eitaa logo
کانال قصه گویی لاله زار شهدا...🦋
176 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
54 فایل
💌یک عالمه حال خوب 🕊️🌷💌🌷🕊️ 💌آرامش با قصه و یاد شهدا🕊️🥀 💌نهج البلاغه و مباحث استاد شجاعی 💌 روایتگری شهدایی سفیران شهدا 🌷 ⚠️ توجه بفرمایید🔽 ❌⛔ارسال قصه و مطالب کانال بدون لینک⛔❌ ادمین کانال👇 @Khademshohada110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم لحظه ترور امام جمعه کازرون حجت الاسلام محمد صباحی دیروز توسط فردی به شهادت رسید پس از پایان نماز، کلت کمری خود را که در یک پاکت نایلونی مخفی کرده بود مسلح می کند و پس از عکس های یادگاری دانش آموزان با امام جمعه که پایان می یابد، پشت سر امام جمعه رفته و از پشت به او شلیک می کند و پس از چند ثانیه نیز اقدام به خودکشی می نماید. براساس اظهارات اعضای دفتر امام جمعه، هیچگونه خصومت شخصی در کار نبوده است و روحیه و اخلاق و منش امام جمعه همچنان که همه مردم کازرون می دانند، بسیار لطیف و مردم دارانه بوده است و هیچ کس ناراضی از دفتر خارج نمی شد. نام و یادش گرامی 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
هدایت شده از پناهیان مشاوره
41.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺کلیپ | مومن نیستی اگر به مقدرات خودت راضی نباشی...@panahian_moshavereh
روایت‌هایی زنانه از قلب لبنان و در دل جنگ روایت‌هایی بی‌واسطه، با مصاحبه و قلم 📝 خانم رقیه کریمی نویسنده و مترجم جبهه مقاومت ، برگزیده اولین دوره و داور دومین دوره دوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان 🍃جنگ به روستای ما آمد 🍃 قسمت سوم باورم نمیشد که با آن شلوغي و دود و ماشین های سوخته ای که بین راه جا خوش کرده بودند تا صور رسیده باشیم. به ورودی شهر که رسیدیم ناخود آگاه زیر لب صلوات فرستادم. انگار که بار بزرگی از دوشم برداشته باشند. باري كه داشت روي شانه هايم سنگینی می کرد. جان هشت زن و بچه کوچک که بی صدا در هم فشرده نشسته بودند و زیر لب دعا می خواندند. همه ساکت بودند و هر کدام از خواهرهایم یکی از بچه ها را محکم در آغوشش گرفته بود. انگار بچه ها هم فهمیده بودند که اوضاع مثل همیشه نیست. ساکت بودند. آن مسیر کوتاه برایم مثل یک سال گذشت. عبور از بین ماشین های سوخته ای که بین راه مانده بودند. خانه های ویران ... شوهرم همانجایی که گفته بود منتظر بود. کنار پل ورودی شهر . یعنی بدترین جای ممکن. اما من فقط همان جا را خوب بلد بودم. حالا دیگر همه چیز را به خودش می سپردم. از ماشین که پیاده شدم لبخند زد. مثل همیشه که می خواست دلشوره هایم را آرام کند. اینبار لباس روحانیت نپوشیده بود. اجازه نداد حرفی بزنم. سریع سویچ ماشینش را به سمتم گرفت و گفت: - با این ماشین برید. بزرگتره. بنزین هم زدم. خیالت راحت تا جبیل خونه مادرت می رسید . خانه مادرم؟ جبیل؟ چرا خودم یاد آنجا نیفتاده بودم؟ از خانه که بیرون زدیم فقط می خواستیم که از روستا بیرون برویم و اصلا به اینکه کجا قرار است برویم فکري نكرده بوديم. باید به جبیل می رفتیم. خانه مادرم. اما چرا می گوید بروید؟ مگر خودش نمی آید با ما؟ با نگرانی پرسیدم - خودت با ما نمیای؟‌ سرش را تکان داد و گفت می دانی که نمی توانم. می دانستم از اینجا که برود نه لباس روحانیت می پوشد و نه لباس عادی. لباس جنگ می پوشد. نزديك بود بغضم بشكند. اما خودم را به زحمت كنترل كردم. همه داشتند با مردهایشان از شهر بیرون می زدند و حالا قرار بود من این زن و بچه ها را تنهايي و بدون هيچ مردی تا جبیل ببرم. خواستم بگویم نمی توانم. خواستم بگویم تنهایم نگذار. خواستم بگویم این زن و بچه ها را به چه کسی می سپاری و می روی؟ خواستم بگویم با ما بیا. لا اقل تا جبیل بیا. من نمی توانم ... اما نگفتم. فقط در سکوت نگاهش می کردم. یاد زن هایی افتادم که در کوفه با گریه جلوی شوهرهایشان را گرفتند. زن هایی نگذاشتند شوهرشان به حسین ملحق بشود. دل شوهر هایشان را لرزاندند . پاهایشان را. نه من نمی خواستم شبیه آنها باشم. یاد روز عاشورا افتادم. یاد مادر وهب مسیحی. یاد همسر جوانش. یاد روزی افتادم که برای اولین بار همسرم را دیدم. من همسر شهید بودم. همسرم در سوریه شهید شده بود. در القصیر و من مانده بودم ودختری شش ماه ماهه با نیازهای ویژه. زنی بیست و دو ساله و دختری مریض و ضاحیه. بعد از شهید دیگر نمی خواستم ازدواج کنم. اما همسرم را که دیدم دقیقا شبیه او بود. حرف هایش. رفتارش. فاطمه دختر مریضم را مثل دختر خودش می دانست. حالا یعنی باید برای دومین بار منتظر خبر شهادت همسرم می شدم؟ چرا تعجب کرده بودم؟ من که خوب می دانستم زنی که تصمیم می گیرد با یک رزمنده ازدواج کند خوب می داند باید هر لحظه منتظر خبر شهادتش باشد. باید قوی باشد. کم نیاورد. زن ها و بچه ها از ماشین بیرون آمدند. ریحانه دختر ۵ ساله ام بی خیال جنگ محکم پاهای پدرش را بغل کرد و زینب از بغل خواهرم می خواست خودش را بیندازد بغل شوهرم. هنوز نگاه همسرم می کردم. هنوز مانده بودم سرگردان بین شهر صور و کوفه و کربلا ... من به همسرم احتیاج داشتم. در شرایط عادی تا جبیل چند ساعت راه بود. من تا حالا این همه رانندگی نکرده بودم. اصلا من از رانندگی خوشم نمیامد. همسرم مجبورم کرد که رانندگی یاد بگیرم . همیشه می گفتم خودت هستی. احتیاجی ندارم. می خندید و می گفت شاید روزی نباشم. باید بلد باشی. یعنی شوهرم این روزها را می دید؟ نمی دانم. دست هایم را محکم گرفت بین دست هایش انگار که می دانست نگرانی عالم به جانم ریخته و حرفی نمی زنم : - نگران نباش. سرم را تکانی دادم و با دستانی که می لرزید سویچ ماشین را از دستش گرفتم . جنگنده ها بالای سرمان بودند. شهر بوی دود می داد. صدای انفجار قطع نمی شد. هر کس به سمتی می رفت. باید به سمت جبیل می رفتم. بدون همسرم. از شیشه ماشین نگاهش کردم. انگار که برای آخرین بار بخواهم نگاهش کنم. لبخند می زد و دست تکان می داد. دخترها از ماشين صدايش مي زدند. خواستم لبخند بزنم. گریه امانم نمی داد ديگر. ادامه دارد ... راوی : زنی از جنوب لبنان https://t.me/jshmhh13399 https://eitaa.com/jashh2 https://eitaa.com/shahidhadadian74
