eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.4هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
6.1هزار ویدیو
145 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ عهد می بندیم با مولایمان: 🔶💐❤️🌸🔶💐❤️🌸🔶💐❤️🌸 اللّٰهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ، وَالذَّابِّينَ عَنْهُ، والْمُسارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضاءِ حَوَائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِينَ لِأَوامِرِهِ ، وَالْمُحامِينَ عَنْهُ، وَالسَّابِقِينَ إِلىٰ إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ؛ خدایا در صبح این روز و تا زندگی کنم از روزهایم، برای آن حضرت بر عهده‌ام، عهد و پیمان و بیعت تجدید می‌کنم که از آن‌، رو نگردانم و هیچ‌گاه دست برندارم. خدایا مرا، از یاران و مددکاران و دفاع‌کنندگان از او قرار ده و از شتابندگان به سویش، در برآوردن خواسته‌هایش و اطاعت‌کنندگان اَوامرش و مدافعان حضرتش و پیش‌گیرندگان به سوی خواسته‌اش و کشته‌شدگان در پیشگاهش ... 🍃🌸🌱🌼🍃🌸🌱🌼🍃🌸🌼🌱 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّل فَرَجَهم و العَنْ اعَدائهْم اجْمَعین بِه عَددِ ما احاطَ بِه عِلْمُک
🏝صبحتان بخیر مهربان پدرم، عزیزتر از جانم... صبحتان بخیر صفای زندگی‌ام، پر و بالم... وقتی سلامتان می‌کنم صحن دلم پر از عطر نرگس می‌شود و شاخساران قلبم را ازدحام نازک پروانه‌ها می‌پوشاند... وقتی سلامتان می‌کنم تازه می‌شوم، جان می‌گیرم ... شکر خدا که شما را دارم...🏝 ⚘اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي خدايا تو حجتت را به من بشناسان و گرنه از دين خود گمراه خواهم شد...⚘ 📚مفاتیح الجنان، دعای عصر غیبت
صلی الله علیک یا مولای ،یا اباعبدالله الحسین • چشم‌من‌خیره‌به‌عکس‌حرمت‌بندشده با‌چه‌حالی‌بنویسم‌که‌دلم‌تنگ‌شده..! حسین جانم🌱♥️
» 📜 ❤️قال امام صادق علیه‌السلام: هـــرگاه مــؤمن به بـــــرادر خود می زند ایمان در قلب او از میان می رود همچنان که نمک در آب ذوب می شود. 📚اصــول کافی ج ۲ ص ۳۶۱ اَللّٰــــھُҐَ عَجَّل لِوَلیِــڪَـ اَلْᓅَرَجْ╰⊱⊱╮╰⊱⊱╮๛لا Ґ╰⊱╮╰⊱⊱╮
《وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ》 و پروردگار تو فضل خود را بر مردم ارزانى مى‌دارد، ولى بيشترينشان شكر نمى‌گويند.   نمل/۷۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏝دو ویژگی شاخص حضرت پیامبر (ص) از نگاه یک دانشمند غربی🏝 🎥 استاد مطهری ⚘ صلی الله علیه وآله و بر محضر مقدس (عج) و همه مسلمانان مبارک باد⚘ الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج
✅ ‏حضرت آقا به ۲۸ روز مدت زمان ریاست جمهوری رجایی میگه ‎*الگو* ! ❌به ۸ سال مدت زمان ریاست جمهوری روحانی میگه ‎*عبرت* ! (قدرت کلمات) 💫🌸💫اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
🖇 استادی میگفت. . . گاهی یک پیام به نامحرم ،یک صحبت با نامحرم بسیاری از لطف هارا از انسان می گیرد لطف رسیدن به مراتب الهی! لطف رسیدن به شهدا‌! لطف رسیدن به مقامِ سربازیِ امام زمان‹عج› فقط این را بدانیم شهدا هرگز اهلِ رابطه با نامحرم نبودند...:))! ؟!
🍁☁️در آتش عشق تو اگر مست نسوزیم سوزانده شدن باد سزای همه ما🍁☁️
⭕️بزرگ‌ترین کنفرانس جهان عرب در عربستان سعودی، صاحب رسانه ایران اینترنشنال بدون حضور حتی یک زن... ولله شوخی نمیکنم😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره زیبا از حجت الاسلام دانشمند درمورد ارادت یکی از برادران اهل سنت به اهل بیت... من سنی‌ام وهابی نیستم!
⭕️یک آلمانی روی شیشه عقب ماشینش نوشته بود: *نه فیس بوک،نه وات ساپ،نه توییتر،نه اینستاگرام داره* 🔻اما یک میلیارد و هشتصد میلیون دنبال کننده داره او محمد پیامبر خداست
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان #قسمت18 📡 ابعاد فروپاشی خانواده در برنامه‌های ماهواره‌ای 3⃣1⃣ نمایش مکرّ
📡 ابعاد فروپاشی خانواده در برنامه‌های ماهواره‌ای 4⃣1⃣پخش سریال‌های دنباله‌دار 💢یکی از اصلی‌ترین سیاست‌های شبکه‌های تلویزیونی📺 برای جذب و حفظ مخاطب، پخش سریال‌های دنباله‌دار🎞 است. سریال دنباله‌دار، به جهت هیجان و حالت تعلیقی که در متن داستان دارد، مخاطب را به دنبال خود می‌کشانَد. 🔷مخاطب، همیشه در حالت انتظار می‌مانَد و دوست دارد بداند در قسمت بعد، چه اتّفاقی رخ می‌دهد؟ به همین دلیل هم حدّاقل تا قسمت پایانی سریال، مخاطب شبکه‌ای می‌ماند که این سریال را پخش می‌کند؛ 🔶 امّا متولّیان رسانه‌، تنها به ایجاد هیجان در سریال، بسنده نمی‌کنند و دنیایی از پیام‌های ضدّ فرهنگی ⛔️خودشان را در قالب این سریال‌ها به خوردِ مخاطب می‌دهند. برخی از این سریال‌ها، مثل سریال «۲۴»، نزدیک به دویست قسمت داشته و از طولانی‌ترین سریال‌های ماهواره‌ای به شمار می‌آید که تا کنون از شبکۀ «فارسی وان» پخش شده است. 📚بشقاب‌های سفره پشت باممان، ص 92-93
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
☘🍂☘ 🍂☘ ☘ 📗رمان امنیتی رفیق #قسمت125 سارا کمی مکث کرد. داشت لبش را می‌جوید. این حرف‌های بهزاد نشان
☘🍂☘ 🍂☘ ☘ 📓رمان امنیتی رفیق هنوز آرام نشده بود. چشمش به دو بچه گربه دیگر افتاد که داشتند ناله می‌کردند. به یکی‌شان طوری لگد زد که از دیگری جدا شود. تمام بدن بچه گربه، به اندازه کفش بهزاد هم نبود. پایش را گذاشت روی سر بچه گربه و با تمام خشمی که داشت، آن را فشار داد. دلش می‌خواست داد بزند؛ اما نمی‌توانست. دستانش را مشت کرده بود و به حاج حسین فکر می‌کرد؛ به عامل این بدبختی‌اش. می‌دانست آن طرف مرزهای ایران هم چیز خوبی در انتظارش نیست و او دیر یا زود، تبدیل می‌شود به مُهره سوخته‌ای که جنازه‌اش هم برای سازمان نمی‌ارزد؛ اما باز هم در نظرش، خروج از ایران بهتر از دستگیر شدن بود. فکر کردن به همه این‌ها، باعث می‌شد فشار پایش را بیشتر کند. صدای ناله‌های بچه گربه انقدر ضعیف بود که آن را نمی‌شنید؛ وقتی بوی خون به مشامش رسید، پایش را برداشت و دید مغز بچه گربه چسبیده است به موزائیک‌های کف زمین. برای خط دوم سارا پیام داد: - بیماریش مسریه؛ ممکنه ما هم گرفته باشیم. باید بریم خارج برای درمان. دیگه اینجا هیچ راهی برای درمانش نیست. و دوباره گوشی را به سمتی پرت کرد. به جنازه بچه گربه با مغز متلاشی شده‌اش خیره شد و بوی خونش را نفس کشید. مگس‌ها کم‌کم داشتند دورش جمع می‌شدند. می‌دانست کمی که بگذرد، بوی گندِ جنازه بچه گربه، تمام اتاق را برمی‌دارد. حس می‌کرد پیر شده است؛ کشتن دیگر برایش لذت‌بخش نبود. هیچ احساس خاصی را در او زنده نمی‌کرد؛ بر خلاف قبل که بوییدن بوی خون قربانی‌اش به او جان تازه می‌بخشید. اولین بار، وقتی با نوک سرنیزه‌اش گلوی سپهر را شکافت، از تماشای تقلای سپهر برای نفس کشیدن و جان‌کندنش به وجد آمد. سپهر حتی یک درصد هم احتمال نمی‌داد وحید قصد کشتنش را داشته باشد؛ وحید را مثل برادرش می‌دانست. حتی تا لحظه آخری که وحید سرنیزه‌اش را تا نزدیک گلویش آورده بود، نمی‌توانست باور کند قرار است به دست رفیقش بمیرد. هنوز سپهر داشت سعی می‌کرد نگاه بی‌روح وحید را تحلیل کند که بلدچی از پشت سر دستانش را گرفت و وحید، قبل از این که صدایی از سپهر دربیاید، با سرنیزه گلویش را شکافت؛ شاهرگ گردنش را. خون فواره زد. سپهر حتی در تمام لحظاتی که داشت برای نفس کشیدن دست و پا می‌زد هم نمی‌توانست باور کند این سرنیزه وحید است که قاتل جانش شده است. دهانش را باز و بسته می‌کرد تا از وحید دلیل این کارش را بپرسد؛ اما فقط خون بالا می‌آورد. وحید هم فکر نمی‌کرد کشتن سپهر به این راحتی باشد؛ حتی دستش هم نلرزید. لرزش خفیفی در تنش بود که با خودش می‌گفت حتماً باید از سرما باشد و شاید هم از ابهامی که پیش رویش بود. آن لحظه فکر می‌کرد بخت با او یار بوده که حسین همراهشان نبود و مجبور نشد حسین را هم بکشد. با آرامش ایستاد و با دقت تمام، جان دادن سپهر را نگاه کرد؛ و تمام وقت کسی در ذهنش فریاد می‌زد: - اون یه عوضیِ خُرده بورژواست! مزدوره...حقشه که بمیره... . سپهر تمام بازمانده ایران در خاک عراق بود که وحید آن را هم از خودش کَند تا مطمئن شود راهی برای بازگشت به ایران ندارد و باید زندگی جدیدش را با پیوستن به مجاهدین خلق بسازد. سرش را به چپ و راست تکان داد؛ خیلی وقت بود که فکر گذشته به سراغش نیامده بود. غسل‌های هفتگی اشرف، هرچه فکر و خیال و خاطره در ذهنش داشت را شسته بود تا به چیزی جز رجوی و آرمانش فکر نکند. حالا چرا در آستانه فرا رسیدن تاریخ انقضایش داشت به سپهر فکر می‌کرد؟ شاید بخاطر آن تصویر بود؛ تصویری که عامل نفوذی‌اش از کارشناس پرونده برایش فرستاد. تصویر هرچند خیلی واضح نبود؛ ولی بهزاد را به یاد گذشته می‌انداخت، به یاد حسین؛ حسینِ مداحیان که حالا، حاج حسین صدایش می‌زدند. مشتش را کف دستش کوبید و دندان‌‌هایش را بر هم سایید. کاش همان وقت حسین را هم می‌کشت؛ هرچند هنوز مطمئن نبود که این حاج حسین، همان رفیق دوران نوجوانی‌اش باشد. فرقی هم برایش نمی‌کرد؛ در هر صورت دلش می‌خواست قبل از خروج از ایران، انتقام لو رفتنش را از حاج حسین بگیرد. از جا بلند شد و رفت سراغ خرت و پرت‌هایی که گوشه اتاق تلنبار شده بودند. از جابه‌جا کردن جعبه‌ها و وسایل، سر و صدای زیادی بلند شد. از یک ماه قبل، تمام تجهیزات مورد نیازش برای فرار را در میان همان درهم‌ریختگی‌ها جاساز کرده بود. ریش‌های پرفسوری‌اش را زد و فقط سبیل گذاشت؛ سرش را هم کامل کچل کرد. هنوز هم با مقداری دقت قابل شناسایی بود؛ اما با همین امکانات کم، نمی‌توانست بهتر از این تغییر چهره دهد. لباسش را هم عوض کرد، تجهیزات را برداشت و از در پشتی خانه بیرون زد.
