eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.4هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
150 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج حسین یکتا: ‏اگه قاطی بشی رفیق بشی دوست بشی با ‎ خودمونی بشی بی ریشه پیشه بشی پشت رودخونه چه کنم چه کنم زندگی رشته‌ی دلت دست آقا باشه آقا خودش عبورت میده
تو برنامه‌ی وقتی با خانواده (یکی از محافظین حاج قاسم) مصاحبه کردند پدرشون گفتند: نوبت وحید نبوده که با حاج قاسم بره، همکارش بهش پیام داد که میشه به جای من این ماموریتو بری..؟ و به همین راحتی یکی شهید شد و یکی حسرت به دل.. چی میکشه الان اون طرف.. حتی تصورشم دیوونه میکنه آدمو.. دم در بهشت بود.. دقیقا ورودی بهشت.. ولی نشد که بشه..! پ.ن: ماها چقدر ازین فرصتا داریم که از دست میدیم.. :))
🚨 ان شاءالله نماز شب اول قبر برای علامه مصباح یزدی (ره) فراموش نشود! 🔰 محمد تقی فرزند محمد باقر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏🔴 آیا واقعا از رهبری اطاعت کردیم؟ ✅ ما معتقدیم ‎ در این عصر، مثل حضرت مسلم است، نسبت به سیدالشهداء ✅ این موقعیتی که امروز در آن هستیم بسیار ممتاز است. ✅ امروز هم میشود ثواب ‎ را کسب کرد! 🔺 آیت الله مصباح یزدی(رحمة الله علیه)
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت_صد و بیستم وقتي فهميدند چند طبقه پايين تر،بدون ملاقات بادكتر بايك كپسول هميشگي كار تشخيص ودرمانم تمام شده همه خنديدند،اما خنده دارتر وقتي بود كه جيب هايم را خالي كردم.از تعجب شاخ درآورده بودند.نمي دانستيم از آن ها چگونه وبراي چه منظوري استفاده كنيم.هركدام پيشنهادي مي داد:يك رول ازگاز را با بخشي ازموهاي ريخته مان تركيب كنيم ودوباره يك طناب ببافيم. -واجب تراز همه استفاده ي بهداشتي آن است. -اگر سنجاقم بود براي تعمير لباس هايمان خوب بود. -براي روزي كه قرار شد يكديگر را خفه كنيم،به دردمان مي خورد! به هرترتيب دورول نگه داشتيم وبقيه را... آن شب"دكتر راحتي"آمد وبه همراه كپسول هميشگي دوتا كپسول ويك اسپري داد وگفت:اخذي نفسين.(دوپف بزن) اما سريع آن را پس گرفت.به برونشيت مزمن مبتلا شده بودم.تنگي نفس ودرد سينه وسرفه هاي خشك مثل سنجاق سينه به من چسبيده بود وبي قرارم مي كرد.گاهي از فرط دستپاچگي به در وديوار مي كوبيدم،شايد ذره اي هواي بيشتر وتازه تر از درزي يا دريچه اي به آن صندوقچه وارد شود.نفس مي خواستم اما درمقابل اين ضربه ها كه بي اختيار ازدرد به ديوار همسايه مي كوبيدم،سكوت تنها پاسخ زنداني عصباني سلول مجاور بود كه حتي حوصله ي كوبيدن به ديوار را نداشت.انگار خودش هم شبيه ديوار شده بود. گويا از زندانيان بسيار قديمي آن جا بود وبه همه ي قوانين زندان عادت كرده وتسليم شده بود.وقتي براي رفتن به درمانگاه مرا بدون عينك ازسلول بيرون آوردند،نيمرخ همسايه ي عراقي ميانسالمان را ديدم كه كف دو دستش رابه هم چسبانده وجلو آورده بود تاآن را ببندند وسرش را آماده نگه داشته بود تاعينك كوري را به چشمش بزنند.باخودم گفتم:وقتي لباس زندان را پذيرفتي ودست هايت را براي بسته شدن تقديم كردي،زندان وتسليم را پذيرفته اي وديوار براي هميشه بخشي از دارايي وزندگي تو مي شود وديگر هيچ حادثه واتفاقي را خارج ازاين سلول ها رصد نمي كني.ديگر توربطي به رخداد هاي بيرون نداري ورخداد هاي بيرون هم به تو ارتباطي ندارند.آنوقت است كه ضربه هاي ديوار تورا عصباني مي كند ومثل ديوار بي صدا وساكت مي شوي وفردا وآزادي برايت بي معني مي شود.اين شيوه ي زندگي درباره ي ما مصداق نداشت.نمي خواستيم مثل او باشيم.مادر عين اسارت آزاده بوديم،ما فرزند باورهاي بزرگ بوديم.به دنيا آمده بوديم تا انقلاب كنيم.بجنگيم وبراي آزادي اسير شويم.سهم ما ديوار وزندان نبود.هنوز مي گفتم ما فردا آزاد مي شويم،حتي وقتي نفس هايم به سختي بالا مي آمد،اميد به فردا داشتم. پایان قسمت صد و بیستم
🏴 تصویری از مراحل آماده‌سازی مزار آیت‌الله مصباح در کنار مزار آیت‌الله بهجت 🔶ظهر امروز پیکر پاک آیت الله مصباح یزدی ،عمار انقلاب ،یار صدیق رهبر عزیزمان در کنار مزار مطهر آیت الله بهجت به خاک سپرده شد. دوستداران و ارادتمندان ایشان، نماز شب اول قبر فراموش نشود .
