✍ مجاهد صادق
🔹 آیت الله مهدوی کنی به تعبیر مقام معظم رهبری عالمی مجاهد و پارسا و سیاستمداری صادق و یک انقلابی صریح بود.
🔹 ایشان مجاهد صادقی بودکه روش سیاسی حضرت امام خمینی (قدّسسرّه) را به عنوان شیوهای که میتواند باعث احیای تشیّع گردد، برگزید، وهمواره در طول حیات پر برکت خود قاطعانه وصریح بر آن پایبند بود.
🔹 دین را در پرتو سیاست وسیاست را در چارچوب دین معنا میکرد و ولایت فقیه خط قرمز تفکراتش بود.
#مهدوی_کنی
#مجاهد_صادق
۲۹مهر ماه سالگرد رحلت آیت الله مهدوی کنی بود .
هدیه به روح مطهرشان صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
[ ای نقش ترنج آسمونا ...]
(فَــمــٰا أَحـلـيٰ اَسْــمــٰائــكُــم)
(سیرنمیشود دلم ، نِگَه دوباره
#حاج_محمود_کریمی
#حضرت_محمد
#محمد_رسول_الله #من_محمد_را_دوست_دارم #حضرت_محمد_صلی_الله_علیه_وآله
#ولادت_حضرت_محمد
+گفتند:چرادلبہشهیداندادی؟!
وللهڪهمنندادمآنهابردند :)!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رهبر انقلاب:
اهانت به اهل سنت کار درستی نیست وحدت بین خودبااهل سنت راحفظ کنیم.
#ھفته_وحدت
عصر جمعه
🌧️ #مناجات_فراق 🌧️
☀️ #امام_زمان ☀️
یا صاحبَ الزمان...
گرچه هستم پست و بیمقدار تحویلم بگیر
خواهشی دارم بیا این بار تحویلم بگیر
اهل دنیا که مرا بد جور دور انداختند
من زمین خوردم، خودت اِی یار تحویلم بگیر
یوسف مِصری و من هم دستِ خالی آمدم
آمدم اما سرِ بازار، تحویلم بگیر
به همه گفتم که من هم نوکرت هستم، نکن
نسبتم را با خودت انکار، تحویلم بگیر
کم که یادت میکنم تو بیشتر یادم بکن
باز هم منت سرم بگذار، تحویلم بگیر
آبروی نوکرت را حفظ کن ای با وفا
پیش مردم دست کم یک بار تحویلم بگیر
از تو خیر دائم و از ما به تو شر میرسد
گرچه دائم دادمت آزار، تحویلم بگیر
جان آقایی که برد از کوچه تا خانه خودش
مادرش را با دو چشم تار... تحویلم بگیر
وحید محمدی
🤲🏻 اللهم عجّل لولیک الفرج 🤲🏻
روزی که #شهید_شوشتری به شهادت رسید، دقیقاً روز بازنشستگیاش بود، پیمانهی ۳۰ سال خدمت مجاهدانهی سردار که پُر شد، کارت بازنشستگی خود را با شهادت از خداوند گرفت.
عکس #شهید_وحدت نورعلی شوشتری در کنار بهترین یارانِ شهیدش در یک قاب...
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
روزی که #شهید_شوشتری به شهادت رسید، دقیقاً روز بازنشستگیاش بود، پیمانهی ۳۰ سال خدمت مجاهدانهی
شهید شوشتری با کمتر از چهار ماه
فرماندهی قرارگاه قدس در خصوص
وحدت بین شیعه و سنی در سیستان و بلوچستان کاری رو کرد که خیلی از مسئولان و دستگاهای عریض و طویل دولتی بعد از سال ها نتونستن انجام بدن...
#هفته_وحدت
#محمد_رسول_الله
#هفته_وحدت (۵)
🏝"دعوتاسلام بهوحدت و انسجام"
اسلام، جهانیان را به صلح و هم بستگی دعوت می کند و این یگانگی، سنگ بنیان اسلام بود که توانست آن را طی چهارده قرن، در برابر عوامل بنیان شکن نگاه دارد.
❇️ در تاریخ پرفراز و نشیب اسلام، تفرقه و دو دستگی میان مذاهب و ملت های اسلامی، از مسائل پیچیده و بنیان برافکنِ جوامع اسلامی بوده و همین عامل، خسارت های مادی و معنویِ جبران ناپذیری بر پیکر امت واحد اسلامی وارد کرده است.
⬅️ امام علی (ع) از اصحاب خود به دلیل تفرقه گلایه می کند و می فرماید: «به خدا سوگند! این واقعیت قلب انسان را می میراند و دچار غم و اندوه می کند که شامیان در باطل خود وحدت دارند و شما در حقّ خود متفرق اید.»
⬅️ ایشان در جای دیگر می فرماید: «از پراکندگی بپرهیزید که انسانِ تنها، بهره شیطان است؛ آن گونه که گوسفندِ تنها، طعمه گرگ خواهد بود».
🤝اتحاد و وحدت مسلمانان در عصر حاضر
در دنیای امروز، حضور بیش از یک میلیارد مسلمان و پیشرفت و تعالیِ بی سابقه بعضی از کشورهای اسلامی، به ویژه کشور ایران، زنگ خطری را برای استکبار جهانی به وجود آورده است و به یقین آنها آرام نخواهند نشست.
↩️ادامهدارد....
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
پویش ملی و سراسری قرائت دعای طلب باران (دعای ۱۹ صحیفه سجادیه) #زمان: شنبه شب (یکم آبان) شب میلاد با
وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ ، عَلَيْهِ السَّلَامُ عِنْدَ الاِسْتِسْقَاءِ بَعْدَ الْجَدْبِ
دعای آن حضرت است هنگام درخواست باران پس از خشکسالی
همه با هم به درگاه خداوند متعال عرض نیاز میکنیم به امید اجابت ...🌸🌸🌸🔶🔶🔶🌸🌸🌸
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
عهد می بندیم با مولایمان:
🔶💐❤️🌸🔶💐❤️🌸🔶💐❤️🌸
اللّٰهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ، وَالذَّابِّينَ عَنْهُ، والْمُسارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضاءِ حَوَائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِينَ لِأَوامِرِهِ ، وَالْمُحامِينَ عَنْهُ، وَالسَّابِقِينَ إِلىٰ إِرادَتِهِ،
وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ؛
خدایا در صبح این روز و تا زندگی کنم از روزهایم، برای آن حضرت بر عهدهام، عهد و پیمان و بیعت تجدید میکنم که از آن، رو نگردانم و هیچگاه دست برندارم. خدایا مرا، از یاران و مددکاران و دفاعکنندگان از او قرار ده و از شتابندگان به سویش، در برآوردن خواستههایش و اطاعتکنندگان اَوامرش و مدافعان حضرتش و پیشگیرندگان به سوی خواستهاش و کشتهشدگان در پیشگاهش ...
🍃🌸🌱🌼🍃🌸🌱🌼🍃🌸🌼🌱
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّل فَرَجَهم و العَنْ اعَدائهْم اجْمَعین بِه عَددِ ما احاطَ بِه عِلْمُک
#صبحتبخیرمولایمن
🏝صبحتان بخیر مهربان پدرم،
عزیزتر از جانم...
صبحتان بخیر صفای زندگیام،
پر و بالم...
وقتی سلامتان میکنم
صحن دلم
پر از عطر نرگس میشود
و شاخساران قلبم را
ازدحام نازک پروانهها میپوشاند...
وقتی سلامتان میکنم
تازه میشوم،
جان میگیرم ...
شکر خدا که شما را دارم...🏝
⚘اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي
خدايا تو حجتت را به من بشناسان و گرنه از دين خود گمراه خواهم شد...⚘
📚مفاتیح الجنان، دعای عصر غیبت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
صلی الله علیک یا مولای ،یا اباعبدالله الحسین
•
چشممنخیرهبهعکسحرمتبندشده
باچهحالیبنویسمکهدلمتنگشده..!
حسین جانم🌱♥️
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
»
📜 #حــدیث_روز
❤️قال امام صادق علیهالسلام:
هـــرگاه مــؤمن به بـــــرادر خود
#تهمت می زند ایمان در قلب او
از میان می رود همچنان که نمک
در آب ذوب می شود.
📚اصــول کافی ج ۲ ص ۳۶۱
اَللّٰــــھُҐَ عَجَّل لِوَلیِــڪَـ اَلْᓅَرَجْ╰⊱⊱╮╰⊱⊱╮๛لا Ґ╰⊱╮╰⊱⊱╮
《وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ》
و پروردگار تو فضل خود را بر مردم ارزانى مىدارد، ولى بيشترينشان شكر نمىگويند.