روایت‌هایی زنانه از قلب لبنان و در دل جنگ روایت‌هایی بی‌واسطه، با مصاحبه و قلم 📝 خانم رقیه کریمی نویسنده و مترجم جبهه مقاومت ، برگزیده اولین دوره و داور دومین دوره دوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان 🍃 جنگ به روستای ما آمد 🍃 قسمت چهارم می دانستم که شاید این دیدار آخرین دیدار بین ما باشد. ماشین که به راه افتاد اشک هایم را پاک کردم. وقت گریه نبود. باید گریه را می گذاشتم برای وقتی دیگر. من باید این زن ها و بچه ها را سالم به جبیل می رساندم. هنوز گیج بودم و اصلا نمی دانستم باید به کدام طرف بروم. جوان هایی کنار جاده خودجوش مردم را راهنمایی می کردند. قبل از اینکه به بزرگراه برسیم ماشین را به جاده فرعی انداختم. خیال می کردم اینطور سرعتمان بیشتر می شود و کمتر در ترافیک می مانیم. هنوز هم باورم نمی شود این من بودم که از آن سربالایی تند بالا کشیدم. بوی لاستیک و لنت سوخته پر شده بود توی ماشین. سرم گیج می رفت. خواهرم نزدیک بود بالا بیاورد. خودم هم تهوع شدید داشتم. بچه ها گریه می کردند. چاره ای نبود. آنروز فهمیدم در درون تمام آدم ها انگار آدم دیگری هم پنهان شده است. آدمی که فقط در شرایط سخت خودش را نشان می دهد. وقت ناچاری. باورم نمی شود این من بودم که با چند زن و بچه مثل راننده های حرفه ای مسابقات اینطور از دره و تپه بالا می کشیدم. بچه ها روی هم می افتادند و فکر کنم سر خواهرم جند باری به شیشه خورد. اما بچه ها را محکم بغل کرده بودند. بعد هم صدای جنگنده ها. باور می کنی؟ انگار گرمای عبور موشک از بالای سرمان را حس کردم. دقیقا نمی دانم کجا خورد اما دود و ترکش بود که به سمت ما می آمد. دقیقا مثل کشاورزی که به زمین شخم زده اش گندم می پاشد. جیغ دود گریه. وقت ایستادن نبود. وقت ترسیدن نبود. من باید از دل دود و آتش عبور می کردم و به بزرگراه می رسیدم. حالا در بزرگراه بودیم و من هنوز باورم نمی شد که این من بودم که از آن انفجار و دود و آتش و سربالایی تند ماشین را به جاده اصلی رساندم. چطور از هوش نرفتم؟ چطور همان جا ترمز نکردم و دست هایم را روی سرم نگذاشتم و جیغ نزدم؟ اصلا ماشین چطور چپ نکرد؟ نمی دانم ... بزرگراه جنوب - بیروت گاهی ترافیک سنگینی دارد. اما این بار شبیه هیچ ترافیکی نبود. از آن ترافیک هایی که شاید تا آخر عمرت شبیه آن را نبینی. اما نه ... در جنگ 33 روزه هم مردم همین طور از جنوب خارج شدند و دوباره پس از پیروزی با همین ترافیک سنگین به جنوب برگشتند. پیر مردی کنار جاده ایستاده بود و دست نوشته ای را با لبخند بالا گرفته بود. "با پیروزی و سربلند بر می گردید" این جمله را که دیدم بغضم شکست و آرام گریه کردم. چقدر به این جمله احتیاج داشتم. چقدر به این جمله احتیاج داشتیم. نه فقط من .. نه فقط خواهرهای من ... همه ما به این جمله احتیاج داشتیم تا روحیه هایمان بالا برود. من داشتم نگاه آن مردی می کردم که با ظاهر ساده و لباس های کهنه اش به تنهایی نقش بزرگترین روان شناسان عالم را برای ما اجرا می کرد. دل هایمان را محکم می کرد. ما می دانستیم که پیروز می شویم. ما می دانستیم که دوباره بر می گردیم. اما همه ما به این جمله احتیاج داشتیم. احتیاج داشتیم یکی به ما یادآوری کند. به اینکه با پیروزی بر می گردید. آن پیر مرد کنار جاده که بود؟ نمی دانم. اما آن لحظه برای تمام ما شبیه یک فرشته بود. فرشته ای که آمده بود تا دل های خسته ما را محکم کند. ادامه دارد ... راوي : زني از جنوب لبنان https://t.me/jshmhh13399 https://eitaa.com/jashh2 https://eitaa.com/shahidhadadian74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.41M
💥❤️‍🔥می دونی کجا دلم سوخت؟ ➖چرا این همه شهید داریم میدهیم؟ ➖کی اسرائیل نابود میشه ؟ ➖الگوی یحیی برای ما ➖تکلیف شرعی ما برای جبهه مقاومت 🇮🇷🇵🇸🇱🇧 @shahiddaneshgar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاد شهید عزیز محمدحسین حدادیان🕊️🥀 🕊️🥀⚘زیارتنامه ی شهدا⚘🕊️🥀 بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم. https://eitaa.com/shahidhadadian74
هدایت شده از 『علمدار کمیل』
گفت عاشقی را چگونه یاد گرفته ای؟! گفتم: از آن شهید گمنامی که معشوق را حتی به قیمتِ از دست دادن هویتش، خریدار بود. گمنامے ارزوست.... 💛 .
📚حکایت ...🦋😭🕊️🥀 🕊️🥀 🕊️🥀 🥀 🕊️🥀 به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar https://eitaa.com/khademshohada_110 @parvarestan_ir
"بسم رب الشهدا و الصدیقین هر وقت بر سر قبرم آمدید سعی کنید یک روضه از حضرت علی اکبر (ع) و یا حضرت زهرا (س) بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید. هر وقت قصد داشتید خیری به بنده حقیر برسانید آنرا به هیئت های مذهبی به عنوان کمک بدهید. در کفنم یک سربند یا حسین (ع) و تربت کربلا قرار بدهید. تا می‌توانید برای ظهور حضرت حجت (عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست. هم به خانواده ام و هم دوستانم بگویم که در بدترین شرایط اجتماعی, اقتصادی و …. پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید. امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید و نگذارید خون شهدا پایمال شود. این شعر بر روی سنگ قبرم حکاکی شود انشالله مرد غسال به جسم و سر من خورده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه شام سر خود با لبه سنگ لحد می‌شکنم اللهم الرزقنا شفاعه الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین (ع) 🌷 شهیدحسین_معزغلامی" https://astanemehr.ir/epic-and-resistance/%D8%A8%D8%B1%D8%B4%DB%92-%D8%A7%D8%B2-%D9%88%D8%B5%DB%8C%D8%AA-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%B9%D8%B2%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C/#:~:text=%D8%A8%D8%B3%D9%85%20%D8%B1%D8%A8%20%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7,%F0%9F%8C%B7%20%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_%D9%85%D8%B9%D8%B2%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C
ما قم و مشهد الرضا داریم 🌺شرف و عزت از خدا داریم گنبد آهنین برای شما🌺ما دو تا گنبد طلا داریم.
