eitaa logo
کانال قصه گویی لاله زار شهدا...🦋
176 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
54 فایل
💌یک عالمه حال خوب 🕊️🌷💌🌷🕊️ 💌آرامش با قصه و یاد شهدا🕊️🥀 💌نهج البلاغه و مباحث استاد شجاعی 💌 روایتگری شهدایی سفیران شهدا 🌷 ⚠️ توجه بفرمایید🔽 ❌⛔ارسال قصه و مطالب کانال بدون لینک⛔❌ ادمین کانال👇 @Khademshohada110
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پرورستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀چطورمافرزندی که اول صبح به پدرش سلام ندهد، را سرزنش میکنیم؟؟ 👈اما خود،هنوز عادت نکردیم، خدمت پدروولی نعمتمان حضرت حجت بن الحسن« الله وصلواته علیه» @parvarestan_ir
کارگاه تفکر ۲۰.mp3
12.79M
۲۰ آنچه در پادکست بیستم می‌شنوید : - رابطه شادی با فکر کردن چیست؟ - چگونه دنیا برای اهل تفکر منبع شادی و لذّت می‌شود؟ - عدم تغذیه و تفکر درست چگونه می‌تواند به تولید ناآرامی و خستگی و اضطراب بینجامد؟ منبع پادکست : جلسه ۹ از کارگاه تفکر @ostad_shojae | montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 نمی‌شه بی‌تفاوت بود... یک دقیقه از صحبت‌های تکان‌دهنده حاج حسین یکتا درباره وضعیت زندگی مردم لبنان و فلسطین... کـانـال‌شَهـید‌امـیرحسین‌رادمهر ↓ @shahidradmehr
نمی‌دانیم الان این بچه‌ها کجا هستند و چه می‌کنند؛ اما چقدر زیبا زندگی کردند، خواب و خوراک‌شان هم خاص بود و با این دنیایی که ما ساختیم بسیار متفاوت؛ فعالیت‌ هایشان هم خاص‌تر ؛ به قول شهید «مجید ابوطالبی» سعی کنید که یک صدم آن‌ها فعالیت کنید. عکاس: محمد صیاد کـانـال‌شَهـید‌امـیرحسین‌رادمهر ↓ @shahidradmehr
🔥جنگ به روستای ما آمد 🔥 قسمت نوزدهم سر صبح بود كه دوباره به سمت صيدا حركت كردیم. اينبار خواهرم همراه ما آمد گفت می ترسم دوباره اشتباهی به الاشرفیه بروی. خندیدم و چیزی نگفتم می دانستم به خاطر من نیست. دلش برای جنوب پر می کشید و من بهانه اش بودم. صیدا. شهری ساحلی و سنی نشین. به نزدیک صیدا که رسیدیم دیوار صوتی شكست. لبخند تلخی زدم. چشم انداختم به بچه ها‌. نترسیده بودند. یعنی اصلا متوجه شکسته شدن دیوار صوتی نشده بودند. ریحانه و زینب صورت هایشان را چسبانده بودند به شیشه ماشین و کورنیش ساحلی صیدا را نگاه می کردند. از وقتی به جبیل رفته بودیم فقط یک بار صدای شکسته شدن دیوار صوتی را شنیده بوديم. همان روزی که آن خانه را زدند. باز صدای خنده های دختری که بلوز یاسی تنش بود به گوشم می رسید. یاد اولین باری افتادم که دیوار صوتی را شکستند. آرایشگاه بودم. آرایشگر با رنگ مو به جان موهایم افتاده بود و مدام از کار خودش تعریف می کرد. صدای دیوار صوتی که بلند شد همه جیغ زدند و از آرایشگاه بیرون زدند. من مانده بودم و رنگ موی نیمه کاره. من مانده بودم و سالنی که خالی بود و حالا دنبال حجابم می گشتم. دنبال روسری ام. دنبال چادرم. هول کرده بودم و چادرم را پیدا نمی کردم. می دانستم اگر آنجا را هم بزنند بدون حجاب بیرون نمی روم. هنوز نمي دانستم آن بيرون چه اتفاقی افتاده. فقط دیدم که تمام شیشه ها شکست و ریخت کف سالن. یک تکه شیشه هم دستم را خراش داده بود. فقط دیوار صوتی بود. این را آرایشگری گفت که دوباره با ترس به سالن برگشت و هنوز تمام هیکلش می لرزید و من خرده شیشه ها را از روی لباس هایم جمع می کردم و خدا را شکر می کردم که صورتم را زخمی نکرده بود و به چشم هایم نرفته بود. خیلی زود به بودنش عادت کردیم. اینقدر که گاهی با بی خیالی می گفتیم - چیزی نیست. دیوار صوتی بود. انگار نه انگار. تازه فهمیده ام که آدم ها خیلی انعطاف پذیرند. گاهی چیزهایی را تحمل می کنند که روزی خیالش را هم نمی کردند. دقیقا همانقدر که فهمیده ام غم های قبل از جنگ ما چقدر کوچک و بی اهمیت بوده است. مدام دیوار صوتی. ناخودآگاه خودم را جمع می کردم. عضلاتم منقبض میشد. چشم هایم را می بستم و دو ثانیه بعد دوباره تمام عضلاتم شل میشد. یک بار سطل ماست از دستم افتاد و پخش شد توی مغازه. یک بار شیشه ها شکست. یک بار جیغ زدم. چند بار از خواب پریدم. کم کم عادت کردیم. دیوار صوتی که شکسته میشد بعضی می خندیدند و دیوار صوتی را هم به باد تمسخر گرفته بودند. شب ها معرکه ای بود. یکی می خندید. یکی سوت می زد. یکی اسرائیل را به باد فحش می گرفت. دزدگیر ماشین ها همه با هم به کار می افتاد و مخلوطی بود از خنده و ترس و ناراحتی و شوخی. این وسط گاهی منور هم می زدند و نمایش کامل میشد دیگر. حالا فرق بمباران و دیوار صوتی را هم خوب یاد گرفته بودیم. دیوار صوتی معمولا دو مرحله ای بود. چند ثانیه سکوت و دباره از اول تکرار میشد. اما بمباران فقط یکبار بود. آنروزها فقط دیوار صوتی بود و حالا هم بمباران و هم دیوار صوتی. عادت کرده بودیم. مثل صاعقه ای ناگهانی. ما عادت کردیم اما برای بچه ها هیچوقت عادی نشد. بچه ها دردناک ترین قسمت هر جنگ اند. بچه ها نمی دانند جنگ یعنی چه. نمی دانند دیوار صوتی چیست. بچه ها همیشه می ترسیدند. جیغ می زدند. قلبشان مثل قلب گنجشک می کوبید و گریه می کردند. از خواب می پریدند. حالا دوباره به جنوب نزدیک می شدیم. صیدا. صیدا شهری سنی نشین بود و آواره های زیادی به آنجا آمده بودند. تا شب خانه جدیدمان را مرتب کردم. یاد اولین باری افتادم که خانه خودم در ضاحیه را می چیدم یا خانه ام در جنوب. همه چیز باید مرتب بود. اینقدر خانه را تمیز می کردم که برق می افتاد. حالا این خانه کثیف بود. حالم از در و دیوار خانه هم به هم می خورد. اما دل و دماغ تمیز کردنش را نداشتم. خودم را دلداری می دادم که اینجا خانه من نیست. به زودی جنگ تمام می شود. از اینجا می رویم به زودی به خانه خودمان برمی گردیم پس دلیلی ندارد این خانه اجاره ای برق بیفتد. با این حال چشم که باز کردم شب شده بود و من هنوز مشغول نظافت. وسیله چندانی نداشتیم. چند پتو و چند بالش و چند ظرف غذا. تازه در جنگ حساب دستت می آید که گاهی با حداقل امکانات هم میشود زندگی کرد. خیلی مهم نیست که قابلمه ات کدام مارک باشد همین که غذایی برای خوردن داشته باشی کافی است. مهم نیست پتویت چه رنگی باشد همین که از سرما نلرزی کافیست. از شدت خستگی نفهمیدم کی خوابم برد. بچه ها هر کدامشان یک طرف افتادند و خوابیدند. هنوز چشم هایم گرم نشده بود که صدای دیوار صوتی بلند شد. بچه ها وحشت زده از خواب پریدند کف اتاق پر شده بود از شیشه های شکسته ادامه دارد راوی: زنی از جنوب لبنان 📝 رقیه‌کریمی https://t.me/jshmhh13399https://eitaa.com/shahidhadadian74 https://eitaa.com/jashh2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماهنگ بهار خونه ما.mp3
3.28M
نماهنگ بهار خونه ما چرا شدی خزونی ...برا خودت دعا کن مادر دم ازونی ... 🍃🌹🍃 ...الله اکبر صدات بالا نمیاد ....الله اکبر دعا کن ،دلها شکسته .. الله اکبر نمازت شده نشسته...😔 رنگ رُخت شد زرد .تب داری اما سرد غریبی بابا زخماتو کاری کرد... 🎙حاج مهدی رسولی @shohadabarahin_amar