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
☘🍂☘ 🍂☘ ☘ 📓رمان امنیتی رفیق #قسمت126 هنوز آرام نشده بود. چشمش به دو بچه گربه دیگر افتاد که داشتند ن
🌷🌷🍃 🌷🍃 🍃 📗رمان امنیتی رفیق 127 *** عباس خجالت می‌کشید وارد اتاق حسین شود؛ دستش خالی بود. پشت در اتاق، جایی که خارج از دید حسین باشد ایستاده بود و این پا و آن پا می‌کرد. نمی‌دانست برود داخل باید چه بگوید. به دیوار تکیه داد و انگشتانش را بین موهایش برد. هنوز ذهنش را جمع و جور نکرده بود که صدای حسین را از داخل اتاق شنید: - عباس چرا نمیای تو؟ وایسادی اونجا که چی بشه؟ عباس از تعجب، تکیه از دیوار گرفت و راست ایستاد. حسین دوباره گفت: - چیه خب؟ بیا تو دیگه! عباس با تردید در آستانه در ایستاد. سرش پایین بود و لبش را می‌جوید: - آقا...شما...چطوری... . جمله‌اش کامل نشده بود که حسین مانیتورش را چرخاند به سمت عباس؛ طوری که عباس بتواند تصویر دوربین‌های مداربسته جلوی در اتاق را ببیند که راهرو را نشان می‌دادند. حسین خودش را با برگه‌هایی که مقابلش بودند سرگرم کرده بود؛ می‌دانست وقت‌هایی که عصبانی است، کسی جرات ندارد در چشمانش نگاه کند و نمی‌خواست عباس شرمنده شود. عباس با دیدن تصویر دوربین‌های مداربسته، یکه خورد. فکر این قسمتش را نکرده بود. حسین گفت: - یه مامور امنیتی باید فکر همه جا رو بکنه؛ چرا حواست به دوربینای توی راهرو نبود؟ عباس شرمنده‌تر شد و حرفی نزد. حسین ادامه داد: - بعضی شغل‌ها هستن که با جون مردم سر و کار دارن. مثل پزشک، مثل خلبان، مثل آتش‌نشان...توی این شغل‌ها، خیلی وقتا اولین اشتباه آخرین اشتباهه. چون یا خودت رو می‌کشی، یا بقیه رو، یا هردوتون می‌میرید. یه مامور امنیتی، غیر از این که با جون و امنیت مردم سر و کار داره، باید آبروی یه مملکت و نظام و دین و انقلاب رو هم حفظ کنه. چون امنیت، پاشنه آشیل هر کشوریه...توی کار امنیتی، اولین اشتباه می‌تونه آخرین اشتباه باشه؛ با این تفاوت که خسارتش خیلی بیشتر از جون آدماست...اینو همیشه یادت باشه! عباس سرش را بالا نیاورد و فقط تکان داد: چشم آقا. به خدا شرمنده‌م. دنبال توجیه کارمم نیستم... الان چکار کنم که جبران بشه؟ حسین سرش را پایین نگه داشت تا لبخندش از عباس پنهان بماند. خودش هم می‌دانست عذر عباس موجه است؛ چون نیروی کمکی همراهش نبوده و نمی‌توانسته به تنهایی دو نفر را پوشش دهد. گفت: - برو نمازخونه، یه دور قرآن رو ختم کن، نماز جعفر طیار بخون، یه زیارت جامعه کبیره بخون، یه زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام هم روش...شاید خدا جواب دعاهات رو داد و بهزاد و سارا پیدا شدن! عباس متعجبانه سرش را بالا آورد و دید حسین به زور جلوی خنده‌اش را گرفته است. به خودش جرأت پرسیدن داد: - واقعاً آقا؟ حسین لبخند زد: - نه پسر جون. اینو گفتم که یکم حال و هوات عوض بشه. خیالت راحت، سارا زیر تور خانم صابریه. گذاشته بودمش چون حدس می‌زدم یه جایی بهزاد و سارا از هم جدا بشن. کمی از غصه عباس کم شد: - بهزاد چی؟
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🌷🌷🍃 🌷🍃 🍃 📗رمان امنیتی رفیق #قسمت 127 *** عباس خجالت می‌کشید وارد اتاق حسین شود؛ دستش خالی بود. پشت
