امیرالمؤمنین (ع) هر وقت
سلمان و ابوذر و یارانش را میدید
لذت میبرد...
آیا شده تا حالا یک مرتبه امام زمان
به من و تو نگاه کنه و لذت ببره؟
امام زمان کجای زندگی ماست؟!
_استاد قرائتی
#امام_زمان
@khademinkhaharalborz18
💠احادیث مهدوی💠
🔸 امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف:
هنگامى که پرچمى پنهان شد پرچم دیگرى پدیدار گردید و زمانى که ستاره اى غروب کرد ستاره دیگرى طلوع کرد، زمانى که خدا امام عسکری علیه السلام را قبض روح کرد، گمان کردید که واسطه بین خدا و خلقش قطع شد، ولى هرگز رابطه قطع نشد و تا قیامت قطع نخواهد شد و فرمان خدا پیروز خواهد شد اگرچه آنان دوست نداشته باشند.
📚 کمال الدین/ج2/ص787
#احادیث_مهدویت
#حدیث_هفتاد_و_چهارم
╭•••─────♡─────•••╮
@khademinkhaharalborz18
╰•••─────♡─────••╯
18.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_💙🕊_
ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در ره عشق جگر دار تر از صد مَردیم
هر زمان بوی خمینی به سر افتد ما را
دور سید علی خامنه ای می گردیم...
#حضرتِمـٰاه
#شهیدجمهور
#کلیپ
#استوری
_💙🕊_
@khademinkhaharalborz18
🔴وصیتنامه کودک شهید غزهای که وصیت کرده حتما وصیتنامه اش منتشر شود.
وصیت من به شما: اگر در جنگ مُردم و رفتم و شهید شدم از حکام عرب نخواهم گذشت .حاکمانی که ما را خوار کردند. روزگار سختی را بدون آب و غذا سر کردیم، علی رغم سن کم ، موهایم سفید شده است . خدا شما را نبخشد و از شما نگذرد. به نزد خدائی که خالق هفت آسمان است از شما شکایت میکنم.مرا ببخش مادر، تو را خیلی دوست دارم.از دوری من ناراحت و محزون نشوی. نامه من برای مردم مصر، یمن، اردن، الجزایر،لیبی،لبنان تونس، سودان، سومالی و مالزی است. این امانتی از طرف من به شما : غزه را به حال خود رها نکنید!غزه را فراموش نکنید! شما را سوگند میدهم و به شما وصیت میکنم. همهتان را دوست دارم، امانتی است بر گردن شما: ما را خوار نکنید.
هر کس نامه مرا دید بر عهدهاش است که آن را منتشر کند.به اذن خدا من شهید هستم.
محمد عبدالقادر الحسینی
۲۰۲۴/۳/۲۵
@khademinkhaharalborz18
#طـنـزشـهـدایی😂❤️🍃
یه شبایی تو جبهه بود که از ترس😨 اون شرایط حاضر بودیم تیر و ترکش رو بجون بخریم💥 ولی تو اون وضعیت نباشیم🥲
شبا از ترس😨 رتیل🐛 و عقرب🦂 دور هم مینشستیم و متوسل میشدیم به مفاتیح 🤲🏻 که خدایا به ما تیربزن ولی نیش نه 😂😂
#خوشحالیحلال
#طنزجبهه
•┈┈••✾❀◍⃟❤️❀✾••┈┈•
@khademinkhaharalborz18
•┈┈••✾❀◍⃟❤️❀✾••┈┈•
#عاشقانه_شهدایی💚
حلقههای ازدواجمان را داده بود دو حرف روی آن حک شودZ&A، اول اسم هردومان روی هر دو حلقه حک شد و به حالت شکسته. خیلی از این کارش خوشم آمد و خوشحال شدم که چقدر اهل ظرافت است. برای خرید لباس هایمان هم هر کدام برای دیگری انتخاب می کرد و حتی این رفتار به شکل یک عادت برایمان شده بود. لباس عقد را که می خواستیم تهیه کنیم با دقت تمام لباس ها را بررسی می کرد و به خانم مزون دار گفت: چین ها باید بر روی یکدیگر قرار بگیرد و اصلا لباس خوب دوخته نشده. برای عروسی که رفتیم لباس را تحویل بگیریم خانم مزون دار گفت: لباس آماده نشده چون شما آقا داماد خیلی حساس هستند من گل های لباس را نچسبانده ام تا پیش چشم خودشان این کار را انجام بدهم. امین گفت: اجازه بدهید خودم گل ها را وصل می کنم و ما هشت ساعت تمام در حال چسباندن گلهای لباس عروس بودیم. حتی نگینهای کوچک وسط گل ها را هم خودش با دقت و حوصله فراوان چسباند. در مراسم عروسی کیف کوچک من را نگه داشته بود. عادتش بود که این کار را بکند می گفت: سنگین است. در مراسم عروسی تمام مدت کیف من دستش بود. فیلمبردار عصبانی و ناراحت گفت: مثلا شما داماد هستی، لطفا کیف خانمتان را به خودش بدهید. گفت: کیفش سنگین است. فیلمبردار با عصبانیت و چشم غره گفت: این کیف که دیگر سنگینی ندارد...
#شهیدامین_کریمی
•---••♡••🇮🇷••♡••---•
@khademinkhaharalborz18
#تلنگرانه
چشمتبهنامحرممیافتہ
اگہخوشتنیادمریضی!
ولیاگہخوشتاومد،همونموقعچشمتوببند😇
سرتوبندازپایینبگو...
یاخیرحبیبومحبوب(:
یعنیداریبهخدامیگی:خدایا(:
منتورومیخام ؛ایناچیہ؟!🙃
اینادوستداشتنینیستن...😊
#شیخرجبعلیخیاط
#حرفخوب
_______
•✨↝.✿● @khademinkhaharalborz18 🥀
8.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 کارگاه نقاشی و معرفی شهدای خدمت و حضرت امام خمینی(ره) با همکاری خواهران خادم الشهدا در مسجد جامع المهدی عج
#خادم_الشهدا
#ناحیه_امام_رضا_علیه_السلام
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍ #دمشـــق_شہرعشق
#قسمت_صد_و_هفتم
از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم میکوبید..
و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد
_مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟
و محکم روی پا مصطفی کوبید
_این تا وقتی زن نداره خیلی بی کلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط میکنه کار دست خودش و ما نمیده!
کمکم داشتم باور میکردم..
همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند..☺️
که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید
_من میخوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!
بیش از یک سال در یک خانه..
از داریا تا دمشق با مصطفی بودم،.. بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در حرم حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم..
و باز امشب دست و پای دلم میلرزید...
دلم میخواست از زبان خودش حرفی بگوید..
و او همه احساسش در نگاهش❤️ بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو میکرد...
ابوالفضل کار خودش را کرده بود..
که از جا بلند شد و خنده اش را پشت بهانه ای پنهان کرد
_من میرم یه سر تا مقرّ و برمیگردم.😊
و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار میخواست فرار کند که خودش داوطلب شد
_منم میام!
از اینهمه دستپاچگی،...
مادرش خندید😄 و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد
_داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟
از صراحت شوخ ابوالفضل این بار من هم به خنده افتادم.. 😅
و خنده بی صدایم مقاومت مصطفی را شکست..
که بی هیچ حرفی سر جایش نشست و میدیدم...
#ادامه_دارد
🌹نویسنده : فاطمه ولی نژاد
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