وصال با استاد بعد از ۱۲ سال💔💔
1_740354440.mp3
13.7M
"س" ۱۱ ✨نزول حضرت جبرئیل علیه‌السلام، بر اول بانوی خلقت، تماماً برای شرح آینده‌ی تاریخ اسلام بوده ، اخباری که سراسر با درد و مصیبت و شکست همراه است! ✦اما در این اخبار، تنها دو اتفاق بود، که آب خنکی بر شعله‌‌ی نگرانی‌های آخرالزمانیِ حضرت زهرا "س" شد! کدام دو اتفاق ؟ 🎤 @ostad_shojae
💐بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 💐 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ، لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دينى. خدایا خود را به من بشناسان، زیرا اگر خود را به من نشناسانی فرستاده‌ات را نشناخته‌ام، خدایا فرستاده‌ات را به من بشناسان، زیرا اگر فرستاده‌ات را به من نشناسانی حجّتت را نشناخته‌ام، خدایا حجّتت را به من بشناسان، زیرا اگر حجّتت را به من نشناسانی، از دین خود گمراه می‌شوم.
❣امام صادق(ع): ✨نافرمانی والدین از گناهان کبیره است؛ زیرا خداوند متعال فرزند نافرمان را عصیانگر و بدبخت قرار داده است. 📚 منتخب میزان‌الحکمه، ص۶۱۵، ح‌۶۷۶۲
هُوَ الَّذي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ  اوست خدایی که آفتاب را درخشان و ماه را تابان فرمود و سیر ماه را در منازلی معین کرد تا بدین واسطه شماره سنوات و حساب ایام را بدانید. اینها را خدا جز به حق نیافریده. خدا آیات خود را برای اهل علم و معرفت مفصل بیان می کند.  یونس : 5 🍃🌺🍃 ❣الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج
ذڪرروزسہ شنبہ: 🌻یاارحم الرحمین🌻 اے مهربان ترین مهربابانان •﴿۱۰۰مرتبه﴾• [ ذڪرروزسہ شنبہ بہ اسم حضرت امام زین العابدین وامام محمدباقروامام جعفرصادق علیهم السلام است روایت شده دراین روززیارت سہ امام خوانده شودڪہ خواندن آن موجب رواشدن حاجات مے شود.] 💠زیارت ائمہ بقیع﴿ع﴾: السَّلامُ عَلَیڪ یاخُزّانَ عِلمِ اللهِ،السَّلامُ عَلَیڪُم یاتَراجِمَةَ وَحیِ اللهِ،السَّلامُ عَلَیڪُم یاائِمَّةَ الهدی،السَّلامُ عَلَیڪُم یااَعلامَ التُّقی،السَّلامُ عَلَیڪم یااَولادَرَسولِ اللهِ،اَناعارِفٌ بِحَقِّڪُم مُستَبصِرٌبِشَانِڪم،مُعادٍلِاَعدائڪُم مُوالٍ لِاَولِیائڪم،بِاَبی اَنتُم وَاُمّی صَلَواتُ اللهِ عَلَیڪم،اللهمَ،اِنِی اَتَوالی اخِرَهُم ڪَماتَوالَیتُ اَوَّلَهُم،وَاَبرَءُ مِن ڪُلِّ وَلیجَةٍ دُونَهُم،وَاَڪفُرُبِالجِبتِ وَالطَّاغوتِ وَالّاتِ وَالعُّزی،صَلَواتُ اللهِ عَلَیڪم یامَوالِیَّ وَرَحمَةُ اللهِ وَبَرَڪاتُهُ،السَّلامُ عَلَیڪَ یاسَیّدالعابِدینَ وَسُلالَةَالوَصِیّین،السَّلامُ عَلَیڪ یاباقِرَعِلمِ النَّبِیِّن،السَّلامُ عَلَیڪ یاصادِقاََمُصَدَّقاََفی القَولِ وَالفِعلِ،یامَوالیَّ هذایَومُڪُم وَهُوَیَومُ الثُّلثاءِِ،وَاَنافیهِ ضَیفٌ لَڪُم وَمُستَجیرٌبِڪُم فَاَضیفونی وَاَجیرونی بِمَنزِلَةِ اللهِ عِندَڪُم وَالِ بَیتِڪُم الطَّیِّبین الطَّاهِرین. [جــوانـان‌نسل‌ظهوریم اگربرخیزیم✊]
