eitaa logo
خادم الشهداء فسا
616 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
881 ویدیو
10 فایل
﷽ 💠خادم الشهداء می تواند به مقامی برسد که منا اهل البیت شود... ثبت نام از طریق آدرس Www.khademin.koolebar.ir فسا ؛ میدان شهداء ؛ قرارگاه مرکزی خادم الشهداء شهرستان فسا پاسخ به سوالات : @pluss_Mim
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 شهیدی که به تازگی در طلائیه تفحص شد گر چه از فاصله مــــاه، به مـا دور ترید ولی انگار همین جا و همین دور و برید مــــــاه می‌تابد و انـگار شمـــــا می‌آیید باد می‌آید و وقت است شمــــا باز آیید #یاد_شهدا_با_صلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم #قرارگاه_خادم_الشهداء_فسا
🌟 ماه توبه و انابه 🔹رهبرانقلاب: رمضان ماه انابه است، ماه توبه است. توبه یعنی برگشت از راه غلطی كه ما با گناهان خود، با غفلتهای خود، آن راه را رفتیم. معنای انابه این است كه توجه به خدای متعال پیدا كنیم برای حال و آینده. گفته‌اند فرق بین توبه و انابه این است كه توبه مربوط به گذشته است، انابه مربوط به حال و آینده است. #قرارگاه_خادم_الشهداء_فسا
وعشق از رفتنت آغاز شد... شهیدان #اردشیر_کریمزاده #محمد_فرید_خیاط #حمیدرضا_شب_بویی #رامین_تحویلدار برادران #محمد_جعفر_تسلیمیان #قرارگاه_خادم_الشهداء_فسا
🕊🌸🍃 ❤️دلت که هوای  #بابا را بکند دیـگر نـه #کربـــــلا مـیخواهی نـه عـاشـورا فقط چشمانت خرابه #شــام می‌بیند و #دختـری کـه آرام بابا را ناز می‌کرد ❣نازدانه شهید نیایش #شهیـد_رضـــــا_دامـــــرودی #یاد_شهدا_با_صلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم #قرارگاه_خادم_الشهداء_فسا
از آن بچه های درس خوان و باهوش بود، وقتی برای دانشگاه‌های فرانسه تقاضای پذیرش فرستاد، همه‌شان جواب مثبت دادند، تو هول و ولای آماده شدن برای سفـر به فرانسه بود ڪه یکی از دوستانش از فرانسه به ایران آمد، دوستش ڪه آنجا مشغول تحصیل بود، گفته بود: "در اوج مبارزات انقلاب یک‌بار در فرانسه خدمت امام (ره) رسیدم و گفتند: به وجود تو در ایران بیشتر نیاز داریم من هم قید تحصیل را زدم و برگشتم". همین یک جمله از امام (ره) کافی بود ڪه بعد از آن همه تقاضا و پیگیری، قید فرانسه را بزند؛ همان جایی ڪه دانشجو ها برای رسیدن به آن، سر و دست می شکستند. 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غروب ماه رمضان بود، ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسي يــک قابلمه از من گرفت! بعد داخل کله پزي رفت، به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه براي افطاري! عجب حالي ميده؟! گفت: راســت ميگي، ولي براي من نيست، يك دست کامل کله پاچه و چند تا نان ســنگک گرفت، وقتي بيرون آمد ايرج با موتور رسيد، ابراهيم هم سوار شد و خداحافظي کرد، با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شــدند و با هم افطاري ميخورند، از اينکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شــدم، فــرداي آن روز ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز کجا رفتيد؟ گفت: پشت پارک چهل تن، انتهاي کوچه، منزل کوچکي بود که در زديم و کله پاچه را به آنها داديم، چند تا بچه و پيرمردي که دم در آمدند خيلي تشکر کردند، ابراهيم را کامل ميشناختند، آنها خانواده‌اي بسيار مستحق بودند، بعد هم ابراهيم را رساندم خانه‌شان. 🌷