هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
📓رمان امنیتی رفیق #قسمت59 ماشین در فاصله یکی دو متریاش ایستاد. بشری بخاطر نور چراغهای جلو، نمی
📓رمان امنیتی رفیق
#قسمت60
***
مجید با کلافگی بر زمین ضرب گرفته بود و لبش را میجوید. تا آن لحظه، تصور واضحی از دستگیری نداشت. گفته بودند اگر دستگیر شدید، فقط کمی وقت بخرید تا آزادتان کنیم؛ اما مجید تا آن لحظه نفهمیده بود خودش را در چه دردسری انداخته است. صدای باز شدن در اتاق را شنید و خواست برگردد، اما صدای مردانهای شنید:
- برنگرد!
لحن صدا انقدر قاطع و محکم بود که مجید را سر جایش نگه دارد. در بسته شد و بعد، صدای قدمهای منظم مرد که به صندلی مجید نزدیک میشد. دوباره همه چیزهایی که درباره مامورهای امنیتی و بازجوها شنیده بود جلوی چشمش آمد و باعث شد عرق سرد بر تنش بنشیند و لرز کند. نزدیک بود گریه بیفتد، به زحمت خودش را نگه داشت. سراپا گوش شده بود تا بفهمد مرد چکار میکند؛ هر آن منتظر بود مشت مرد بر صورتش فرود بیاید؛ اما صدای کشیده شدن پایههای صندلی را بر زمین شنید. گویا مرد یکی از صندلیهای پشت میز را عقب کشیده و نشسته بود. دوباره صدای مرد را شنید:
- سلام آقا مجید! احوال شما؟
مجید در صدای مرد اثری از خشونت نمیدید؛ اما صلابت در آن موج میزد. با این وجود باز هم میترسید. مجید زبانش را بر لبان خشکش کشید و با همان صدای مرتعش به التماس افتاد:
- آقا به خدا من کاری نکردم. من نمیدونستم توی اون ساکها چی بود. غلط کردم. شکر خوردم. بذارید من برم، من بیتقصیرم. من طاقت کتک خوردن ندارم. باور کنین من هیچکاره بودم...
صدای مرد ملایمتر شد:
- باشه بابا! چرا هول میکنی؟
مجید دیگر حرفی نزد و گوش تیز کرد تا ببیند حرکت بعدی مرد«که کسی جز کمیل نبود» چیست. صدای قدم زدن کمیل را شنید که به او نزدیک میشد. ناگاه دستی روی شانهاش حس کرد و از جا پرید. کمیل آرام گفت:
- آروم باش پسر! چرا انقدر ترسیدی؟ کاریت ندارم که!
بغض مجید شکست. چه حال ترحمبرانگیزی داشت! نالید:
- آقا تو رو خدا نزنین!
کمیل که دید مجید با این حجم اضطراب الان است که از هوش برود، دستش را بر شانه مجید فشرد و یک لیوان آب برایش ریخت:
- کسی قرار نیست تو رو بزنه. از تو گُندهتر هم بدون زدن حتی یه پسگردنی مُقُر میان، تو که جای خود داری. پس الکی نترس!
مجید لیوان را با ولع گرفت و یک نفس سر کشید؛ اما از اضطرابش کم نشد. کمیل گفت:
- آخه دانشجوی مملکت رو چه به حمل بمب دستساز؟ پسر خوب! تو الان باید سر درس و مشقت باشی و برای امتحاناتت آماده بشی، نه این که بخوای با سرویسهای معاند همکاری کنی و برای خودت پرونده درست کنی!
#ادامه_دارد
#رمان_امنیتی_رفیق
#به_قلم_فاطمه_شکیبا
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان #قسمت59 ❓چه کنم که تماشای ماهواره را ترک کنم؟ 📌من فقط دو سه تا سریال د
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#قسمت60
2⃣ توجّه به مکر شیطان
⚠️مراقب باشید شما در این دام، گرفتار نشوید.
📛در گذشته، چگونگی دام گستردن شیطان را برای کسانی که از بخشش خداوند ناامید هستند، شرح دادیم؛ امّا وسوسۀ شیطان برای هر کسی متناسب با احوال اوست.
❌ شیطان برای این که بتواند ما را به عمل زشتی دعوت کند و در آن عمل نگهدارد، ما را متوجّه اعمالی میکند که واقعاً خوب است تا از زشتی عملی که انجام میدهیم، غافل شویم.
❗️شاید شیطان هم شما را این گونه وسوسه کند: «شکر خدا که تو اعمال عبادیات را سرِ وقت، انجام میدهی. حرامخور هم که نیستی. اهل قرآن و مسجد و هیئت هم که هستی. ”رادیو معارف“ و ”رادیو قرآن“ را هم که گوش میکنی و استفاده میبری. خیلیها ماهواره نگاه نمیکنند؛ امّا به سراغ کارهای خوبی هم که تو انجام میدهی، نمیروند و ... ».
💯کار اصلی این وسوسهها، آن است که شما وضعیت خود را چندان وخیم نبینید تا انگیزه و ارادهتان برای تغییر، کمرنگ شود.
3⃣تضرّع به درگاه الهی
✅ تمام کارهایی را که در بحث «راهکارهای چشیدن طعم محبّت خدا و اهل بیت علیهم السلام» گفتیم، انجام دهید.
✨در وقتهایی غیر از هنگام پخش سریال که حالت پشیمانی دارید، به درگاه خدای عزیز و مهربان، التماس کنید و بخواهید که شما را از شرّ این عادت زشت برَهانَد.
⬅️ ادامه دارد .......
📚بشقابهای سفره پشت باممان ص ۲۵۷
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی