eitaa logo
خیمه گاه ام البنین سلام الله علیها اردکان
3.5هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلنوشته ای برای معلم❤️ کاش معلمم بداند که چقدر برایم عزیز است، کاش بداند که چه مهر و عطوفتی در قلب من نسبت به او جاریست. او مانند باغبانی زحمت کش برای باغ علم و دانش من کوشید، زمین جهل مرا شخم زد و در آن نهال های دانایی را کاشت و اکنون که کم کم این نهال ها در حال بزرگ شدن هستند، خودم را مدیون او می دانم، اویی که اگر نبود شاید باغ زندگی مرا علف های هرز نادانی فرا می گرفت و من و زندگی ام هم به این واسطه رو به زوال می رفتیم. حال این روز روزِ اوست و کاش بداند که چقدر او را دوست دارم و چقدر برای زحمت هایی کشیده است ارزش قائلم. دلنوشته امین مشیری از تهران
مبینا فلاحتی پایه پنجم👆👆 از دبستان شاهد شهرستان سمنان
✍امام علی عليه السلام اموات خودرا زيارت كنيد؛ زيرا آنان از ديدار شما خوشحال مےشوند، انسان باید بعد از آنکه بر سر قبر پدر و مادر خود برایشان دعاکرد حاجت خود را از خدا بخواهد. 📚 میزان الحکمه ج۵ ص۱۲۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خاطره خوب من از کلاس اولم است من سال ۹۶ کلاس اول بودم معلم من بسیار مهربان بودن‌ ،یه روزی در راه برگشت از مدرسه پام پیچ خورد و من مجبورشدم در خانه استراحت کنم وبه مدرسه نروم یه روز صبح زنگ خونمون زده شد مادرم در را باز کردن و وقتی برگشتن گفتن ابوالفضل معلم و مدیرت اومدن دنبالت باخودشون ببرنت مدرسه اون روز قراربود کلاس اولی ها رو ببرن بیرون ایشون اومده بودن دنبال من و مسئولیت من رو قبول کرده بودن خیلی اون روز بهم خوش گذشت ایشون بازنشسته شدن انشاءالله هرجاهستن موفق باشند. ابوالفضل شیرین خراسان جنوبی
برادرم ارشیا شیربند ومعلم عزیزش سرکار خانم کمالی از مدرسه ی ارمغان مهر
⭕️ کارخانه تولید کیک زرد در ساغند اردکان، با حضور رئیس سازمان انرژی اتمی به بهره برداری رسید 🔸اسلامی: 🔹امروز روز بزرگ و تاریخی برای صنعت هسته ای کشور محسوب می‌شود، زیرا برای نخستین بار، تولید کیک زرد به روش هیپ لیچینگ انجام شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹زیارت امام زمان «عج» در روز جمعه: ✨اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
امروز هم تعدادی از خاطرات شما بزرگواران را در کانال درج می شود تا دیگران هم از خاطرات شما بهره ای ببرند
سلام من اومدم روز معلم امسال رو براتون تعریف کنم من کلاس هفتمم و همون طور که میدونید بالغ بر 14 تا دبیر داریم تازه بدون کادر مدرسه و خب چون نمی تونستیم برای همه جشن بگیریم مجبور شدیم زنگ آخر که دوتا دبیر قرار بود بیان سر کلاسمون جشن بگیریم(که البته بین دبیر های اون روز بهترینا بودن😉) منو دوستام خیلی بدون هماهنگی جشن گرفتیم ولی خداروشکر خیلی عالی شد قضیه از این قراره که ما روزهای قبلش اصلا به فکر روز معلم نبودیم و عملا قرار نبود برنامه ای داشته باشیم ولی خب به اسرار ها و پافشاری ها و حرف ها و گریه های من😂 دوستامو راضی کردم که جشن بگیریم.من از قبل یه برنامه ریزی کرده بودم ولی بچها میگفتن نمیشه و خراب میشه و ازین حرفا ولی من ازون جایی که برنامه ریزی هام عالی و بی نقصه 😌 تونستیم برنامه رو به نحوه احسن انجام بدیم و یه جشن عالی بگیریم اما چه جشنی که همه کارا و استرسا رو من بود😫منظورم از کارا این نبود که بچها کاری نکردن نه اتفاقا خیلی هم کاری کردن ولی خب چون جشن با من بود خیلی استرس داشتم که درست از آب دراد خلاصه فردا شد طبق برنامه یکی کیک آور یکی گل برگ و یکی وسایل جشن و اون یکی هم تزئینات و مابقی هدیه برای دوتا معلما. زنگ دوم که تموم شد ما با 20 دقیقه زمان کلاس رو آماده کردیم. زنگ که خورد هرکسی سر مسئولیتی که داده بودم رفت و همچی آماده ولی چون دوتا دبیر همراه هم نمی اومدن سر کلاس ما مجبور شدیم از کلاس پایینی کمک بگیریم که اون دبیر که سر کلاس اونا میاد بفرستن بالا و خب نقطه ضعف برنامه من همین بود که نکنه یکی شون که سر کلاس پایینه نیاد بالا ولی خداروشکر بچهای پایین واقعا خیلی زیاد و دور از انتظار کمک کردن.