تهدید می کند وآن نسلی ست ک باید در آینده #تداوم_انقلاب بدست او انجام گیرد و امروز خیلی از گروه های منحرف آن را بازیچه ی خودشان قرار داده اند و افکارشان مسموم می کنند و این #نسل را آماده میکنند که برای دوره های بعد بتوانند #انقلاب را به جهت خودشان برگردانند....
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
#کلام_شهید
آیا وقتي ما در برابر #خداوند قرار ميگيريم با زماني كه #علي(ع) در مقابل خدا قرار ميگرفت يكسان است؟!
با زماني كه #امام_كاظم (ع) يا #امام_سجاد(ع) در مقابل #خدا قرار ميگرفت يكسان است؟!
اگر ما در هنگام #دعا، همان خضوع و خشوع را داریم چه شده كه آنها دربرابر خداوند استكبار نميورزيدند و وقتی به #سجده ميافتادند دائماً #اشک ميريختند تا جایی که زير پيشاني گل ميشد، ولی ما این چنین نیستیم؟
✨دلیل نبود خضوع و خشوع در دعا، « #قساوت » است.
يكي از خطرناکترين بيماريهاي كنوني جامعه ما «بیماری قساوت» است به طوري كه غالبا در برابر خشيت الهي ترس و خضوع و خشوع نداریم.
تأكيد زيادي در #روايات وجود دارد که گريه قلب انسان را شستوشو و جلا ميدهد.....
حتي در در روايات مکرر آمده است كه اگر فردی نميتواند گريه كند، سعی کند يك قطره اشک از چشمش بيايد. براي اينكه اين فرد به مرور زمان ياد بگيرد چگونه بايد قلبش را شستوشو دهد.
ما بايد عادت كنيم كه خضوع و خشوع در برابر خداوند را در خود ایجاد کنیم. اين راهها تماماً به اين خاطر هست كه به مرور قساوت در ما از بين برود.
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
#کلام_شهید
متاسفانه بعضی از مردم در همه جا #تخصص را قبول دارند مگر در #دین، وقتی پای #دین به میان میآید همه متخصص میشوند!!!
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
#حدیث_روز
قال الامام الحسين عليه السلام :
مَنْ اَحَبّنَا كَانَ مِنّا اَهْلَ الْبَيتِ
حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
كسى كه ما را دوست بدارد، از ما اهل بيت است
نزهة النّاظر و تنبيه الخاطر، ص ۸۵ ح۱۹
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
#امام_خامنه_ای :
زماني که اين #شهيد_عزيز وارد #جنگ مي شود، نه معلومات دانشگاهي دارد و نه عنوان و تيتر رسمي دارد، اما آنچنان در کار #مديريت_جنگ پيشرفت مي کند که به مقامات عالي ميرسد و شخصيت برجستهاي مي شود، شخصيت جامعالاطرافي که مثلا #فرمانده_تيپ مي شود و بعد هم به #شهادت مي رسد.
ايشان اگر چنانچه به #شهادت نمي رسيد، مقامات خيلي بالاتر - از لحاظ رتبههاي ظاهري - را هم طي مي کرد.....
به نظر من #شهيد_برونسي و امثال او را بايد نماد يک چنين حقيقتي به حساب آورد، حقيقت پرورش انسان هاي بزرگ با معيارهاي الهي و اسلامي، نه با معيارهاي ظاهري و معمولي.
به هر حال هر چه از اين بزرگوار و از اين بزرگوارها تجليل بکنيد زياد نيست و بجاست........
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷
عرض ادب و احترام به ساحت مقدس حضرت #سید_الشهداء علیه السلام و تسلیت به امام زمان حضرت #حجت_ابن_الحسن "عجل الله تعالی فرجه الشریف" در سومین روز #ماه_صفر همراه و همنوا با دلباخته حضرت زهرا(سلام الله علیها) #شهید_عبدالحسین_برونسی
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همسر #شهید_عبدالحسین_برونسی
#مشهد كه آمديم، بچه ي دومم را حامله بودم. موقع به دنيا آمدنش، مادرم آمد پيشم. سرشب، #عبدالحسين را فرستاديم پي قابله.
به يك ساعت نكشيد، ديديم در ميزنند.
#خانم موقر و سنگيني آمد تو. از #عبدالحسين ولي خبري نبود....
آن #خانم نه مثل قابلهها، و نه حتي مثل زنهايي بود كه تا آن موقع ديده بودم. بعد از آن هم مثل او را نديدم.
آرام و متين بود، و خيلي با جذبه و معنوي. آنقدر وضع حملم راحت بود كه آن طور وضع حمل كردن براي هميشه يك چيز استثنايي شد برايم.....
آن #خانم توي خانه ي ما به هيچي لب نزد، حتي #آب هم نخورد. قبل از رفتن، خواست كه اسم بچه را #فاطمه بگذاريم.
سالها بعد، #عبدالحسين راز آن شب را برايم فاش كرد....
ميگفت: وقتي رفتم بيرون، يكي از #رفقاي_طلبه رو ديدم. تو جريان #پخش_اعلاميه مشكلي پيش اومده بود كه حتما بايد كمكش ميكردم.
#توكل_بر_خدا كردم و باهاش رفتم. موضوع قابله از يادم رفت. ساعت دو، دو و نيم شب يك هو ياد قابله افتادم. با خودم گفتم ديگه كار از كار گذشته، خودتون تا حالا حتماً يه فكري برداشتين......
گريه اش افتاد. ادامه داد: اون شب من هيچ كي رو براي شما نفرستادم، اون #خانم هر كي بود، خودش اومده بود.....
روحمان با یادش شاد.......
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
صورتش را كه ديدم جا خوردم. اندازه چند سال پير شده بود.
ساواكيها يك دندان سالم هم توي دهانش باقي نگذاشته بودند؛ چند وقت مجبور شد دندان مصنوعي بگذارد.
آن روز هر چه اصرار كردم برايم بگويد چه بلاهايي سرش در آوردهاند، فقط گفت: چيز خاصي نبوده.
يك بار كه داشت براي چند تا از دوستانش تعريف ميكرد، اتفاقي حرف هايش را شنيدم. شكنجههاي وحشيانهاي داده بودندش؛ شكنجههايي كه زبان آدم گفتنش شرم دارد و قلم از نوشتنش عاجز است. او ميخنديد و ميگفت......
من گريه ميكردم و ميشنيدم....
#شهید_عبدالحسین_برونسی
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همسر #شهید_عبدالحسین_برونسی
گفت: ميخوام برم زاهدان، ميآي؟ گفتم: ماموريته؟ گفت: نه، مسافرته.
ميدانستم توي بحبوحه #انقلاب به تنها چيزي كه فكر نميكند، مسافرت است.
خيلي پيلهاش شدم تا ته و توي كار را در بياورم، ولي نشد. در لو ندادن اسرار، قرص و محكم بود.
يك دبه روغن خريد. همان روز راه افتاديم.
زاهدان، مرا گذاشت توي يك مسافرخانه، خودش رفت. هرچه اصرار كردم مرا هم ببرد، قبول نكرد. گفتم: پس منو چرا آوردي؟
گفت: اگر لازم شد، بهات ميگم.
دو روز بعد برگشت؛ بدون دبه روغن. گفت: بريم. گفتم: بريم؟ به همين راحتي....
باز هر چه اصرار كردم بگويد كجا رفته، چيزي نگفت.
تا بعد از #پيروزي_انقلاب آن راز را پيش خودش نگه داشت. بعد از #انقلاب، يك روز بالاخره رضايت داد بگويد كه قضيه چه بوده است.
گفت: من اون روز رفتم پيش #حاج_آقا_خامنه_ای، از يكي از #علما نامه داشتم براشون، دبه روغن رو هم براي ايشون برده بودم....
روحمان با یادش شاد......
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همسر #شهید_عبدالحسین_برونسی
پسرم از روي پله ها افتاد؛ دستش شكست.....
بيشتر از من #عبدالحسين هول كرد؛ بچه را كه داشت به شدت گريه مي كرد، بغل گرفت.....
از خانه دويد بيرون؛ چادر سرم كردم و دنبالش رفتم.
ماتم برد وقتي ديدم دارد مي رود طرف خيابان.
تا من رسيدم به اش،يك تاكسي گرفت.
درآن لحظه ها #ماشين_سپاه جلوي خانه پارك بود....
روحمان با یادش شاد......
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
از اينكه آنجا چه كاره است و چه مسوليتي دارد هيچ وقت چيزي نمي گفت؛ ولي از #مسائل_معنوي_جبهه زياد حرف مي زد برام.....
يك بار مي گفت:
داشتيم #مهمات بار مي زديم كه بفرستيم منطقه.
وسط كار يك دفعه چشمم افتاد به يك #خانم_محجبه با #چادر_مشكي پا به پاي ما كار مي كرد و #مهمات مي گذاشت توي جعبه ها؛ تعجب كردم......
تعجبم وقتي بيشتر شد كه ديدم بچه هاي ديگر اصلا حواسشان به او نيست و انگار نمي ديدنشون.......
رفتم جلو؛ سينه اي صاف كردم و خيلي با احتياط گفتم: #خانم؛ جايي كه ما #مردها هستيم شما نبايد زحمت بكشيد.....
رويش طرف من نبود؛ به تمام قد ايستاد و فرمود:
مگر شما در راه #برادر_من زحمت نمي كشيد؟
ياد #امام_حسين از خود بي خودم كرد و گريه ام گرفت.....
#خانم فرمود: هركس #ياور ما باشد؛ ما هم ياري اش ميكنيم.....
#شهید_عبدالحسین_برونسی
روحمان با یادش شاد......
@khademinekoolebar