#خاکریزخاطرات ۳۶
🔸اگر همهی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان میشد
#متن_خاطره|اون روز پسرش رو آورده بود محلِ کار. از صبح که اومد، خودش رفت جلسه و محمدمهدی رو گذاشت پیشِ ما... پذیراییِ جلسه که تموم شد، مقداری موز اضافه اومد. یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی... نمیدانم حاجاحمد برای چهکاری من رو احضار کرد. وقتی رفتم داخل اتاق، محمدمهدی هم پشت سرم اومد. حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش. با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده، یه موز از سهم خودم بهش دادم... نذاشت صحبتم تموم بشه. دست کرد توی جیبش، بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز میخری؛ میذاری جایِ یه دونه موزی که پسرم خورده...
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید حاج احمد کاظمی
📚منبع: کتاب احمد، صفحه ۱۳۷
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
___
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#بیت_المال #رزق_حلال #تربیت_فرزند #مراقبه #تقوا #شهید_کاظمی #شهدای_اصفهان #مزار_گلستانشهدا
#خاکریزخاطرات ۴۹
🔸هر کس با اموالِ بیت المال سر و کار دارد، حتماً این خاطره را بخواند
#متن_خاطره|نسبت به اموالِ بیت المال خیلی دقیق بود. حتی حاضر نبود با تلفنِ پادگان به خونه زنگ بزنه. وقتی علت رو ازش پرسیدند، گفته بود: شما حاضر میشی به خاطر یک تلفن ، آتش جهنم رو بخرم؟!!!
👤خاطرهای از سردار جاویدالاثر شهید حسن غازی
📚 منبع: کتاب ستارههای آسمانی ، صفحه ۳۷
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
________________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#بیت_المال #تقوا #شهید_غازی #شهدای_اصفهان #جاویدالاثر #حق_الناس #مزار_گلستانشهدا
#چندخاطره
🔸دو خاطرهی ناب؛ از دو برادرِ شهید...
🌼 شهید مصطفی نعمتیجم
#متن_خاطره|یه بار مصطفی بهم گفت: مامان! میدونی زمانی که امام حسین (ع) در کربلا بودند، چه فرمودند؟! گفتم: فرمودند: «هل من ناصر ینصرنی» بعد پسرم گفت: هدف ایشون آیندگان هم بوده؛ الان جبهه رفتنِ ما همون یاری کردنِ امام حسینه (ع) ...
🌼 شهید مرتضی نعمتیجم
#متن_خاطره|مرتضی قبل از رفتن به جبهه، خودکاری که توی جیبش بود رو بیرون آورد و گفت: مامان! این خودکار مال جهاده و بیتالماله. فراموش کردم تحویل بدم؛ زحمت تحویلش به جهاد با شما... منم رفتم و خودکار رو به جهاد پس دادم.
📚منبع: گفتگوی مادر شهیدان نعمتیجم با خبرگزاری فارس
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_نعمتیجم #بیت_المال #جهاد #شهدای_تهران #شهیدنعمتیجم #خاکریز_خاطرات #مزار_بهشتزهرا
#خاکریزخاطرات ۱۴۷
🔸حافظِ بیتالمال باش؛ مثل آقا هادی...
#متن_خاطره|دانشجو که بود، یه شب رفتیم خوابگاه پیشش. اون شب شام دانشگاه مرغ بود؛ اما هادی راضی نشد ما به غذای دانشجوها دست بزنیم... خلاصه چون نمیخواست ما از غذایِ بیت المال بخوریم، بدون اینکه کسی متوجه بشه رفت و از بیرون برامون مـرغ خرید و آورد. حتی موقع خواب هم پتـوی خودش رو بهمون داد. تا این حد اهل رعایت بود...
👤خاطرهای از زندگی معلّم شهید هادی شهابیان
📚منبع: کتاب “بالا بُلندان” ؛ صفحه ۱۰۰
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
📖کلیککنید: قرائت یک صفحه قرآن تقدیم به شهید
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_شهابیان #بیت_المال #شهدای_خراسانرضوی #شهیدشهابیان #خاکریز_خاطرات #شهدای_معلم #مراقبه #مزار_گلزارکاشمر
#خاکریزخاطرات ۱۴۸
🔸عجب درسی بهش داد...
#متن_خاطره|رئیس تربیتبدنی بود و ماشین در اختیارش قرار داشت؛ اما وقت اداری که تموم میشد؛ ماشیـن رو میگذاشت و با دوچرخه میومد خونه. بهش گفتم: کاکا! تو مثلاً رئیس اون ادارهای؛ ماشین زیر پاته؛ زشته با دوچرخه میای خونه.گفت: برو کبریت بیارتا جوابت رو بدم. رفتم و کبریت آوردم. منتظر جواب بودم که دیدم دستم داره میسوزه.کبریت رو روشن کرده و گرفته بود زیر دستم. گفتم: سوختم این چه کاریه؟ گفت: تو طاقت آتیش یه کبریت رو نداری، بعد منو وسوسه میکنی که برم توی آتیش جهنم؟ این ماشین بیت الماله؛ متعلق به خون شهداست؛ چطور استفاده شخصی کنم؟!
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید خانمیرزا استواری
📚منبع: کتاب “راز یک پروانه” ؛ صفحه ۱۰۸
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_استواری #بیت_المال #شهدای_فارس #مزار_گلزارمرودشت
#خاکریزخاطرات ۱۵۲
🔸از این رفتار شهید کسائی شگفتزده خواهید شد...
#متن_خاطره|به رزمندههایی که با خانواده توی منطقه بودند، از طرف ستاد مواد کوپنی مثل پودر لباسشویی و مواد غذایی میدادند؛ اما محمدحسن نمیگرفت. خانومش کوپنهای شخصیشون رو برده بود اهواز؛ و از اونا استفاده میکردند. جالب اینجاست که محمدحسن با اینكه توی جبهه عملاً استفادهی چندانی از غذا و امكانات نداشت، اما برای رعايت بيتالمال و حداكثرِ احتياط، كوپن شخصی خانوادهشون رو از دو نفر به يک نفر (فقط برا همسرش) تغييـر داد. میگفت: چـون خودم از امكانات و تغذيهی جبهه استفاده میكنم؛ دیگه نبايد ارزاق كوپني بگیرم...
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید محمدحسن کسائی
📚منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان آذربایجانشرقی
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_کسائی #بیت_المال #مراقبه #تقوا #شهدای_آذربایجانشرقی #مزار_گلزارمرند
8.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری
🎥 آقازادهی شهیدی که رهبر انقلاب را متحیر کرد..
این خاطرهی کوتاه و شنیدنی رو از دست ندین
#حجتالاسلام_موسویزاده
▫️۱۰ اسفند؛ سالروز شهادت طلبهی شهید محمدتقی امینیان گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_امینیان #بیت_المال #تقوا #مراقبه #شهدای_روحانی #شهدای_گیلان #مزار_گلزارآستانهاشرفیه
#یک_خاطره
🔸چون مریض بودی؛ حقوقت شبههناکه...
#متن_خاطره| فرزند چهارممون رو باردار بودم و اون روزها عراق شهرها رو بمبارون میکرد، همین باعث شده بود تا حال خوبی نداشته باشم. چند روز مرخصی گرفتم و علی من رو به منزل یکی از دوستانش توی شهرستان برد، بعد از مدتی هم به سرِ کارم، معلمی برگشتم...
چون هر دو شاغل بودیم، حقوقمون رو روی هم میذاشتیم. اون ماه، علی گفت: میشه چک حقوقت رو امضاء کنی و بدی به من! ... بهش دادم و ظهر که میخواستم برم مدرسه، گفت: خودم میرسونمت... دیدم ماشیناش پر از کفش بچهگونهست. پرسیدم: علی اینا چیه؟ گفت: این ماه حالِت خوب نبود، چند روز هم مرخصی بودی، شاید در کارت کم کاری کرده باشی، خانم! پول شبههدار توی زندگیمون نیاد، بهتره!... دیدم علی رفته با حقوق اون ماهِ من، کلی کفش بچهگونه خریده. بعد چون من توی مدرسهی پائین شهر درس میدادم که بچههای فقیری داشت، با هم رفتیم و کفشها رو بین دانشآموزای اون مدرسه تقسیم کردیم...
👤خاطرهای از زندگی شهید حاجعلی کسائی
📚راوی: مجید ایزدی [نویسنده دفاعمقدس]
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_کسائی #تقوا #بیت_المال #حق_الناس #مراقبه #رزق_حلال #شهدای_فارس #مزار_گلزارشیراز
#چندخاطره
🔸بُرشهایی از زندگی شهید محمدرضا افیونی
🌼 #ایثار|يه روز محمدرضا از مدرسه برگشت خونه و لباس نويی که تازه براش خريده بودم رو برداشت و بُرد. علت رو که ازش پرسیدم، گفت: يکی از همکلاسیام لباس عيد نداره، لباسم رو میبرم براش... اون سال محمدرضا با لباسهای سال قبلش، عيد رو سپری کرد.