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌷آیه نصب شده در محل سخنرانی رهبر انقلاب در دیدار خانواده‌های شهدای امنیت. ۱۴۰۳/۸/۶ 🔸إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ 🔹️حقا که خداوند تخلف وعده نمی کند. «سوره مبارکه آل‌عمران آیه ۹» 💻 Farsi.Khamenei.ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
4_5832460945384805651.mp3
11.19M
🌷صوت کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب اسلامی دیدار خانواده‌های شهدای امنیت. ۱۴۰۳/۸/۶ 🎙از طریق یکی از سکوهای زیر بشنوید: castbox | shenoto | سایت
هدایت شده از KHAMENEI.IR
41.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷فیلم کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب اسلامی دیدار خانواده‌های شهدای امنیت. ۱۴۰۳/۸/۶ 💻 farsi.khamenei.ir
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🌃 | 🌱در کشاکش‌میان شیطان‌وانسـان، وقتی کـه پـای عــشــق تـو در میـان بـاشـد، پـیـروزی انـسـان بر شیطان قطعی است. کسی که در برابرشیطان‌دائم‌شکست‌می‌خورد، در‌صداقت عـشـق بـه تـو تـردید کند. گمان می‌کنم دیگر تـکلـیـف کسی که رفیق شیطان شده معلوم است. 🌱من اگر رفـیـق تو نشدم؛ امـا از رفاقت با شـیـطـان هـم بـیـزارم و چـون عـاشق نیستم، دائـم در حـال شـکـسـت خـوردن از شـیـطانم. رفیق همۀ عاشق‌هـای صادق، مدد کن تا به عشق تو دست پیدا کنم. شبت بخیر رفیق شفیق! @abbasivaladi
هدایت شده از زیارت نیابتی
enc_16982585053073914176894.mp3
3.37M
بیابیا یابن‌الحسن دنیا بی‌تاب رسیدن شماست العجل العجل یا مولا..‌العجل🤲🤲🤲 اللهم عجل لولیک فرج 🤲🤲🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو که گوشه چشمت غم عالم ببرد.. حیف باشد که تو باشی و عالم را غم ببرد... گویا برای اندوه جانسوز غزه پایانی وجود ندارد... مگر آرزوی فرج صاحب عصر و زمان «عج الله تعالی فرجه الشریف » 🤲اللهم_عجل_الولیک_الفرج🤲 📌هر کس میتواند به نیت خاموش شدن شر اسرائیل🔥🔥 دعای سریع الاجابه امام سجاد علیه السلام را به هر تعداد بخواند : «إِلَهِی کَیْفَ أَدْعُوکَ وَ أَنَا أَنَا وَ کَیْفَ أَقْطَعُ رَجَائِی مِنْکَ وَ أَنْتَ أَنْتَ إِلَهِی إِذَا لَمْ أَسْأَلْکَ فَتُعْطِیَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَسْأَلُهُ فَیُعْطِینِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَدْعُکَ [أَدْعُوکَ ] فَتَسْتَجِیبَ لِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَدْعُوهُ فَیَسْتَجِیبُ لِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَتَضَرَّعْ إِلَیْکَ فَتَرْحَمَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَتَضَرَّعُ إِلَیْهِ فَیَرْحَمُنِی إِلَهِی فَکَمَا فَلَقْتَ الْبَحْرَ لِمُوسَی عَلَیْهِ السَّلامُ وَ نَجَّیْتَهُ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تُنَجِّیَنِی مِمَّا أَنَا فِیهِ وَ تُفَرِّجَ عَنِّی فَرَجاً عَاجِلاً غَیْرَ آجِلٍ بِفَضْلِکَ وَ رَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.» https://eitaa.com/shahidhadadian74 📌 نشر حداکثری
هدایت شده از 🔸️B:R🔸️
🍃🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺🍃 📢 ابرگروه براهین و قرارگاه عمار برگزار می‌کند: 🌹 «همراه با شهدا تا آسمان» 🌹 روایتی از عاشقانه های شهدایی با حضور همسر بزرگوار شهید مدافع حرم حاج محمد بلباسی "سرکار خانم محبوبه بلباسی" با اجرای مجری توانمندصدا وسیما وگوینده خبررادیو،سرکارخانم فاطمه زحمتکش 📆 دوشنبه ۱۴۰۳/۸/۷ ساعت ۲۱/۳۰ برگزاری مصاحبه مجازی در ابرگروه براهین برای عضویت در گروه‌ها کلمات آبی رنگ زیر را لمس کنید👇 جهادتبیین ابرگروه( براهین )پاسخگویی به شبهات‌مذهبی وسیاسی روز در ایتا http://eitaa.com/joinchat/925368339Ca1732dd521 🇮🇷گروه قرارگاه عمار