eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.9هزار دنبال‌کننده
875 عکس
381 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸بُرش‌هایی از زندگی شهید عبدالله صادق 🌼 |از همون بچگی عاشق اذان بود. توی پنج شش سالگی وسطِ بازی شمشیربازی؛ تا فهمید اذان شده، شمشیر چوبی‌اش رو انداخت و رفت بالای درخت توت؛ پیراهنش رو در آورد و با صدای بلند اذان گفت. این رفتار اونقدر تکرار شد که رفته‌رفته اهل خونه و در و همسایه‌ها بهش می‌گفتند: بلال... 🌼 |توی جبهه یه غروبِ جمعه‌ای هوای اذان گفتن کرد. وقتی فرمانده صداش رو شنید، خیلی به‌وجد اومد و گفت: کاش زودتر کشفت کرده بودم؛ از فردا دیگه از بلندگو اذان پخش نمیشه؛ خودت باید زحمتش رو بکشی... 🌼 |مردم‌داری عبدالله حرف نداشت. اصلا نمی‌تونست به کسی کمک نکنه... بچه که بود، سرِ سفره منتظر بود کسی بگه آب می‌خوام، سریع می‌دوید و می‌آورد. یا اگه احساس می‌کرد کسی غذاش کمه، نصف غذای خودش رو خالی می‌کرد توی ظرفش... 🌼 |جلسه‌ی قرآن هم که می‌رفت، مدام در حال کمک به صاحب‌خونه بود. از چایی دادن گرفته، تا جفت کردن کفش‌ها... یکه جلسه اگه نمی‌رفت، مردای جا افتاده‌ی جلسه با تأسف سر تکون می‌دادند و می‌گفتند: حیف شد! عبدالله که نیست، جلسه سوت و کوره... 🌼 |سنش از ده که گذشت، باز کارش همین بود؛ از تعمیر بلندگوی مسجد گرفته تا کمک کردن به همسایه‌ برا کشیدن دیوارِ خونه‌ش؛ یا کمک به گاز کشِ محل و بردنِ بار پیرزن... توی جبهه هم در تمیز کردن سنگر اجتماعی کوتاهی نمی‌کرد. بعضی بچه‌ها به‌شوخی بهش می‌گفتند: عبدالله! تو دختر خوبی هستی؛ کارت حرف نداره😊 📚کتاب سی و ششمین روز (زندگینامه شهید عبدالله صادق) @khakriz1_ir