🔍 چی گفت؟... کِی اومد؟... با کی اومد؟ چی پوشیده بود؟... برای چی اومده بود؟... و.... این‌ها ساده‌ترین نمونه سوالاتی است که ذهنِ شما را به سرک کشیدن در حرف‌ها، رفتار و زندگی دیگران عادت می‌دهد؛ چیزهایی که شاید آنها دوست نداشته باشند برملا شود! 💥اسم این علاقهٔ شما به پیگیری خبرهای ریز و درشت زندگی افراد، بیماری نگران‌کننده‌ی "تجسس" است. ※ خانم جان، آقا جان؛ ما موظفیم، برای ورودی‌های ذهن و خیال خود، ورود ممنوع‌هایی تعریف کنیم ؛ تا حریم رفت و آمد افکارمان را مشخص کند. باور کنیم که گاهی، بی‌خبری، تماماً خوش‌خبری‌ست...
⭕️ اینکه وندی شرمن میگه: عراقچی عیدهای کریسمس برای من کارت_تبریک می‌فرسته ولی گویا خبرندارد که من این حرف یعنی عین هویت و عین پایبندی به اصالت اینکه در مقابل، ما واسه کریسمس سرودست می‌شکنیم یعنی عین بی هویتی حتی در تقلید از غرب هم موفق نیستیم ـــــــــــــ
‏قضاوتی از ‎: در ۲۰ سالی که در محضر آقا بودم نتیجه تقوا را که حکمت می شود در آقا بطور کامل دیدم.در هر چیزی که ایشان شبهه می کنند مطمئن می شوم که در انتهای آن شبهه در می آید و بر هر چیزی که یقین می کنند مطمئن می شوم مقصود به دست می آید. "عبدالله گنجی" @twiita
فاطمهـ ستاره درخشـٰان و فروزانۍ از ‌ میان جملهـ زنان عالم است. - امـام‌علے؏/مناقبـ🌱
••|🌿|•• مۍفرمایند: -اگـࢪبہ‌ چیزۍ‌ظـن ‌یاگمـان ‌داشتہ‌باشے وآن‌ࢪابه‌ صـورت[‌‌یقـینۍ]بیـان‌ کنے همیـن[دࢪوغ]محسـوب مۍشـود. 📚منبع: فریادگـرتوحید،ص۱۸۷
‏شهيد مصطفى احمدى روشن: من در نطنز، با شب بیداری، با کار مضاعف، با دوری از زن و بچه، با غنی سازی، با پیشرفت در انرژی هسته ای، با یو سی اف، با فلان فرمول شیمیایی و با نماز شب کنار لوله های آزمایشگاهی، مشغول مبارزه با فتنه دیگری هستم! آقا مصطفی نیستی ببینی بعد از ۴ سال غنی سازی ۲۰ درصد آغاز شد! "محمد نصوحی"
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹قسمت صد و بیست و یکم صبح ها گاهی هنوز چشم هایمان را باز نکرده بودیم ،مریم از من میپرسید: -آجی مگه به جان آقا قسم نخوردی ما فردا آزاد میشیم،پس چرا آزاد نشدیم. من درحالی که سرم را روی بازوهاش می گذاشتم می گفتم: من گفتم فردا آزاد می شیم،حالا که امروزه،فردانیست،هر صدایی،هر نگاهی،هر حرفی می توانست نهال امید را پربار و کاروان امید را به حرکت در آورد.اصلا معتقد بودیم که ناامیدی شرک است.کسی که خدا دارد یعنی امید دارد .ما چوب خط های را به امید رسیدن فردامی شمردیم.همسایه عصبانی و ناراحت ما گاهی در مقابل این همه ابراز احساسات که حکایت از بی خبری و تنهایی ما داشت لگدی محکم به دیوار می کوبید و ما از شدت ترس و وحشت ناخودآگاه به دیوار مریض که باهاش قهر بودیم پرتاپ می شدیم؛دیواری که از آن سو مرتب صدای ضربه و ویتم گرفتن روی دیوار شنیده می شد و آن اسیر با حرف های دری وری خودش را سرگرم می کرد اما هیچ پاسخی از سمت دریافت نمی کرد. زمستان دوباره با همه خشونتش به ما حمله ور شده بود.تن بی رمق مان توان تحمل سوز بادهای استخوان سوز را که از آن دریچه ی جهنمی بیرون می آمد نداشت .یک باردیگر که دچار تنگی نفس شده بودم و همگی به در و دیوار می کوبیدیم دکتر وارد سلول شد و بلافاصله با دستور او به درمانگاه اعزام شدم.