هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
قسمت۳۹♡ از کتاب #دلتنگنباش♡ #شهیدروحالله_قربانے ♡] مراسمات مشخص شد . اصل را بر سادگی گذاشتن. مه
قسمت۴۰♡
از کتاب #دلتنگنباش♡
#شهیدروحالله_قربانے ♡]
کشیده بود اطلاع داشتند🙁
اما عمق درد را در نگاهش خواند .
فهمید در پس چهره مردانه است دردهایی دارد که او در #آینده_باید_برایش_التیام_ باشد لبخند پر مهری زد و گفت :
من خیلی خوشحالم زندگیم داره تغییر بزرگی می کنه
روح الله بی مقدمه پرسید:
که کاغذ و خودکار دم دستتون هست؟؟
زینب با تعجب نگاه کرد:
بله الان براتون میارم.
کنجکاو شده بود ببیند روح الله کاغذ و خودکار را برای چه میخواهد روح الله کاغذ را گرفته و مشغول نقاشی شد یک پرنده کشید که رو به آسمان بالهایش را 🕊باز کرده است سریع و هنرمندان کشید طراحی پرنده که تمام شد بالای کاغذ نوشته
❤ بسم رب زینب ع ❤هر که را عشق حسین نیست ز خود بیخبر است
❤ کشته عشق حسین از همه کس زنده تر است ❤
کاغذ را به طرف زینب گرفت خدمت شما هم نقاشی زیبا بود و هم خطاطی زینب با انگشتش رد خطش را دنبال کرد چقدر حس بود در این نقاشی ساده خیلی خوشش آمد سرش را بلند کرده :
واقعا قشنگه خاله راست میگفت و با هنرمندی
روحالله خندید شماره تلفن همدیگر را گرفتند و ذخیره کردن حرفهایشان گل انداخته بود میان صحبتهایشان مادر زینب در زد :
آقا روحالله میشه یه لحظه بیایی من و پدر زینب میخواهیم باهاتون صحبت کنیم روحالله بلند شدند و دنبال خانم فروتن وارد اتاق دیگری شد اتاق آقای فروتن نصیحتهای پدرانه اش را با او در میان گذاشت و سفارش هایش را کرد در آخر هم از روح الله خواست موتورش را بفروشد:
نه خودت دیگر سوار موتور شو از این به بعد نه زینب و سوار کن
روح الله که تمام مدت به حرفهای آقای فروتن گوش میداد با لبخندی گفت:
چشم قول میدم دیگه سوار نشم صحبتهای پدر زینب که تمام شد خانم فروتن شروع کرد ببین آقای روح الله...
#ادامه_دارد
[هر روز با #شهید_روحالله_قربانے ♡]