🌷🌷🍃 🌷🍃 🍃 📗رمان امنیتی رفیق حسین شانه بالا انداخت: - بهزاد رو هنوز نداریم؛ ولی ان‌شاءالله پیداش می‌کنیم. هرچند، با توجه به این که تیم‌ها شناسایی شدن، دیگه عملیاتشون توی ایران شکست خورده محسوب می‌شه و بهزاد هم یه مهره سوخته ست. این یعنی اگه در بره هم، خودشون کارشون رو تموم می‌کنن. برای ما هم چیزی که اولویت داشت، از بین بردن تیم‌های ترور و آشوب بود که الحمدلله داره انجام می‌شه. - یعنی هیچ راهی برای رسیدن به بهزاد وجود نداره؟ شاید اعترافات همین پسره مسعود به دردمون بخوره ها! حسین سر تکان داد: - بعیده. چون بهزاد اگه باهوش باشه که هست، تا الان باید تمام خط و ربط‌هاش با مسعود رو سوزونده باشه. مطمئن باش سراغ جاهایی که مسعود بشناسه هم نمی‌ره. حسین از جا بلند شد و از پشت میز بیرون آمد: - من الان چیزی که از تو می‌خوام اینه که اون نفوذی توی تشکیلات خودمون رو پیدا کنی... . می‌خواست حرفش را ادامه دهد؛ اما منصرف شد. عباس پرسید: - چشم؛ ولی چطوری؟ حسین از اتاق خارج شد و به عباس هم اشاره کرد که همراهش خارج شود: - فعلا نمی‌دونم؛ فعلا بیا بریم پیش نیازی که حسابی شاکیه ازمون. عباس کمی نگران شد و آب دهانش را فرو داد. حسین دکمه احضار آسانسور را فشرد و خندید: - نگران نباش، اگه چیزی گفت هم ناراحت نشو، الان حسابی آتیشیه. عباس دوباره سرش را پایین انداخت و لبش را جوید. خودش را مسئول این اوضاع می‌دانست. وارد اتاق نیازی که شدند، همان شد که حسین پیش‌بینی می‌کرد. نیازی، مثل بسیاری از وقت‌ها بدون عبا پشت میزش نشسته بود و وقتی حسین و عباس را دید، از سرجایش بلند شد. رگ بین دو ابرویش ورم کرده بود و چهره‌اش به سرخی می‌زد. این اولین بار بود که حسین می‌توانست بفهمد نیازی دقیقاً چه احساسی دارد. نیازی دستانش را در هوا تکان می‌داد و کلمات را پشت هم ردیف می‌کرد: - یه تیم از بهترین بچه‌ها در اختیارتن، این همه وقت داشتی، این همه دست‌دست کردی؛ ولی آخرش نتونستی بگیریش؟ به همین راحتی اومدی می‌گی فرار کرد؟ من الان به بالادستیا چه جوابی بدم؟ یه شهید، یه جانباز، چهارتا جنازه، دوتا متهم مفقود! خودت باشی چکار می‌کنی حاج حسین؟ این پرونده بجز خسارت برای ما هیچی نداشته! الان اون مرتیکه بی‌همه‌چیز داره هرهر به ریش من و تو می‌خنده! حسین به این‌جا که رسید، سرش را بالا آورد و نگاه معناداری به نیازی کرد: - اون مرتیکه بی‌همه‌چیز هنوز نتونسته کسی از مردم رو بکشه؛ یعنی این بچه‌ها نذاشتن. هنوزم می‌گی دستاورد پرونده صفر بوده؟ انگار کسی نیازی را از برق کشیده باشد، ثابت سر جایش ایستاد و نفس‌نفس زد. حسین با چشم به عباس علامت داد که از پارچ روی میز برای نیازی آب بیاورد؛ و خودش دست گذاشت بر شانه نیازی و او را روی مبل‌های اتاق نشاند. عباس با رفتاری که هنوز ترس در آن بود، لیوان آب را به نیازی داد. نیازی آب را پس زد: - نمی‌خورم بابا...نمی‌خوام! حسین، آب را از دست عباس گرفت و به نیازی داد: - بخور حاج آقا. بذار آروم بشی تا بشه باهات حرف بزنم. نیازی با بی‌میلی لیوان را گرفت و چند جرعه نوشید؛ اما اصرار حسین برای نوشیدن کامل لیوان بی‌فایده بود. لیوان را روی میز عسلی گذاشت و برگشت به سمت حسین: - خب حالا این افتضاح رو چطوری می‌خوای جمعش کنی؟