معلما اومدن دم در و وقتی هم رو جلوی در کلاس ما دیدن و چشماشون رو گرفتیم مطمئن شدن خبریه . در کلاس رو باز کردیم و معلما رو با تشویق بچه راهی جاده گلی که درست کرده بودیم کردیم و کلی سوپرایز شدن و من خوش حال چون یکی از دبیر ها رو که تو جشن بود رو خیلی دوست داشتم و خیلی خوش حال بودم که تونستم خوش حالش کنم. بعد از بریدن کیک معلم کلاس پایینی رفت سر کلاس ما موندیم و یکی از دبیرا همونی که خیلی دوسش دارم. من چون اون دبیر رو خیلی دوست داشتم طبیعی بود که آرزوم باشه یه بار بغلش کنم و چون دوستامم خبر داشتن باهم هماهنگ کردن که منو بندازن بغلش 🥺یکی از دوستام اومد جلو و منو از پشت گرفت و شروع کرد حل دادن به سمت میز خانم و بلند گفت که خانم محدثه کارتون داره و من از اونجایی که میترسیدم دوس داشتم لو بره پیش خانم مدام جیغ میزم و میگفتم زینب ولم کن ولی بی فایده بود چون من زور اونو نداشتم. رسیدم به خانم زینب گفت خانم محدثه میخواد شمارو بغل کنه من خیلی جا خوردم و مجبور شدم بر خلاف میل باطنیم مخالفت کنم و بزنم زیرش که من کی اونو گفتم ازین حرفا که دوست داشتم لو نره ولی کار از کار گذشته بود و خانم دستاشو باز کرده بود که برم بغلش و خب من تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که برم بغلش و همین کارو کردم. دوس نداشتم از بغلش در بیام دوست داشتم زمان توی اون لحظه برای همیشه متوقف بشه دوس داشتم یک ساعت توی بغلش باشم و زار بزنم ولی خب نمیشد ازش جدا شدم و خیلی سریع رفتم سر جام نشستم و بدون اینکه حرفی بزنم سرمو گذاشتم روی میز. چقدر آرامش داشت بغلش چقدر اون لحظه دوست داشتنی بود حاظر بودم کل زندگیم و بدم تا فقط کنارش باشم و این نشونه این بود علاقم بهش بیشتر شده هیچ وقت فکر نمیکردم که یه معلم با تموم نقص ها و اشکالاتی که داره بتونه تو دل یکی از شاگرداش انقدر عزیز باشه عجیب بود برام که من اندازه مادرم شایدم بیشتر دوسش داشتم. وقت کادو بود من خیلی سعی کردم هدیم خاص باشه و بود عکس لبخندشو کشیده بودم و با یه جمله زیبا زیرش. نوبت من رسید خیلی استرس داشتم میترسیدم خوشش نیاد بد شده باشه یا چیز خاصی براش نباشه خلاصه دل به دریا زدم و با رز قرمزی که گرفته بودم رفتم و بهش دادم و با یه کار غیر منتظره منو شدید سوپرایز کرد. درسته دوباره بغلم کرد این بار دوم بود و من دیگه تحمل نداشتم به محض رسیدن به میزم شروع کردم به گریه کردن و بچها دورم جمع شدن برای دلداری نمیدونم خانمم متوجه گریه من شد یا نه کادو رو که باز کرد خیلی خوش حال شده بود و برق رو تو چشماش دیدم و این تمام خواسته من بود. خلاصه اون روز هم گذشت و من با بهترین خاطره عمرم و آرزوی بر آورده شده به خونه برگشتم و کلی گریه کردم🥺
💞🌹عکس یادگاری 👆علی فراهانی کلاس دوم با معلم عزیزشان آقای بحرانی از دبستان امام مجتبی علیه السلام به مناسبت گرامیداشت هفته معلم از استان قم🌹💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐ 🌟 🌺 امام صادق «علیه السلام»⇩: ↫◄✙📝خداوند تبارک و تعالی در روز هنگام طلوع فجر، فرشتگانی را می فرستد تا هایی را که بر محمد و آل محمد فرستاده می شود تا آخر شب بنویسند. 📚 دائم الاسلام ج ١ ص ١٧٩ ✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد قرائتی: اگر با آرایشت دل مردی رو بُردی بدون خدا انتقام میگیره
💠 روز 💠 💎 عاقبت مرگ با انتظار ظهور 🔻امام صادق عليه‌السلام: مَن ماتَ مُنتظِرا لهذا الأمرِ كانَ كَمَنْ كانَ مَع القائمِ في فُسْطاطِهِ ، لا بَلْ كانَ بمنزلةِ الضّاربِ بينَ يدَي رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بالسَّيفِ ✳️ هر كه در حال اين امر (ظهور قائم) بميرد، همچون كسى است كه با قائم در خيمه او باشد؛ نه، بلكه به مانند كسى است كه پيشاپيش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شمشير می‌زند. 📚بحارالأنوار: ۵۲/۱۴۶/۶۹
خاطره معلم معلمم عمه م بود میخواستم براش کادو ببرم میترسیدم مادرم مخالفت کنه یواشکی از چمدون مادرم یه روسری برداشتم کادو کردم و براش بردم عمه وقتی کادو رو دید یخورده جا خورد ولی تشکر کرد و چیزی نگفت بعدا فهمیدم این روسری رو خودش از مشهد برای مادرم آورده بوده 😂😂😂 یاسمن دستجردی