eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.6هزار دنبال‌کننده
827 عکس
302 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۶ 🔸اگر همه‌ی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان میشد |اون روز پسرش رو آورده بود محلِ کار. از صبح که اومد، خودش رفت جلسه و محمدمهدی رو گذاشت پیشِ ما... پذیراییِ جلسه که تموم شد، مقداری موز اضافه اومد. یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی... نمی‌دانم حاج‌احمد برای چه‌کاری من رو احضار کرد. وقتی رفتم داخل اتاق، محمدمهدی هم پشت سرم اومد. حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش. با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده، یه موز از سهم خودم بهش دادم... نذاشت صحبتم تموم بشه. دست کرد توی جیبش، بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز می‌خری؛ می‌ذاری جایِ یه دونه موزی‌ که پسرم خورده... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حاج احمد کاظمی 📚منبع: کتاب احمد، صفحه ۱۳۷ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ___ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸چون مریض بودی؛ حقوقت شبهه‌ناکه... | فرزند چهارم‌مون رو باردار بودم و اون روزها عراق شهرها رو بمبارون می‌کرد، همین باعث شده بود تا حال خوبی نداشته باشم. چند روز مرخصی گرفتم و علی من رو به منزل یکی از دوستانش توی شهرستان برد، بعد از مدتی هم به سرِ کارم، معلمی برگشتم... چون هر دو شاغل بودیم، حقوق‌مون رو روی هم میذاشتیم. اون ماه، علی گفت: میشه چک حقوقت رو امضاء کنی و بدی به من! ... بهش دادم و ظهر که می‌خواستم برم مدرسه، گفت: خودم می‌رسونمت... دیدم ماشین‌اش پر از کفش بچه‌گونه‌ست. پرسیدم: علی اینا چیه؟ گفت: این ماه حالِت خوب نبود، چند روز هم مرخصی بودی، شاید در کارت کم کاری کرده باشی، خانم! پول شبهه‌دار توی زندگی‌مون نیاد، بهتره!... دیدم علی رفته با حقوق اون ماهِ من، کلی کفش بچه‌گونه خریده. بعد چون من توی مدرسه‌ی پائین شهر درس می‌دادم که بچه‌های فقیری داشت، با هم رفتیم و کفش‌ها رو بین دانش‌آموزای اون مدرسه تقسیم کردیم... 👤خاطره‌ای از زندگی شهید حاج‌علی کسائی 📚راوی: مجید ایزدی [نویسنده دفاع‌مقدس] ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: