📸 #گزارش_تصویری | #کازرون
🔹️ برگزاری هیئت اندیشه ورز جهت اعزام راهیان نور دانش آموزی با حضور راویان، طلبه ها و خادمین فرهنگی اتوبوس ها
@Khademinshohada_Fars 🌱
📸 #گزارش_تصویری | #فراشبند
🔹️برگزاری هیئت اندیشه ورز با موضوع راهیان نور دانش آموزی (۰۲/۸/۴)
@Khademinshohada_Fars 🌱
📸 #گزارش_تصویری | #کوهچنار
🔹️برگزاری مراسم یکمین سالگرد شهادت شهدای حرم شاهچراغ علیهالسلام (۰۲/۸/۴)
@Khademinshohada_Fars 🌱
📸 #گزارش_تصویری | #استهبان
🔹️دورهمی خادمین شهدا با موضوع «برنامه ریزی و همکاری با کاروان های راهیان نور» در امام زاده پیرمراد علیهالسلام (۰۲/۸/۴)
@Khademinshohada_Fars 🌱
📸 #گزارش_تصویری | #سرچهان
🔹️برگزاری حلقه شهید احمدنعمتی باموضوع «جنگ غزه، اسرائیل وکشته شدن مردم بی گناه توسط اسرائیل» (۰۲/۸/۳)
@Khademinshohada_Fars 🌱
📸 #گزارش_تصویری | #مرودشت
🔹️ تهیه و آمادهسازی بسته های فرهنگی جهت اعزام راهیان نور با همکاری اردویی (۰۲/۸/۴)
🔹️برگزاری جلسه هم اندیشی شورای دخترانی از تبار نور ( دانش آموزان طرح تداوم ) جهت برنامه ریزی و اجرای برنامه های فرهنگی شهدا در سطح مدارس توسط دانش آموزان طرح تداوم با همکاری فرمانده واحد مدرسه (۰۲/۸/۴)
🔹️برگزاری هیئت اندیشه ورز با موضوع «راهیان نور و ارتباط گیری و جذب نوجوان» همراه با هم اندیشی در رابطه با تهیه بسته های فرهنگی ویژه راهیان نور دانش آموزی (۰۲/۸/۴)
@Khademinshohada_Fars 🌱
📸 #گزارش_تصویری | #لارستان
🔹️اجتماع جمعی از خادمین و دانش آموزان مدرسه شهید فروتن در حمایت از مردم مظلوم فلسطین (۰۲/۸/۲)
🔹️حضور خادمین درکنار دانش آموزان کودکستان به مناسبت سه شنبه های مهدوی با شعار همکلاسی فلسطینی من (۰۲/۸/۲)
🔹️تجمع دانش آموزان دبستان دخترانه حجاب در حمایت از مردم مظلوم فلسطین همراه با اجرای پویش «همکلاسی فلسطینی من» و کشیدن پرچم فلسطین بر روی دست و صورت کودکان و همچنین به صدا در آوردن زنگ هفته پدافند غیر عامل (۰۲/۸/۳)
@Khademinshohada_Fars 🌱
📸 #گزارش_تصویری | #فسا
🔹️برگزاری دعای ندبه در جوار شهدای روستای صحرارود (۰۲/۸/۵)
@Khademinshohada_Fars 🌱
🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🍃
🍃
⏰️ #به_وقت_مطالعه
📚 #سلام_بر_ابراهیم
⭕️ قسمت ۳۸
🏷 رسیدگی به مردم
🔻راوی : جمعی از دوستان شهید
(بندگان خانواده من هستند پس محبوب ترين افراد نزد من کسانی هستند که نسبت به آنها مهربان تر و در رفع حوائج آنها بيشتر کوشش کنند.امام صادق(ع) )
عجيب بود! جمعيت زيادی در ابتدای خيابان شهيد سعيدی جمع شده بودند.
با ابراهيم رفتيم جلو، پرسيدم: چی شده!؟
گفت: اين پسر عقب مانده ذهنی است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف
را از جوی بر ميدارد و به آدم های خوش تيپ و قيافه ميپاشد!
مردم کم کم متفرق می شدند. مردی با کت و شلوار آراسته توسط پسرك
خيس شــده بود. مرد گفت: نميدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا
هم رفت. ما مانديم و آن پسر!
ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس ميکنی؟
پســرك خنديد و گفت: خوشــم می ياد. ابراهيم کمی فکر کرد و گفت:
کسی به تو ميگه آب بپاشی؟ پسرك گفت: اونها پنج ريال به من ميدن و
ميگن به کی آب بپاشم. بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد.
ســه جوان هرزه و بيکار ميخنديدند. ابراهيم ميخواســت به سمت آن ها
برود، اما ايستاد.کمي فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟
پسر راه خانه شان را نشان داد.ابراهيم گفت: اگه ديگه مردم رو اذيت نکنی ، من روزی ده ريال بهت ميدم،
باشــه؟ پســرک قبول کرد. وقتی جلوی خانه آنها رسيديم، ابراهيم با مادر آن
پسرک صحبت کرد. به اين ترتيب مشکلی را از سر راه مردم بر طرف نمود.
ادامه دارد...
@Khademinshohada_Fars 🌱
🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🍃
🍃
⏰️ #به_وقت_مطالعه
📚 #سلام_بر_ابراهیم
⭕️ قسمت ۳۹
🏷 رسیدگی به مردم
🔻راوی : جمعی از دوستان شهید
در بازرسی تربيت بدنی مشغول بوديم. بعد از گرفتن حقوق و پايان ساعت اداری ، پرسيد: موتور آوردی؟
گفتم: آره چطور!؟ گفت: اگه کاری نداری بيا با هم بريم فروشگاه.
تقريباً همه حقوقش را خريد کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و... همه چيز
خريد.
انگار ليستی برای خريد به او داده بودند! بعد با هم رفتيم سمت مجيديه،
وارد کوچه شديم. ابراهيم درب خانه ای را زد.
پيرزنی که حجاب درستی نداشت دم در آمد. ابراهيم همه وسائل را تحويل داد.
يك صليب گردن پيرزن بود. خيلي تعجب کردم! در راه برگشــت گفتم:
داش ابرام اين خانم ارمنی بود؟! گفت: آره چطور مگه!؟
آمــدم كنار خيابان. موتور را نگه داشــتم و با عصبانيت گفتم: بابا، اين همه
فقير مسلمون هست، تو رفتی سراغ مسيحيا!
همينطور كه پشت سرم نشسته بود گفت: مسلمون ها رو کسی هست کمک کنه.
تازه، کميته امداد هم راه افتاده، کمکشون ميکنه. اما اين بنده های خدا کسی رو
ندارند. با اين کار، هم مشکلاتشان کم ميشه، هم دلشان به امام و انقلاب گرم ميشه.
ادامه دارد...
@Khademinshohada_Fars 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ کو اسرائیلی که همیشه افتخار میکرد
که بزرگترین ارتش منطقه است
حالا باید ناو های آمریکایی بیایند
تا بتواند به شما یکم توان بدهد!!!
#سید_حسن_نصرالله
#فلسطین
@Khademinshohada_Fars 🌱
💟 ای شهید
باید به تو زنجیر کنم بند دلم را...
#راهیان_نور
@Khademinshohada_Fars 🌱
🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🍃
🍃
⏰️ #به_وقت_مطالعه
📚 #سلام_بر_ابراهیم
⭕️ قسمت ۴۰
🏷 رسیدگی به مردم
🔻راوی : جمعی از دوستان شهید
26سال از شهادت ابراهيم گذشت. مطالب كتاب جمع آوی و آماده چاپ
شد. يكی از نمازگزاران مسجد مرا صدا كرد و گفت: برای مراسم يادمان آقا
ابراهيم هر كاری داشته باشيد ما در خدمتيم.
با تعجب گفتم:
شما شهيد هادی رو می شناختيد!؟ ايشون رو ديده بوديد!؟
گفت: نه، من تا پارسال كه مراسم يادواره برگزار شد چيزی از شهيد هادی نميدونستم. اما آقا ابرام حق بزرگی گردن من داره!
براي رفتن عجله داشتم، اما نزديكتر آمدم. باتعجب پرسيدم: چه حقی!؟
گفت: در مراســم پارسال جا ســوئيچی عكس آقا ابراهيم را توزيع كرديد.
من هم گرفتم و به ســوئيچ ماشينم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت برمی گشتيم. در راه جلويی يك مهمانپذير توقف كرديم.
وقتی خواســتيم سوار شويم باتعجب ديدم كه ســوئيچ را داخل ماشين جا
گذاشــتم! درها قفل بود. به خانمم گفتم: كليد يدكی رو داری؟ او هم گفت:
نه،كيفم داخل ماشينه!
خيلي ناراحت شــدم. هر كاری كردم در باز نشــد. هوا خيلي ســرد بود. با
خودم گفتم شيشه بغل را بشكنم. اما هوا سرد بود و راه طولانی.