🌼 #بیت_المال|رفته بودم جبهه برا دیدنِ پسرم. به مقرشون که رسیدم وقت ناهار بود. محمدرضا بهم گفت: غذای مقر متعلق به نیروهایِ اینجاست؛ شما غذاتون رو از توی شهر تهیه کنید... من هم که از حساسیت شدید پسرم نسبت به بیتالمال خبر داشتم، رفتم و از داخل شهر غذا گرفتم و خوردم.
🌼 #ماشین_سپاه| يه روز مادرش ازش خواست تا کپسول گاز رو ببره و پر کنه. با اینکه ماشین سپاه در اختیارش بود، با موتور سیکلت شخصیاش رفت. خیلی سختی کشیده بود، اما حاضر نشد از ماشینِ بیتالمال استفاده کنه.
🌼 #مبارزه|محمدرضا میگفت: بهترين چيز شهادته! پس تا اونجا که میتونيد بايستيد و با دشمن بجنگيد؛ نفعِ فردی و اجتماعی ما توی همين جنگیدن با دشمنه...
🌼 #رویای_صادقه|یه بار خواب دیدم که دارم به محمدرضا میگم: پسرم! در میزنن؛ برو درب رو باز کن. محمدرضا هم برگشت و گفت: آقا امام زمان هستند... با خوشحالی گفتم: پس چراغها رو روشن کن... زير نور چراغها ديدم سيد قدبلندی سوار بر اسب سفيد داره میاد. محمد رضا هم سوار بر اسب ديگری کنار ايشون بود... صبح فردایی که این خواب رو دیدم، خبرِ شهادت محمدرضا به گوشم رسيد.
📚منبع: خبرگزاری دفاعمقدس [بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاعمقدس]
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_افیونی #شهدای_اصفهان #مزار_گلستانشهدا
💢#خاکریزخاطرات ۱۷۵
🔸شهدا اینگونه هوای همدیگه رو داشتند...
#متن_خاطره|آقا مهدی مسئولِ کارگاه ریختهگری بود. یکی از روزهای بسیار سرد دوستش اومد و گفت: شما کارگاه ریختهگری دارید و داخلش نفت هست؛ اگه میشه مقداری نفت به ما بدین. مهدی بهش گفت: کارگاه مالِ بیت الماله و نمیتونم نفتش رو بهت بدم... اما دوستش رو دستِ خالی رد نکرد. همون مقدارِ کمی نفتِ شخصی که توی خونهمون داشتیم رو داد به دوستش. بعد هم برگشت و به من گفت: خانوم! به خودت و بچه لباسِ گرم بپوشون تا سرما نخورید...
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید مهدی هنرور باوجدان
📚منبع: فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ "زندگينامه فرماندهان شهيداستان خراسان"
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
▫️۲۷تیرماه؛ سالروز شهادت سردار شهید مهدی هنرور باوجدان گرامیباد
________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_هنرور #شهدای_خراسانرضوی #ایثار #رفاقت #بیتفاوت_نبودن #بیت_المال #مزار_بهشترضا
💢#خاکریزخاطرات ۱۷۶
🔸فرزندتان را اینگونه تربیت کنید...
#متن_خاطره|زمستون بود و هوا به شدت سرد. برا همین همهی بچهها توی اون برف و بارون مجبور بودند لباسگرم بپوشند. اما برخلافِ بقیه، محمد فقط بایه پیراهن مییومد مدرسه. یه روز مدیر بهش گفت: لباسگرم بپوش... محمد هم چیزی نگفت و رد شد. دوباره سرِ یکی از کلاسها، مدیر محمد رو دید و بهش گفت: مگه به شما نگفتم لباس گرم بپوش؟ اینبار محمد از جاش بلند شد وگفت: آقا شما اگه پول دارید، برام لباسگرم بخریدتا بپوشم؛ منم خیلی دوست دارم لباس گرم بپوشم، اما پدرم در توانش نیست برام بخره؛ من باید به فکر برادر و خواهران کوچیکترم باشم ...
👤خاطرهای از زندگی شهید محمد نوریتیرتاشی
📚منبع: کنگره ملّی شهدای استان مازندران
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
▫️۳۱تیرماه؛ سالروز شهادت محمد نوریتیرتاشی گرامیباد
____________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_هنرور #شهدای_خراسانرضوی #ایثار #رفاقت #بیتفاوت_نبودن #بیت_المال #مزار_بهشترضا