نمل/۷۳
#آیات
23.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏝دو ویژگی شاخص حضرت پیامبر (ص) از نگاه یک دانشمند غربی🏝
🎥 استاد مطهری
⚘#میلاد_پیامبر_اکرم صلی الله علیه وآله و #هفته_وحدت بر محضر مقدس #امام_زمان (عج) و همه مسلمانان مبارک باد⚘
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🖇
استادی میگفت. . .
گاهی یک پیام به نامحرم ،یک صحبت با نامحرم بسیاری از لطف هارا از انسان می گیرد
لطف رسیدن به مراتب الهی!
لطف رسیدن به شهدا!
لطف رسیدن به مقامِ سربازیِ امام زمان‹عج›
فقط این را بدانیم شهدا هرگز اهلِ رابطه
با نامحرم نبودند...:))!
#حواسمون_هست_دیگه؟!
⭕️بزرگترین کنفرانس #حقوق_زنان جهان عرب در عربستان سعودی، صاحب رسانه ایران اینترنشنال بدون حضور حتی یک زن...
ولله شوخی نمیکنم😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره زیبا از حجت الاسلام دانشمند درمورد ارادت یکی از برادران اهل سنت به اهل بیت...
من سنیام وهابی نیستم!
⭕️یک آلمانی روی شیشه عقب ماشینش نوشته بود:
*نه فیس بوک،نه وات ساپ،نه توییتر،نه اینستاگرام داره*
🔻اما یک میلیارد و هشتصد میلیون دنبال کننده داره
او محمد پیامبر خداست
#پیامبر_مهربانی_ها
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان #قسمت18 📡 ابعاد فروپاشی خانواده در برنامههای ماهوارهای 3⃣1⃣ نمایش مکرّ
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#قسمت19
📡 ابعاد فروپاشی خانواده در برنامههای ماهوارهای
4⃣1⃣پخش سریالهای دنبالهدار
💢یکی از اصلیترین سیاستهای شبکههای تلویزیونی📺 برای جذب و حفظ مخاطب، پخش سریالهای دنبالهدار🎞 است. سریال دنبالهدار، به جهت هیجان و حالت تعلیقی که در متن داستان دارد، مخاطب را به دنبال خود میکشانَد.
🔷مخاطب، همیشه در حالت انتظار میمانَد و دوست دارد بداند در قسمت بعد، چه اتّفاقی رخ میدهد؟ به همین دلیل هم حدّاقل تا قسمت پایانی سریال، مخاطب شبکهای میماند که این سریال را پخش میکند؛
🔶 امّا متولّیان رسانه، تنها به ایجاد هیجان در سریال، بسنده نمیکنند و دنیایی از پیامهای ضدّ فرهنگی ⛔️خودشان را در قالب این سریالها به خوردِ مخاطب میدهند. برخی از این سریالها، مثل سریال «۲۴»، نزدیک به دویست قسمت داشته و از طولانیترین سریالهای ماهوارهای به شمار میآید که تا کنون از شبکۀ «فارسی وان» پخش شده است.
📚بشقابهای سفره پشت باممان، ص 92-93
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
☘🍂☘ 🍂☘ ☘ 📗رمان امنیتی رفیق #قسمت125 سارا کمی مکث کرد. داشت لبش را میجوید. این حرفهای بهزاد نشان
☘🍂☘
🍂☘
☘
📓رمان امنیتی رفیق
#قسمت126
هنوز آرام نشده بود. چشمش به دو بچه گربه دیگر افتاد که داشتند ناله میکردند. به یکیشان طوری لگد زد که از دیگری جدا شود. تمام بدن بچه گربه، به اندازه کفش بهزاد هم نبود. پایش را گذاشت روی سر بچه گربه و با تمام خشمی که داشت، آن را فشار داد. دلش میخواست داد بزند؛ اما نمیتوانست. دستانش را مشت کرده بود و به حاج حسین فکر میکرد؛ به عامل این بدبختیاش. میدانست آن طرف مرزهای ایران هم چیز خوبی در انتظارش نیست و او دیر یا زود، تبدیل میشود به مُهره سوختهای که جنازهاش هم برای سازمان نمیارزد؛ اما باز هم در نظرش، خروج از ایران بهتر از دستگیر شدن بود. فکر کردن به همه اینها، باعث میشد فشار پایش را بیشتر کند. صدای نالههای بچه گربه انقدر ضعیف بود که آن را نمیشنید؛ وقتی بوی خون به مشامش رسید، پایش را برداشت و دید مغز بچه گربه چسبیده است به موزائیکهای کف زمین.
برای خط دوم سارا پیام داد:
- بیماریش مسریه؛ ممکنه ما هم گرفته باشیم. باید بریم خارج برای درمان. دیگه اینجا هیچ راهی برای درمانش نیست.
و دوباره گوشی را به سمتی پرت کرد. به جنازه بچه گربه با مغز متلاشی شدهاش خیره شد و بوی خونش را نفس کشید. مگسها کمکم داشتند دورش جمع میشدند. میدانست کمی که بگذرد، بوی گندِ جنازه بچه گربه، تمام اتاق را برمیدارد. حس میکرد پیر شده است؛ کشتن دیگر برایش لذتبخش نبود. هیچ احساس خاصی را در او زنده نمیکرد؛ بر خلاف قبل که بوییدن بوی خون قربانیاش به او جان تازه میبخشید. اولین بار، وقتی با نوک سرنیزهاش گلوی سپهر را شکافت، از تماشای تقلای سپهر برای نفس کشیدن و جانکندنش به وجد آمد.
سپهر حتی یک درصد هم احتمال نمیداد وحید قصد کشتنش را داشته باشد؛ وحید را مثل برادرش میدانست. حتی تا لحظه آخری که وحید سرنیزهاش را تا نزدیک گلویش آورده بود، نمیتوانست باور کند قرار است به دست رفیقش بمیرد. هنوز سپهر داشت سعی میکرد نگاه بیروح وحید را تحلیل کند که بلدچی از پشت سر دستانش را گرفت و وحید، قبل از این که صدایی از سپهر دربیاید، با سرنیزه گلویش را شکافت؛ شاهرگ گردنش را. خون فواره زد. سپهر حتی در تمام لحظاتی که داشت برای نفس کشیدن دست و پا میزد هم نمیتوانست باور کند این سرنیزه وحید است که قاتل جانش شده است. دهانش را باز و بسته میکرد تا از وحید دلیل این کارش را بپرسد؛ اما فقط خون بالا میآورد.
وحید هم فکر نمیکرد کشتن سپهر به این راحتی باشد؛ حتی دستش هم نلرزید. لرزش خفیفی در تنش بود که با خودش میگفت حتماً باید از سرما باشد و شاید هم از ابهامی که پیش رویش بود. آن لحظه فکر میکرد بخت با او یار بوده که حسین همراهشان نبود و مجبور نشد حسین را هم بکشد. با آرامش ایستاد و با دقت تمام، جان دادن سپهر را نگاه کرد؛ و تمام وقت کسی در ذهنش فریاد میزد:
- اون یه عوضیِ خُرده بورژواست! مزدوره...حقشه که بمیره... .
سپهر تمام بازمانده ایران در خاک عراق بود که وحید آن را هم از خودش کَند تا مطمئن شود راهی برای بازگشت به ایران ندارد و باید زندگی جدیدش را با پیوستن به مجاهدین خلق بسازد.
سرش را به چپ و راست تکان داد؛ خیلی وقت بود که فکر گذشته به سراغش نیامده بود. غسلهای هفتگی اشرف، هرچه فکر و خیال و خاطره در ذهنش داشت را شسته بود تا به چیزی جز رجوی و آرمانش فکر نکند. حالا چرا در آستانه فرا رسیدن تاریخ انقضایش داشت به سپهر فکر میکرد؟ شاید بخاطر آن تصویر بود؛ تصویری که عامل نفوذیاش از کارشناس پرونده برایش فرستاد. تصویر هرچند خیلی واضح نبود؛ ولی بهزاد را به یاد گذشته میانداخت، به یاد حسین؛ حسینِ مداحیان که حالا، حاج حسین صدایش میزدند.
مشتش را کف دستش کوبید و دندانهایش را بر هم سایید. کاش همان وقت حسین را هم میکشت؛ هرچند هنوز مطمئن نبود که این حاج حسین، همان رفیق دوران نوجوانیاش باشد. فرقی هم برایش نمیکرد؛ در هر صورت دلش میخواست قبل از خروج از ایران، انتقام لو رفتنش را از حاج حسین بگیرد.
از جا بلند شد و رفت سراغ خرت و پرتهایی که گوشه اتاق تلنبار شده بودند. از جابهجا کردن جعبهها و وسایل، سر و صدای زیادی بلند شد. از یک ماه قبل، تمام تجهیزات مورد نیازش برای فرار را در میان همان درهمریختگیها جاساز کرده بود.