اگر چه در درمانگاه هم اتفاق خاصی نمی افتاد اما برخلاف دفعه قبل که در گوشه ای ایستاده بودم این بار در کنار همان میزی که پنبه و گاز روی آن گذاشته شده بود نشستیم ناتوانی ام در دم و بازدم کلافه ام کرده بود.دلم می خواست تا می توانم بدوم ،دلم می خواست شیشه های پنجره را بشکنم،دلم می خواست فریاد بزنم،فحش بدهم ،ناسزا بگویم و در این نفس های آخر هرچه که از دستم بر می آید انجام دهم.اما گروهبان قراضه دائم تهدید می کرد که تکان نخورم و همان جا بشینم ،دکتری غیراز دکتر راحتی و آبکی آمد و همان اسپری آسم را داد و سه پف زدم و رفت.دور و برم را وارسی می کردم تا شاید چیز با ارزش و به دردبخوری پیدا و بلند کنم.این بار حرفه ای تر و جسورتر از دفعه ی قبل شده بودم .هرچه چشم انداختم چیزی ندیدم.همین طور که به دور و برم نگاه می کردم؛تکه روزنامه ی مچاله شده ای را کنار میز دیدم که نمی دانم قبلا دور چه چیزی پیچیده شده و از بد روزگار گذرش به زندان افتاده بود.بی خبری من را حریص یک تکه روزنامه ی باطله کرده بود.دوباره مانور عملیات سرقت را شروع کردم.دور و برم را می پاییدم دست هایم را از خودم دور کردم و گردن تاباندم و چشم چرخاندم،در آینه روبه رو هم جز تصویرمن هیج تصویر دیگری منعکس نمی شد.بی توجه به تالاپ تلوپ ضربان قلبم خودم را به تکه روزنامه نزدیک کردم تا در چشم به هم زدنی آن را به جیب بزنم.از مهارتی که کسب کرده بودم هم خوشحال و هم ناراحت بودم.باز شک و تردید به دلم هجوم آورد اما خودم را تسلی دادم که:معصومه ناگریزی ،اینکه تکه زباله ی بیشتر نیست.مثل آفتابه دزدی است. اما آقا می گفت:تخم مرغ دزد،عاقبت شتر دزد میشه. از عاقبتم می ترسیدم اما از موفقیتی که به دست آورده بودم مسرور و در دل از ترس عاقبتم ناخوش بودم.به خاطر تکه روزنامه ای که آن را بسیار حرفه ای به جیب زده بودم،شتابزده و مضطرب وارد سلول شدم.قیافه ی خواهر ها نشان می دادکه در انتظار خبر یا چیز جدیدی هستند.خواهرها می دانستند از بعثی ها خبری به ما نخواهید رسید و شفا دست خداست.یواشکی تکه روزنامه را بیرون آوردم و همه دور آن حلقه زدیم.نوشته ها برایمان حکم نقاشی داشت.خدای من چقدر کلمه!چقدر حرف!چقدر خبر!هرچه به کلمات خیره می شدیم چیزی نمی فهمیدیم.حلیمه کمی زبان عربی می دانست و بهتر از ما می فهمید ؛ دورش جمع شدیم و به دهانش چشم دوختیم.کلمات را ریشه یابی کردیم.اسم ها ،فعل ها و حروف را جدا کردیم.از روی همین یک تکه روزنامه حوادث بسیاری را حدس زدیم اما به صحت و درستی آن یقین نداشتیم. برای ترجمه ی کلمات عربی به همسایه عرب زبانمان که فقط گاه گاهی لگد می پراند هیچ امیدی نداشتیم. بعد از بحث و شور بسیار زیاد که چند روزی به طول انجامید ناچار توافق کردیم از قیس کمک بگیریم.اما چگونه؟بازهم نمی دانستیم او چقدر مورد اعتماد است،آیا همان گونه هست که می گوید؟هرکس نظری می داد:او حسن نیت خود را ثابت نکرده است.قرار بود تیغ به ما بدهد که نداد.به قیچی راضی شدیم که نداد،حتی یک ناخن گیرهم نداد. پایان قسمت صد و بیست و یکم