يكدفعه چشــمم به عكس آقا ابراهيم افتاد. انگار از روی جاسوئيچی به من
نگاه ميكرد. من هم كمی نگاهش كردم و گفتم:آقا ابرام، من شنيدم تا زنده
بودی مشــكل مردم رو حل ميكردی شــهيد هم كه هميشه زنده است. بعد
گفتم: خدايا به آبروی شهيد هادی مشكلم رو حل كن.
ُ تــو همين حال يكدفعه دســتم داخل جيب كتم رفت. دســته كليد منزل را
َ برداشتم! ناخواسته يكب از كليدها را داخل قفل در ماشين كردم. با يك تكان،
قفل باز شد.
با خوشــحالی وارد ماشين شديم و از خدا تشــكر كردم. بعد به عكس آقا
ابراهيم خيره شــدم وگفتم: ممنونم، انشاءالله جبران كنم. هنوز حركت نكرده
بودم كه خانمم پرسيد: در ماشين با كدام كليد باز شد؟
با تعجب گفتم: راســت ميگی ، كدوم كليد بود!؟
پياده شدم و يكی يكی كليدهــا را امتحان كردم. چند بار هم امتحــان كردم، اما هيچكدام از كليدها اصلاً وارد قفل نميشد!! همينطوركه ايستاده بودم نَفس عميقي كشيدم. گفتم:
آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشكلات مردمی.
ادامه دارد...
@Khademinshohada_Fars 🌱
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
⏰️ به وقت شهدا ⚘️
هر شهید یک فانوس است
میسوزد و نور میدهد
و از کنار او بودن تو هم نورانی می شوی
با شهدا که رفیق شدی شهید می شوی !
#شهید_محمد_هادی_امینی
#به_وقت_شهدا
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #تماشایی | به یاد او
🌷 همهشون دارن میخندن...
🥺 آرزوهای این بچهها چی میشه؟
#دانش_آموزان
#فلسطین
@Khademinshohada_Fars 🌱
🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🍃
🍃
⏰️ #به_وقت_مطالعه
📚 #سلام_بر_ابراهیم
⭕️ قسمت ۴۱
🏷 کردستان
🔻راوی : مهدی فریدوند
تابســتان 1358 بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوی مســجد سلمان ايستاده
بوديم. داشتم با ابراهيم حرف ميزدم که يکدفعه يکی از دوستان با عجله آمد
و گفت: پيام امام رو شنيديد؟!
با تعجب پرسيديم: نه، مگه چی شده؟!
گفت: امام دستور دادند وگفتند بچه ها و رزمنده های کردستان را از محاصره
خارج کنيد.
بلافاصله محمد شاهرودی آمد و گفت: من و قاسم تشکری و ناصرکرمانی عازم کردستان هستيم. ابراهيم گفت: ما هم هستيم. بعد رفتيم تا آماده حرکت
شويم.
ســاعت چهارعصر بود. يازده نفر با يک ماشــين بليزر به ســمت کردستان
حرکت کرديم. يک تيربار ژ3 ،چهار قبضه اسلحه و چند نارنجک کل وسائل
همراه ما بود.
بســياری از جاده ها بســته بود. در چند محور مجبور شديم از جاده خاكی
عبور كنيم. اما با ياری خدا، فردا ظهر رســيديم به سنندج. از همه جا بی خبر
وارد شهر شديم. جلوی يك دکه روزنامه فروشی ايستاديم.
ابراهيم پياده شــد که آدرس مقر ســپاه را بپرسد. يكدفعه فرياد زد: بي دين
اين ها چيه که ميفروشی!؟
با تعجب نگاه کردم. ديدم کنار دکه، چند رديف مشــروبات الکلی چيده شده. ابراهيم بدون مکث اسلحه را مسلح کرد و به سمت بطری ها شليک کرد.
بطری های مشــروب خرد شد و روی زمين ريخت. بعد هم بقيه را شکست و
با عصبانيت رفت ســراغ جوان صاحب دکه. جوان خيلی ترسيده بود. گوشه
دکه، خودش را مخفی کرد.
ابراهيم به چهره او نگاه کرد. با آرامش گفت: پســر جون، مگه تو مسلمون
نيســتی. اين نجاست ها چيه که ميفروشــی ، مگه خدا تو قرآن نميگه: اين کثافت ها از طرف شيطانه، از اينها دور بشيد.
جوان سرش را به علامت تأييد تكان داد. مرتب ميگفت: غلط کردم، ببخشيد.
ابراهيم كمی با او صحبت كرد. بعد با هم بيرون آمدند.
جوان مقر ســپاه را نشــان داد. ما هم حرکت کرديم.
ادامه دارد...
@Khademinshohada_Fars 🌱