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
پویش ملی و سراسری قرائت دعای طلب باران (دعای ۱۹ صحیفه سجادیه) #زمان: شنبه شب (یکم آبان) شب میلاد با
دعای نوزدهم صحیفه سجادیه -دعا به وقت درخواست باران ( وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ ، عَلَیْهِ السَّلَامُ عِنْدَ الاِسْتِسْقَاءِ بَعْدَ الْجَدْبِ ) (دعاى آن حضرت به وقت طلب باران پس از خشکسالى) اللَّهُمَّ اسْقِنَا الْغَیْثَ ، بار خدایا، ما را به باران سیراب ساز، وَ انْشُرْ عَلَیْنَا رَحْمَتَکَ بِغَیْثِکَ الْمُغْدِقِ مِنَ السَّحَابِ الْمُنْسَاقِ لِنَبَاتِ أَرْضِککَ الْمُونِقِ فِی جَمِیعِ الْافَاقِ . و رحمتت را بر ما بگستران به باران بسیار از ابرى که براى رویانیدن گیاه شگفت‏ انگیز در همه‏ آفاق روان گشته، وَ امْنُنْ عَلَى عِبَادِکَ بِإِینَاعِ الَّثمَرَةِ ، و بر بندگان خود با به بار آمدن میوه منت گذار، وَ أَحْیِ بِلَادَکَ بِبُلُوغِ الزَّهَرَةِ ، و سرزمین‏ هاى مرده را با شکفتن شکوفه‏ ها زنده کن، وَ أَشْهِدْ مَلَائِکَتَکَ الْکِرَامَ السَّفَرَةَ بِسَقْیٍ مِنْکَ نَافِعٍ ، و فرشتگان بزرگوار خود را به بارانى سودمند گواه گیر، بارانى بسیار و انبوه، و پیوسته با برکات گسترده، دَائِمٍ غُزْرُهُ ، وَاسِعٍ دِرَرُهُ ، وَابِلٍ سَرِیعٍ عَاجِللٍ . بارانى تند و سریع و شتابان، تُحْیِی بِهِ مَا قَدْ مَاتَ ، تا هر چه مرده است به آن زنده نمایى، وَ تَرُدُّ بِهِ مَا قَدْ فَاتَ وَ تُخْرِجُ بِهِ مَا هُوَ آتٍ ، و آنچه از میان رفته به ما بازگردانى، و آنچه آمدنى است بیرون آورى، وَ تُوَسِّعُ بِهِ فِی الْأَقْوَاتِ ، و به سبب آن روزیها را وسعت بخشى، سَحَاباً مُتَرَاکِماً هَنِیئاً مَرِیئاً طَبَقاً مُجَلْجَلًا ، غَیْرَ مُلِثٍّ وَدْقُهُ ، ابرى در هم فشرده، کام ‏بخش و گوارا و فراگیرنده و خروشان که بارانش دائم ویران‏ کننده، وَ لَا خُلَّبٍ بَرْقُهُ . و برقش فریبنده (بدون باران) نباشد اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَیْثاً مُغِیثاً مَرِیعاً مُمْرِعاً عَرِیضاً وَاسِعاً غَزِیراً ، بار خدایا ما را به بارانى فریادرس و برطرف‏ کننده‏ قحطى سیراب کن، تَرُدُّ بِهِ النَّهِیضَ ، بارانى رویاننده‏ى گیاه، وَ تَجْبُرُ بِهِ الْمَهِیضَ سبزکننده‏ دشت و دمن، وسیع و پرمایه، که به سبب آن گیاه روئیده پژمرده را خرم کنى، و آن را براى گیاه شکسته مومیایى قرار دهى اللَّهُمَّ اسْقِنَا سَقْیاً تُسِیلُ مِنْهُ الظِّرَابَ ، بار خدایا بر ما بارانى فرست که به آن از تپه‏ها آب سرازیر گردانى، وَ تَمْلَأُ مِنْهُ الْجِبَابَ ، و چاهها را لبریز کنى، وَ تُفَجِّرُ بِهِ الْأَنْهَارَ ، و نهرها را روان سازى، وَ تُنْبِتُ بِهِ الْأَشْجَارَ ، و درختان را برویانى، وَ تُرْخِصُ بِهِ الْأَسْعَارَ فِی جَمِیعِ الْأَمْصَارِ ، و قیمتها را در همه‏ شهرها ارزان کنى، وَ تَنْعَشُ بِهِ الْبَهَائِمَ وَ الْخَلْقَ ، و چهارپایان را قوت دهى و خلایق را زنده ‏دل و نکوحال فرمایى، وَ تُکْمِلُ لَنَا بِهِ طَیِّبَاتِ الرِّزْقِ ، و روزی هاى پاکیزه را براى ما کامل گردانى، و تُنْبِتُ لَنَا بِهِ الزَّرْعَ وَ تُدِرُّ بِهِ الضَّرْعَ وَ تَزِیدُنَا بِهِ قُوَّةً إِلَی قُوَّتِنَاا . و کشت و زرع ما را برویانى، و پستان ها را پر شیر سازى، و نیرویى بر نیروى ما بیفزایى . اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْ ظِلَّهُ عَلَیْنَا سَمُوماً ، بار خدایا، سایه‏ى آن ابر را بر ما باد گرم و زهرآگین مساز، وَ لَا تَجْعَلْ بَرْدَهُ عَلَیْنَا حُسُوماً ، و سردى آن را بر ما شوم و ناخجسته منما، وَ لَا تَجْعَلْ صَوْبَهُ عَلَیْنَا رُجُوماً ، و باریدنش را بر ما باران عذاب قرار مده، وَ لَا تَجْعَلْ مَاءَهُ عَلَیْنَا أُجَاجاً . و آبش را در کام ما تلخ و ناگوار مگردان اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، بار الها بر محمد و آلش درود فرست، وَ ارْزُقْنَا مِنْ بَرَکَاتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ، و از برکات آسمان ها و زمین روزى ما ساز، إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ . که تو بر هر چیز توانایى
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 هفده ماه ربیع هست ومدینه غرق نور است بهر میلاد پیمبر شهر در شادی وشور است بیت مولا حضرت باقر چراغان است زین رو همزمان ازبهر میلادی دگر غرق سرور است 💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
🔴 💐 🌸 🌹 1⃣ 2⃣ : از برای آن فضیلت بسیار است و روایت شده هر که این روز را روزه بدارد ثواب روزه ی یک سال را خدا برای او می نویسد و این روز یکی از آن چهار روز است که در تمام سال به فضیلت روزه ممتاز است. 3⃣ : زیارت حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم و همچنین زیارت امام امیرالمؤمنین علیه السّلام . 4⃣ : دو رکعت نماز که در هر رکعتی یک مرتبه حمد و 10مرتبه سوره قدر و ده مرتبه سوره اخلاص است، بگزارد و پس از نماز در محلّ نماز بنشیند و دعائی که روایت شده است بخواند : اَللَّهُمَّ اَنتَ حَی لاَ تَمُوتُ ...(ادامه در مفاتیح) 5⃣ : مسلمانان این روز را تعظیم بدارند و تصدّق و خیرات نمایند و مؤمنین را مسرور کنند و به زیارت مشاهد مشرّفه بروند. (مفاتیح الجنان . فصل نهم . در اعمال ماه ربیع الأّوّل) 6⃣ : به آنچه موافق حقیقت عید است (عمل کند) یعنی به آنچه که در شرع وارد گشته نه آنچه خلاف مقرّرات شرع باشد همچنان که عادت و سنّت پاره ای از نادانان است که به لهو و لعب بلکه پاره ای از افعال حرام می پردازند. برای هر مجلسی لباس مخصوصی و زینتی مناسب آن لازم است و لباس شایسته ی اهل چنین مجلس(ی)، لباس تقوا و تاج آنها، تاج کرامت و وقار می باشد؛ یعنی لباس اهل این مجلس تخلّق به اخلاق حسنه و تاج معارف ربّانیه و تطهیر آنها، پاکیزه ساختن دل از اشتغال به غیر خدا و بوی خوش ایشان، ذکر خدا و درود بر رسول خدا و آل طاهرین او{علیهم السّلام} است. 7⃣ 📚المراقبات ص 81 _ 84 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ♡ همدلی برای ظهور به نیت سلامتی امام زمان(عج)♡