ریشهای پرفسوریاش را زد و فقط سبیل گذاشت؛ سرش را هم کامل کچل کرد. هنوز هم با مقداری دقت قابل شناسایی بود؛ اما با همین امکانات کم، نمیتوانست بهتر از این تغییر چهره دهد. لباسش را هم عوض کرد، تجهیزات را برداشت و از در پشتی خانه بیرون زد.
#ادامه_دارد
#رمان_امنیتی_رفیق
#به_قلم_فاطمه_شکیبا
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
☘🍂☘ 🍂☘ ☘ 📓رمان امنیتی رفیق #قسمت126 هنوز آرام نشده بود. چشمش به دو بچه گربه دیگر افتاد که داشتند ن
🌷🌷🍃
🌷🍃
🍃
📗رمان امنیتی رفیق
#قسمت 127
***
عباس خجالت میکشید وارد اتاق حسین شود؛ دستش خالی بود. پشت در اتاق، جایی که خارج از دید حسین باشد ایستاده بود و این پا و آن پا میکرد. نمیدانست برود داخل باید چه بگوید. به دیوار تکیه داد و انگشتانش را بین موهایش برد. هنوز ذهنش را جمع و جور نکرده بود که صدای حسین را از داخل اتاق شنید:
- عباس چرا نمیای تو؟ وایسادی اونجا که چی بشه؟
عباس از تعجب، تکیه از دیوار گرفت و راست ایستاد. حسین دوباره گفت:
- چیه خب؟ بیا تو دیگه!
عباس با تردید در آستانه در ایستاد. سرش پایین بود و لبش را میجوید:
- آقا...شما...چطوری... .
جملهاش کامل نشده بود که حسین مانیتورش را چرخاند به سمت عباس؛ طوری که عباس بتواند تصویر دوربینهای مداربسته جلوی در اتاق را ببیند که راهرو را نشان میدادند. حسین خودش را با برگههایی که مقابلش بودند سرگرم کرده بود؛ میدانست وقتهایی که عصبانی است، کسی جرات ندارد در چشمانش نگاه کند و نمیخواست عباس شرمنده شود. عباس با دیدن تصویر دوربینهای مداربسته، یکه خورد. فکر این قسمتش را نکرده بود. حسین گفت:
- یه مامور امنیتی باید فکر همه جا رو بکنه؛ چرا حواست به دوربینای توی راهرو نبود؟
عباس شرمندهتر شد و حرفی نزد. حسین ادامه داد:
- بعضی شغلها هستن که با جون مردم سر و کار دارن. مثل پزشک، مثل خلبان، مثل آتشنشان...توی این شغلها، خیلی وقتا اولین اشتباه آخرین اشتباهه. چون یا خودت رو میکشی، یا بقیه رو، یا هردوتون میمیرید. یه مامور امنیتی، غیر از این که با جون و امنیت مردم سر و کار داره، باید آبروی یه مملکت و نظام و دین و انقلاب رو هم حفظ کنه. چون امنیت، پاشنه آشیل هر کشوریه...توی کار امنیتی، اولین اشتباه میتونه آخرین اشتباه باشه؛ با این تفاوت که خسارتش خیلی بیشتر از جون آدماست...اینو همیشه یادت باشه!
عباس سرش را بالا نیاورد و فقط تکان داد: چشم آقا. به خدا شرمندهم. دنبال توجیه کارمم نیستم... الان چکار کنم که جبران بشه؟
حسین سرش را پایین نگه داشت تا لبخندش از عباس پنهان بماند. خودش هم میدانست عذر عباس موجه است؛ چون نیروی کمکی همراهش نبوده و نمیتوانسته به تنهایی دو نفر را پوشش دهد. گفت:
- برو نمازخونه، یه دور قرآن رو ختم کن، نماز جعفر طیار بخون، یه زیارت جامعه کبیره بخون، یه زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام هم روش...شاید خدا جواب دعاهات رو داد و بهزاد و سارا پیدا شدن!
عباس متعجبانه سرش را بالا آورد و دید حسین به زور جلوی خندهاش را گرفته است. به خودش جرأت پرسیدن داد:
- واقعاً آقا؟
حسین لبخند زد:
- نه پسر جون. اینو گفتم که یکم حال و هوات عوض بشه. خیالت راحت، سارا زیر تور خانم صابریه. گذاشته بودمش چون حدس میزدم یه جایی بهزاد و سارا از هم جدا بشن.
کمی از غصه عباس کم شد:
- بهزاد چی؟
#ادامه_دارد
#رمان_امنیتی_رفیق
#به_قلم_فاطمه_شکیبا