هدایت شده از پرورستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 اگر به امام زمان(عجل‌الله) توسل پیدا کنی هر آدم بدی باشی خدا دستتو به برکت این توسل می‌گیره ... @parvarestan_ir
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 ⭕️ هفتمین جلسه حیات طیبه (شرح صحیفه سجادیه)و بررسی تحولات اخیر 💠 با حضور: استاد محمد 📃و اعطای گواهی حضور برای معلمین حاضر در جلسه 💰همراه با جمع اوری کمک های انسان دوستانه به جبهه مقاومت 🗓 سه شنبه 29 آبان ماه 1403 ⏰ ساعت شروع مراسم 15:00 الی 18:00 🕌 مشهدمقدس - قاسم آباد مسیرها: ۱- استادیوسفی دانشگاه آزاد اسلامی ،سالن اجتماعات شهدای گمنام ۲-میدان مادر بلوار شاهد، روبروی آتش نشانی،سالن اجتماعات دانشگاه آزاد اسلامی،سالن اجتماعات شهدای گمنام. 🚺 مهدکودک دایر است 🖥 مراسم با پهنای باند رایگان: 🔻 هیئت آنلاین: 📿https://heyatonline.ir/montazer.mhd 📡 لطفا نمایید. 📱کانون فرهنگی تبلیغی منتظران منجی ‌عجل الله تعالی فرجه الشریف @jalasate_ostad
هدایت شده از کتابخانه صوتی
Part08_خار و میخک.mp3
12.15M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 8⃣ @audio_ketab
هدایت شده از کتابخانه صوتی
Part09_خار و میخک.mp3
10.81M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 9⃣ @audio_ketab
هدایت شده از کتابخانه صوتی
برای دوستانی که هنوز موفق نشدند گوش بدهند رمان رو ؛ رمان خار و میخک حکایت روزگار یک کودک فلسطینی به نام احمد از بدو تولد در اردوگاه آوارگان تا هنگام بزرگسالی است. یحیی سنوار در این رمان جذاب در قالب شخصیت های گوناگون از زندگی و زمانه اردوگاه نشینان ، بی خانمانی و رنج و فقر ، تلاش آنها برای تامین معاش، ظلم و دژخیمان صهیونیست ها ، زندان و روزگار حبس ، سلاح و خون ، شوق و انتظار مادران و ... سخن گفته است.
هدایت شده از کتابخانه صوتی
Part10_خار و میخک.mp3
14.57M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 0⃣1⃣ @audio_ketab
هدایت شده از کتابخانه صوتی
Part11_خار و میخک.mp3
14.96M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 1⃣1⃣ @audio_ketab
هدایت شده از کتابخانه صوتی
Part12_خار و میخک.mp3
14.7M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 2⃣1⃣ @audio_ketab
هدایت شده از کتابخانه صوتی
Part13_خار و میخک.mp3
9.97M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 3⃣1⃣ @audio_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6003746096575154118.mp3
8.21M
🕊️🥀بشنویم به نیابت شهدا🕊️🥀 🕊️🥀هرکسی باشهیدی خوگرفت.. 🕊️🥀روزمحشرآبروازاو گرفت...🦋 ✨ سلام خدابرشهیدان🕊️🥀✨ شهدایی🥀🕊️ حدادیان🕊️🥀 https://eitaa.com/shahidhadadian74
هدایت شده از پرورستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🌷رفیق شهیدم سیدمحمد‌ حسینی بهشتی اسلام مسلمان را حساس می‌سازد، حساس در برابر ناروایی‌ها‌، انحراف‌ها، کجی‌ها، نادرستی‌ها و ناپاکی‌ها. ✨صبحتون‌شهدایی✨ ثواب اعمال امروزمون رو با ذکر صلوات هدیه می‌کنیم به امام‌زمان‌عج‌ورفیق‌شهیدم‌‌ سیدمحمدحسینی‌بهشتی📿 🌷🕊 @parvarestan_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲🌦 دعای فرج الهی عظم البلا ☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️ ❇️ الَهِي عَظُمَ البَلاءُ وَ بَرِحَ الخَفَاءُ 🔶 و انكَشَفَ الغِطَاءُ وَ انقَطَعَ الرَّجَاءُ ❇️ و ضَاقَتِ الأَرضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ 🔶 و أَنتَ المُستَعَانُ وَ إِلَيكَ المُشتَكَى ❇️ و عَلَيكَ المُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🔶 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ❇️ أولِي‌الأَمرِالَّذِينَ‌فَرَضتَ‌عَلَينَا طَاعَتَهُم 🔶 و عَرَّفتَنَا بِذَلِكَ مَنزِلَتَهُم ❇️ ففَرِّج عَنَّا بِحَقِّهِم فَرَجا عَاجِلا 🔶 قرِيبا كَلَمحِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَبُ ❇️ يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ 🔶 اكفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ ❇️ و انصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ 🔶 يا مَولانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ ❇️ الغَوثَ الغَوثَ الغَوثَ 🔶 أدرِكنِي أَدرِكنِي أَدرِكنِي ❇️ السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ 🔶 العَجَلَ العَجَلَ العَجَلَ ❇️ يا أَرحَمَ الرَّاحِمِينَ بحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🎙 با نوای حاج مهدی سماواتی شهدایی🕊️🥀 محمد حسین حدادیان 🕊️🥀 https://eitaa.com/shahidhadadian74 صوت تمااااااام دعا و مناجات‌ها اینجا 👇 @ppt_doa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داداش محمد حسین! میدونی، هر وقت مداحیِ محمود کریمی رو می‌شنوم که میگه «حک میشه روی سنگِ قَبرم این سینه زن رایَةَ العباسه» دلم پر میکشه کنارت...،، آخه خادمِ حضرت ابالفضل بودی ابالفضلی بودی❤️‍🩹((: درس مرام و معرفتو پیش حضرت ابالفضل (ع)یاد گرفتی🥲🫀... دلم هوایِ امامزاده علی اکبر(ع) رو کرده هوای اینو کرده که بیام کِنار مزارت بشینم و باهات یه دل سیر حرف بِزنم دعوتم کن پیشت...🕊🥺 شفاعتمونو از حضرت ابالفضل بخواه🙏🏻 به قول خودت به رسمِ رفاقت، دعایِ شهادت ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━┓ @sh_hadadian74🏴 ┗━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
▪️شب پنجم محرم بود. حسین گفت:«میای بریم هیئت؟ دعوتم کرده‌اند باید برم بخونم.» گفتم:«بریم.» با خودم فکر کردم شاید یه هیئت بزرگ و معروفیه که یه شبِ محرّم رو وقت میذاره و میره اونجا. ▪️وقتی رسیدیم جلوی هیئت، بهمون گفتند هنوز شروع نشده. حسین گفت:«مشکلی نداره! ما منتظر می‌مونیم تا شروع بشه.» نیم‌ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق می‌زد و تمرین می‌کرد. ▪️وقتی داخل هیئت شدیم، جا خوردم! دیدم کلا سه‌چهار نفر نشسته‌اند و یک نفر مشغول قرآن‌خواندنه. بعد از قرائت قرآن، حسین رفت و شروع کرد به خواندنِ زیارت عاشورا و روضه. چشم‌هاش رو بسته بود و می‌خوند و به جمعیّت هم هیچ‌کاری نداشت. ▪️توی راهِ برگشت، بهش گفتم:«حاج حسین! شما می‌دونستی اینجا اینقدر خلوته؟» گفت: «بله! من هرسال قول داده‌ام یه شب بیام اینجا روضه بخونم. گاهی توی این مجالس خلوت که معروف هم نیستند، عنایاتی به آدم میشه که هیچ‌کجا همچین چیزی پیدا نمیشه.» 🌷▪️🌷▪️🌷▪️ ازقید روزمرگی‌ها و دل مشغولی‌های دنیا رها باش و با شهدا رفاقت کن تا رنگ و بوی شهدا را بگیری ،رسم شهید شدن همنشینی با شهدا و شهیدانه زیستن است ای بنده مخلص خدا.. الهی عاقبتی به بهترین خیر شبت و عاقبتتون شهدایی 🙏🌷